کد خبر: 9105 A

چه کسی کورش اسدی را کشت؟

چه کسی کورش اسدی را کشت؟

کورش اسدی متولد آبادان، متوفی تهران بی هیچ تردیدی به قتل رسیده است!

ایران‌آرت: سال 83 کورش اسدی را دیدم "باغ ملی" را تازه درآورده بود. در آپارتمانی کوچک، بسیارکوچک در اکباتان. بعد گپ و گفتمان یک هو از جای اش بلند شد و رفت سمت کتابخانه ی کوچک اش... گفت "نماز میت" رضا دانشور را خوانده ای؟ گفتم بله... گفت بیا این نسخه را هم داشته باش. گفتم ممنونم ولی دارم اش و کتاب نایابی هم هست. شاید بهتر باشد بدهی به کس دیگر. گفت حالا دو تا داشته باش. و من حالا دو نسخه "نماز میت" دارم.

آفتاب تند تیرماه بی هیچ تردیدی بر گور تازه کورش اسدی می تابد. گل های خشک شده ی روی قبر تازه بی رنگ و بو دور شده اند و خاک اطراف اش ترک برداشته. گوری ست منتظر سنگی...

کورش اسدی در پنجاه و سه سالگی تن به مردن داد. خود را تمام کرد و حالا دیگر کمتر عکس اش در صفحات روزنامه ها یا فضای مجازی منتشر می شود. آن ها که مذهبی ترند شاید فاتحه ای بخوانند و کلمات شان را پشت گرمی اش کنند و آن ها که نه، با فکر کردن و خواندن کلمات اش زنده نگه اش دارند در این روزها. هر چه هست مناسک مرگ مثل همیشه کش دار و پر ملال است.

اما چه کسی کورش اسدی را کشت؟ کورش اسدی به قتل رسیده است. بی تردید او به مرگی طبیعی از دنیا نرفته. در فلان جاده تندپیچ در ماشین با کامیونی که بار میلگرد می برد شاخ به شاخ نشده، در بعدظهر تهران ناگهان قلبش تیر نکشیده و خون اش لحظه ای تردید نکرده تا جان نداشته باشد. برای تن زدن به آب حوالی سد لتیان نرفته که آرام آرام چشم های اش گرم شوند و تا به خود بیاید ببیند دارد کشیده می شود پایین... نه. کورش اسدی متولد آبادان، متوفی تهران بی هیچ تردیدی به قتل رسیده است.

مرگ نویسنده با هر اهمیت، مخاطب، طرفدار و مشی ای مرگی ست مرموز. کورش اسدی نویسنده ای خاص بود. با چهار کتاب. که تقریبا تمام شان توانسته اند همه شان در این دو سه سال اخیر از محاق دربیایند و چاپ شوند. تنها رمان اش؛ "کوچه ابرها گمشده" بعد هزار سال مجوز گرفت و سه مجموعه داستان اش هم به بازار آمدند. این که آیا اسدی نویسنده ای درخشان بود یا نه، اینکه آیا می شد او را می شد درک کرد یا نه و ... موضوع بحث من نیست. اصولن جهان داستانی من مهدی یزدانی خرم با سه رمان، بسیار متفاوت است با اسدی و به هیچ وجه تجربه زیسته ی او با من نوعی قابل قیاس نیست و نخواهد بود. او تکه تکه روح اش کنده شد برای چاپ آثارش. حالا با هر استانداری که باشد. و حماقت و جحالت برخی نیز در همین است که فکر می کنند مثل خودشان می توانند یک نویسنده را زورچپان کنند در ادبیات. چنان که یک مترجم نیز نوشت و خواست بد نام شود اما حداقل "باشد" ... بنابراین اسدی با هر معیاری در این ادبیات نفس می کشید و داشت گوشه ای کارش را می کرد . هر چند اهل شلتاق نبود اما ساکت هم نمی نشست و کم دعوای قلمی نکرد به اندازه ی خودش. هر چند منزوی بود اما در سال های اخیر کم تدریس نکرد و کم ننوشت در مجلات و نشریات مختلف . اصلا برای مایی که اسدی را از سال های قبل تر می شناختیم این حجم حضور شگفت انگیز بود. انگار سرشار شده بود از انرژی و میل. می شد به او تلفن کرد و قرار گذاشت. دوستانی داشت که مدام بر اعدادشان افزوده می شد. درباره اش حرف می زند. منتقدان جدی داشت (نه از جنس آن مترجم) و طرفداران فراوان. کتابهایش با این اوصاف چندان پرفروش نشدند مگر در همین چند هفته بعد از مرگ اش و همین امر نشان می دهد که یک جای قضیه می لنگید. بله، کورش اسدی که چند سالی بود چنین به زنده گی بازگشته بود چرا باید ناگهان از بودن، سرباز زند؟ مگر نه اینکه او به قتل رسیده است ؟

