کد خبر: 9712 A

مانکن‌ها هم به روح اعتقاد دارند

مانکن‌ها هم به روح اعتقاد دارند

لابد بعدش هم میتوانند شیتیل ها را جمع کنند تا بازنشسته که شدند بخزند گوشه ای و ذره ذره روحی برای خود دست و پا کنند و از زندگی نکبتی رهایی یابند...

ایرانآرت: سحر سرمست؛ خواستم بنویسم"مدل" دیدم فرنگی است و به تبعات استفاده از کلمه غیرفارسی هم که کار نداشته باشیم، انگار دیگر به مذاق خوش نمی‌آید. اصلاً از بحث مذاق و سلیقه هم که بگذریم مدل‌ها حرف می‌زنند، راه می‌روند و زندگی می‌کنند. پس نمی‌توانند کارم را راه بیندازد. آمدم درستش کنم و بنویسم مانکن که دیدم این هم‌ریشه لاتین دارد و همان می‌شود که دوست و دشمن عزیزمان در آن ور آب می‌گویند.

تحقیق و تدقیق هم کردم: مدل یا همان مانکن معادلی عام و دم‌دستی در فارسی ندارد. انگار این مانکن‌های وارداتی را به همراه عنوانشان معرفی کرده‌اند و حکم همان مترسک‌های خودمان دارند که بی‌آنکه حق انتخاب داشته باشند، لباس‌های وصله‌پینه دار تنشان می‌کنیم تا نقش لولو را برایمان بازی کنند. من "آدمک" صدایشان می‌کنم؛ یعنی اگر اصرار داشته باشیم اسمی کوچه‌بازاری و ساخت وطنی رویش بگذاریم، بهتر است موضوع را پیچیده نکنیم و همین آدمک صدایشان کنیم؛ اسمی محترمانه که به هیبت‌های آدم‌وارشان هم می‌نشیند.

آدم‌های پلاستیکی که پشت پنجره‌های قدی و دلگیر فروشگاه‌ها قد راست کرده‌اند و تا آنجا که جان دارند ستون فقراتشان را بالا کشیده‌اند و شانه‌هایشان را عقب داده‌اند بلکه لباس‌ها به تنشان زار نزند و به چشم بیاید. انگار از این که لباس‌های تنشان را جوری پر زنت کنند تا به فروش برسد، چیزی عایدشان می‌شود و درصد می‌گیرند. لابد بعدش هم می‌توانند شکیل‌ها را جمع کنند، جمع کنند تا بازنشسته که شدند بخزند گوشه‌ای و ذره‌ذره روحی برای خود دست‌وپا کنند و از این زندگی نکبتی رها یابند!

این هیبت‌های آدم‌وار که هیچ برایشان فرق نمی‌کند پشت شیشه کدام ویترین پناه بگیرند و از پرچم کدام برند ایثار کنند، عجیب من را به فکر فرو می‌برد. این شبه آدم‌های پلاستیکی من را یاد سربازهای جنگ می‌اندازند. انگار خون من رنگین‌تر از خون نداشته آن‌هاست. هر بار جلوی ویترین مغازه‌ها چند لحظه‌ای خشکم می‌زند و حالت عصاقورت‌داده و لباس‌های تنشان را برانداز می‌کنم و دلم برایشان می‌سوزد. انگار مرضی سخت گرفته‌اند، قرنطینه شده‌اند و تنها از پشت شیشه‌هاست که ارتباط ممکن می‌شود. بعد یاد آن دکتر روان‌پریش فیلم "سکوت بره‌ها" می‌افتم که فقط از پشت شیشه تمام‌قد و نشکن سلولش با او حرف می‌زدند. همان دکتری که پوست آدمیزاد می‌کند! آن‌وقت حس دلسوزی جایش را به ترس می‌دهد. تازه یادم می‌افتد اصلاً هرچه شبیه نوع آدمیزاد است ولی آدمیزاد نیست، برایم وحشت‌آوراست.

از گوریل‌ها بیشتر از حیوانات دیگر می‌ترسم، از ربات‌های دست‌وپا دار می‌ترسم، از الین‌ها با آن گردن‌های نازک و کشیده و چشم‌های یکدست سیاهشان، از زامبی‌ها، از آدم‌های بادکنکی جلوی رستوران‌ها که دست‌وپا تکان می‌دهند و از این آدمک‌های لباس‌به‌تن وحشت دارم. خیال می‌کنم همه آن‌ها یک روز از ما انتقام می‌گیرند. آدمک‌ها لباس‌ها را می‌سوزانند و شیشه پی زوری ویترین‌های اعیانی و غیر اعیانی را می‌شکنند و به دنبال حقوق شهروندی به خیابان‌ها می‌ریزند و به شب نرسیده بقیه هم به جمعشان اضافه می‌شوند.

مانکن‌ها به دنبال آزادی‌اند و می‌خواهند هر لباسی را که دوست دارند تن کنند. این‌ها به دنبال ته‌مانده منابع سوخت زمین می‌گردند. گوریل‌ها می‌خواهند باغ‌وحش‌ها هیچ حصاری نداشته باشد. روبات‌ها می‌خواهند رئیس کارخانه‌ها شوند. زامبی‌های پیر که دیگر جان حلق‌آویز شدن به گردن آدم‌ها را ندارند، به دنبال خون‌های سالم و ارزان و بی‌دردسر می‌گردند. بادکنک‌های آدم‌وار گاز نیتروژن می‌خواهند سرود "فکر اگر پر بکشد" نیما یوشیج سر دهند... اما حتم دارم خشم آدمک‌ها از همه‌شان عمیق‌تر است. آن‌ها سال‌ها آتش زیر خاکستر بوده‌اند. گوریل‌ها و زامبی‌ها پیش‌تر طغیان کرده‌اند، روبات‌ها از دستورات سرپیچی کرده‌اند. الین‌ها خودی نشان داده‌اند و نوع بشر را تهدید کرده‌اند، اما این آدمک‌های بی‌زبان و محصور هرگز تا امروز از هیچ قراردادی سرباز نزده‌اند و تاآخرین‌نفس ایستاده‌اند پای رسالتشان.

هیچ صدایشان درنیامده که مثلاً می‌خواهند پشت ویترین فروشگاه‌های مدرن الهیه باشند و کت‌وشلوارهای ورسای و آرمانی دوخت ایتالیایی بپوشند، یا روح آرتیستی‌شان می‌چربد و دوست دارند همان‌طور با بالاتنه‌های لخت‌وعور یک‌گوشه مغازه زیر پله مولوی خاک بخورند. هر بار چشمم به یکی از این آدمک‌های محصور پشت ویترین می‌افتد، یک "به روح اعتقادداری؟" خاصی در حالت ایستادنشان می‌بینم که هم وحشت می‌آورد، هم دلسوزی.

 

 

 

مانکن
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین