روزبه بمانی: خیلی از ترانههایم نابود شدند / خواننده تمام عواید را مال خود میکند
روزبه بمانی میگوید: در ایران همه چیز به کام خواننده است و این یک فاجعه است که در سرزمین ما بزرگترین ترانهسراها هم در 70 سالگی مستاجر هستند و خواننده تمام عواید را مال خود میکند.
ایران آرت: خودش میگوید اگر مجموعهای از اتفاقات دست به دست هم نمیدادند، درست مثل سالهای قبل سکوت میکرد و ترانه میسرود. مثل همان سالهایی که سلفژ را یاد گرفت و آواز را در تنهاییاش خواند. مثل همه روزهایی که در کنار آهنگسازهای مطرح کار کرد و به قول خودش از هر کدامشان نکتهای آموخت اما حاضر نشد بخواند. به هر ترتیب روزبه بمانی با "کجا باید برم" وارد دوره جدیدی از فعالیت هنریاش شد.
به گزارش ایران آرت، نخستین آلبوم روزبه بمانی با نام "کجا باید برم" روز 24 مهر 97 توسط موسسه آوای هنر منتشر شد. این آلبوم شامل 13 قطعه است و چند قطعه آن پیشتر به صورت تک آهنگ در فضای مجازی منتشر شده بود. "کجا باید برم" برخلاف آلبوم سایر چهرههایی که از حوزههای دیگر وارد حوزه خوانندگی میشوند با استقبال مواجه شد و همین بهانهای شده است برای گفتوگوی روزبه بمانی با رضا نامجو در ماهنامه تجربه که در ادامه بخشهایی از آن را در ایران آرت خواهید خواند.
در "کجا باید برم" خوانش ترانه توسط خواننده درست انجام میشود. منظورم صرفاً فهم شعری نیست. منظورم ادای درست و بجای کلمات و لحنهای متناسب با موقعیت موسیقیایی است. این تجربه از کجا نشأت میگیرد؟
سالها قبل از آنکه به صورت حرفهای وارد وادی ترانه شوم، میخواندم. همچنین در سالهای بعد هم موقعیتهایی ایجاد شد که تصمیم گرفتم بخوانم. با این حال مشکلاتی پیش رویم قرار گرفت که مانع تحقق این تصمیم شد. از طرف دیگر خود ترانه هم آنقدر من را اقناع کرد که خیلی دنبال خواندن نباشم. تصمیم به خواندن یکباره در من ایجاد نشد. شاید اگر سالها قبل که این زمینه ایجاد شده بود، خواندن را در عرصه رسمی تجربه میکردم، اتفاقات دیگری میافتاد. بعد از همه آن اتفاقات در این سن و سال که برای خواندن کم هم نیست، وارد حوزه خواندن شدم.
کجا باید برم" لبریز از عشق است. شاید بتوان گفت از دغدغههای اجتماعی باسمهای که در بسیاری از موارد شعاری بودنش گره خورده با غیرقابل باور بودنش خبری نیست.
آلبوم در بعد ریتم، ساختار و مفهوم مهندسی مشخصی دارد. خواسته من از همان اول این بود که آلبوم یک کار عاشقانه باشد. با وجود آنکه خودم دغدغههای اجتماعی دارم، مفهوم عشق برایم در اولویت بود؛ چرا که معتقدم از d; منظر میشود ترانه عاشقانه را اجتماعیترین جنس ترانه دانست چون از یک واحد دو نفره یعنی کوچکترین واحد اجتماع صحبت میکند. اینکه چرا از عشق صحبت میکنیم باز هم به همین دغدغههای اجتماعی برمیگردد. امروز بسیاری از مفاهیم مثل خانه، خانواده، ارتباط و دوست داشتن در جامعه ما دچار خدشههای بزرگی شده. خیلی از ما دقیقاً نمیدانیم چه میخواهیم! این یعنی بحران شدید هویتی.
شما در این آلبوم کاملاً بر مدار عاشقی کار نوشتید اما میشد مثل وحشی بافقی واسوخت بگویید. نفرین عشق هم که سالهاست طرفدار دارد و مخاطب. چرا به آن سمت نرفتید؟
واسوخت گونه ادبی است که نمیشود حضورش را در عرصه ادبیات کتمان کرد اما من واسوخت را وارد شعر و رابطه عاشقانه نمیکنم؛ چرا که شعری است مبتنی بر خشم و کینه. البته که خیلی از قدما و معاصرین در این باره گفتهاند اما از نگاه من این عشق نیست. شما به یک آدم دیگری فحش بدهید چون دل شما را شکسته که عشق نیست.