 

فرضیه اول

من چیزی را می نویسم که همگان می دانند اما شاید کمتر بخواهند آن را مکتوب کنند... خانم ها، آقایان! کورش اسدی مثل انبوهی دیگر از آدم های این جامعه مشکلات معیشتی فراوان داشت. خب، ممکن است بگویید این امری ست شخصی، بسیاری چون او هستند و چه و چه و چه... این درست اما اسدی نویسنده و روزنامه نگار بود و باید از این راه زندگی اش را می گذراند. و نمی توانست. سال ها ممنوعیت چاپ آثارش، محاق دوران احمدی نژاد، نبودن بستر کار برای نویسنده ای چون او عمیقن به روح و روانش ضربه وارد کرد. خانم ها و آقایان! قصدم برانگیختن امر عاطفی تان نیست و چه اسدی دیگر مرده است اما او در یک ماه مانده به مرگش تمام قرض هایش را صاف کرده بود. او به استقبال مرگ رفت. او دویوید فاستروالاس نبود که جنس مرگش برآمده از رنج های صرفن درونی باشد. او به عنوان یک نویسنده، با هر کیفیتی که لحاظ کنید نمی توانست با نوشتن، حال هر نوع اش، زنده گی معمولی ای داشت. مناعت طبع داشت و کمتر کسی این موضوع را می دانست. هر موضوعی که مساله ی بیش از هشتاد درصد نویسنده گان ایران است. این که نمی توانند با نوشتن روزگار بگذرانند و ناچار می شوند به قول گلشیری بروند در "کارگل". نویسندگانی که مسافرکشی می کنند با ماشین دوستانشان، ویرایش می کنند سخیف ترین رمان های زرد را برای صفحه ای گاه هزار تومان. هیچ سنف و سندیکایی حامی ایشان نیست موقع بیماری های معمولن زودرش شان. مشکل بیمه دارند. برخی ناشران کم انصاف هم همان حداقل دستمزد کتاب هایشان را در هزار قسط و شرایط و منت به آن ها می پردازند. حق التحریر نشریاتی که برایشان قلم می زنند یا صفر است یا مضحک . بله، اکثر نویسنده گان و شاعران ایرانی مشکلات معیشتی حاد دارند. در دانشگاه راه شان نمی دهند. نمی توانند در فضای آرام تدریس کنند یا کارگاه داشته باشند. کم کم از کتاب خواندن و نوشتن دور می شوند. سال ها در صف مجوز بودن افسرده و بیمارشان می کند، زندگی شخصی شان مملو از ناملایمات است و باعث می شود دیگران؛ همان های که گاه خودشان تا گردن در هر فسقی فرورفته اند اما جا نماز آب می کشیند، سرتکان دهند که فلانی بهمان است... برای لقمه ای نان سگ دو زدن آرام و امنیت ذهنشان را نابود می کند و بیش از پیش در خود فرو می روند. در انتزاع محض. در خیالات. در تنهایی. خموده می شوند و پیری زودرس سراغ شان می آید. سیگار پشت سیگار. بدترین شکل زنده گی را از سر می گذرانند. یاد آورید عمران صلاحی را، هوشنگ گلشیری، عباس نعلبندیان، منوچهرآتشی و ... همان آتشی ای که چند روز قبل مرگش سکه های چهره های ماندگار را قبول کرد و انبوهی از ما به او تاختیم که چرا صله گرفته. چرا تن داده. چرا تاب نیاورده... نفس مان از جای گرم در می آمد شاید. ما بی رحمانه به نویسنده گانمان حمله می کنیم، تهمت می زنیم و بعد در روز مرگ شان گوشه ای می ایستیم و پوستر در دست به افق های دور خیره می شویم. ما کجا بودیم که وقتی کورش اسدی دنبالی کاری در خورش می گشت؟ کدام ما کمک اش کردیم ؟ کدام ما به دیگری گفت که او چنان مشکلی دارد و جالب اینکه همه می دانستیم که اسدی کاری جز نوشتن و تدریس بلد نیست. پس بهتر است بعضی اوقات به خودمان نگاه کنیم و بعد یقیه دیگران را بگیریم. قرار نبود ما عاشق نوشته های ادی باشیم، از بد حادثه اندکی زبان هم نمی دانست تا چهار عنوان رمان زرد ترجمه کند و بچپاندشان توی پاچه ملت و با پولش برود سفر دور اروپا و حالش خوش شود و در اینستاگرام اش از فتوحات پاریسیه اش بنویسد. بی ترید هر کس مسئول شرایط زیسته خودش است اما در چند دهه اخیر برای اکثر نویسندگان علمن منافذ شغلی مرتبط بسته و محدود شده اند.

