درباره تعظیم ریاکارانه یک خواننده که روی صحنه لب میزد
این کمر جوانی ماست، باور کنید
چه کسی جواب این پشت خمشده، پاسخ این شرمِ دهشتناک و پاسخ این بیشرمی را میدهد؟ حالا یقه چه کسی را قرار است بچسبیم؟
ایرانآرت، صابر محمدی: شاید باورتان نشود اما ماجرا از یک «خدا ببخشد» شروع شد. ماجرا از روزی شروع شد که ما وقتی شنیدیم فلان خواننده با برگزاری 300 کنسرت در کمتر از چهار ماه رکورد زده است، فقط حیرت کردیم و این حیرت شد تیتر رسانههایمان. ماجرا از همین جا شروع شد.
تا حالا حتما اصل ماجرا را شنیدهاید؛ این را که حمید هیراد، حین اجرا روی صحنه، لحظهای از صدای خودش که پلی بک بوده عقب میماند و در حالی که گمان میبرد کار این قطعه به پایان رسیده، سوی حاضران در سالن تعظیم میکند غافل از اینکه تنها چند ثانیه بعد، قطعهای که در حال پخش است با صدای او از پشت صحنه ادامه خواهد یافت. همانطور که نمایش تزویر و ریا پشت او را دو تا کرده، میچرخد و از خجالت پشت به مردم اجرایش را از سر میگیرد. اما همه فهمیدهاند چه کلاهی سرشان رفته است. هیراد بیرون میرود و لحظاتی بعد روی صحنه میآید و توضیحش را با «ببخشید» آغاز میکند. کسی که این ویدیو را از لابهلای جمعیت ضبط کرده، به طعنه میگوید: «خدا ببخشد». میبینید! ماجرا از «خدا ببخشد» شروع شد... از آن شرم. خودتان را لحظهای بگذارید جای این خواننده در آن لحظه. به سوی شما تعظیم کرده است؛ میفهمد کلکشان نگرفته و میخواهد زمین دهان باز کند و ببلعدش. به این شمایل تکهپاره و فروریخته فکر کنید. به او که تازه داشت خودش را از زیر بار روانی سرقت از شاعران بیرون میکشید تا برندش را احیا کند. به جوانیاش فکر کنید. به جوانیمان فکر کنید. چه کسی جواب این پشت خمشده، پاسخ این شرمِ دهشتناک و پاسخ این بیشرمی را میدهد؟ حالا یقه چه کسی را قرار است بچسبیم؟ حمید هیراد، مثل چندین و چند نمونه دیگر، محصول کارخانجات تولید خواننده با یکی دو قطعه و ورود عجیب و غریب به مثلث مارکتینگ رسانه ـ کنسرت ـ آلبوم است؛ پروژههایی که چند سالی است هر سال روی پدیدهسازی کار میکنند و سال بعد میروند سراغ پدیدهای تازهتر. این خوانندههای شرکتیِ یکهویی... این جوانهای بیچاره بیتجربه. ماجرا از آن روزی شروع شد که نپرسیدیم همین حمید هیراد چطور با تنها سه قطعه منتشر شده، سر از تلویزیون درآورد. از تلویزیون سر درآورد در مسیری که یکی از اضلاع مهم این مارکتینگ سردرآوردن در برنامههایی چون «دور همی» و «خندوانه» و امثالهم بود. از روزی که نپرسیدیم چطور شرکتهایی، گمنامترین و اغلب کماستعدادترین خوانندهها را میگیرند زیر بال و پرشان و با روزی سه چهار اجرا که برایشان برنامهریزی میکنند باعث میشوند، یکیشان در تلویزیون بگوید چهار ماه است وقت نکرده مادرش را ببیند. آنها قربانیهای این مارکتینگ شهوت هستند؛ شهوتِ گذاشتن ریال روی ریال و حالا دلار روی دلار. آن پشتی که روی صحنه برای تعظیم به هوادارانش خم شد و خم ماند، کمر ماست؛ کمرِ جوانی ماست. کمرِ سادهدلی ماست. باور کنید.