شما در ورودی تمام قطعات آلبوم ترانه را دکلمه میکنید. چرا به این شیوه کار کردید؟
این بخشها در واقع دعوتی است برای شنیدن قطعات آلبوم. سلیقه من این بود که دکلمه در تمام قطعات باشد. عدهای معتقدند دکلمهها زیاد بوده و برخی از افراد هم میگویند به اندازه بوده. در هر حال این دکلمهها یکی از بخشهای جدانشدنی از این مجموعه هستند.
شما پیشتر هم از اهمیت خواندن شعر قلهای ادب فارسی مثل مولانا و سعدی و حافظ گفتهاید. حسن تعلیلی که در بعضی از ترانهها استفاده کردهاید انگار مروری است بر آن در درک و دریافتی که از همین بزرگان داشتهاید…
ببینید! برای ترانهسرا بودن، شاعر بودن لازم است اما کافی نیست. بالاخره کار هم باید روی کاغذ خوب باشد و هم روی موسیقی. اما درباره مثال شما باید بگویم همیشه در جلسات خانه ترانه هر وقت از من پرسیدهاند چه بخوانم برای ترانهسرا شدن، گفتهام اول و دوم و سوم سعدی بخوان. با اینکه اشعار سعدی برای تلفیق با موسیقی سروده نمیشود ولی بزرگترین الگوی ترانهسرایی است. این حد از سهل و ممتنع بودن کلام را در کمتر شاعری در تاریخ میبینید.
چه چیزی شما را به خواندن ترغیب کرد؟
راستش در خوشبینانهترین حالت 15 درصد اجراهایی که از ترانههای من شده کارهایی بوده که واقعاً خودم هم بعد از شنیدنش لذت بردم. نمیگویم هر چه نوشتم شاهکار بوده البته که در کارهای من هم آثار معمولی بوده اما خیلی از ترانههای من در ساخت یا اجرا نابود شدند. این اتفاقها در شرایطی برای من افتاد که برای جلوگیری از اتفاقی از این جنس سالهاس سال به صورت پکیج کار کردم تا خواننده فقط به عنوان مجری بخواند. میخواستم بالای سر کار باشم و نگذارم کار دست کم در حد سلیقه و اشراف خودم صدمه نبیند. اما مگر میتوانم برای تک تک ترانههایم این کار را بکنم؟ قطعا نه! اما درباره کار خودم میدانستم که باید بالای سر کار باشم و نگذارم، یکی از دلایل حضورم در عرصه خواندن بود. یکی از دلایل دیگرش این بود که در ایران ما همه چیز به کام خواننده است، در حالیکه انتخابهای خوب در بسیاری از موارد انتخاب عوامل اثر است برای آن خواننده، در این شرایط همه عواید مالی و معنوی متعلق به خود مولف و منصف است و قط تحت اجاره خواننده است. این هم فاجعهای است در سرزمین ما که بزرگترین ترانهسراهایمان در 70 سالگی مستاجر هستند و خواننده تمام عواید را مال خود میکند.
همه ملودیهای آلبوم "کجا باید برم" را آقای افکاری ساخته اما مثل گذشته که یا جای نام مولف ممنوعالکار نقطهچین میگذاشتند یا از اسم مستعار استفاده میکردند، عمل نشده. در جلد آلبوم هیچ اثری از نام علیرضا افکاری ولو با اسم مستعار یا نقطه چین نیست. چرا؟
در یک دورهای میشد از نام خویشاوندان صاحب اثر استفاده کرد و در دوره دیگری میشد از اسامی دیگری استفاده کرد. امروز اما برای صدور مجوز میگوید کار به اسم هر کسی که هست باید مشخصات و کارت ملی و تمامی اطلاعات دقیقش در برگه درخواست مجوز قید شود. وقتی ارشاد اجازه قید نام را میدهد چارهای نیست جز اینکه جای نام علیرضا افکاری در آلبومی که آهنگسازی تمامی قطعاتش را خود او انجام داده، خالی باشد. درست مثل خود من که سالها با این تجربه تلخ و ناراحتکننده مواجه بودم.