 

فرضیه دوم

این فرضیه بی ارتباط به اولی نیست و نشان می دهد که چه طور اسدی به قتل رسیده است. این که او زیست هنری اش را انتخاب کرده بود کاملن روشن است. نویسنده گی در همه جای جهان و تاریخ، کاری ست که به ندرت باعث توفیق کامل می شود . اکثر نویسنده گان در مسیر تاریخ حذف شده و بسیاری نیز نمی توانند خود را اثبات کنند. اما اسدی با تمام خاص نویس بودن اش، با این که چهار کتاب بیشتر نداشت و مثلن یکی از این کتاب ها یعنی "گنبد کبود" هم چندان کار خوبی از آب درنیامده بود ولی حضور متنی محکمی داشت در قلب ادبیات ایران. پس ناشناخته و نادیده نبود. اما سیاست های فرهنگی تندی که اسدی و نسل او تحمل کردند چیزی نبود که بتواند آدم سالم را از پا نیندازد. اسدی از سال های ابتدای دهه ی شصت می نوشت. در سال های که بسیاری از نویسنده گان استخوان خرد کرده ی ایران نیز زمین گیر فضا و التهاب های سیاسی اجتماعی و البته جنگ شدند. در واقع اینکه در سال های دهه شصت ادبیات غیر حکومتی به سختی به حیات اش دامه داد و تلفات بسیار زادی داشت تردیدی وجود ندارد. اسدی جوان در همین سال ها با هوشنگ گلشیری هم مسیر می شود و امیدوار به نویسنده بودن.

در دهه هفتاد نیز فضا نه تنها تغییر محسوسی پیدا نمی کند که حتا بسته تر می شود. وزیر فرهنگ آن دوره مصطفا میرسلیم همان شخصی سات که هدفمند دنبال از ریشه خشکاندن جریان ادبیات غیردولتی ست . ممیزی به شکل هولناکی افزایش می یابد و البته تندروی های تلخی برای نویسنده گان و شاعران ایرانی رقم می خورد. حال شما نویسنده ای را تصور کنید که سال هاست در انتظار انتشار کتاب اش است و در این فضا باید برای بودن و تثبت خود بجنگد ، هم زندگی روزمره داشته باشد، هم تاب بیاورد. تاب بیاورد، تاب بیاورد... نادژدا ماندلشتام در کتاب درخشان "امید علیه امید" می نویسد که گمان می کنند همسر من باید در مقابل سختی های سانسور و هراس بازجویی و حبس مثل کوه استوار باشد، این ها هیچ نمی دانند از تلخی تنهایی و توهین شنیدن (نقل به مضمون) اولین کتاب کورش اسدی یعنی مجموعه داستان مهم "پوکه باز" در اواخر دهه هفتاد می آید. به واقع این آغاز کار اسدی است ، کاری که با "باغ ملی" ادامه پیدا می کند و ناگهان بعد پایان دوران اصلاحات به محاق می رود. مگر یک نویسنده چقدر تاب سرکوب و سانسور دارد؟ مگر چند بار زنده گی می کند که بخواهد بسیاری از سال های اش را هم در این گستره بگذارند؟ کورش اسدی در سیاست ضد فرهنگی محموداحمدی نژاد و همراهانش به افسرده گی بیشتر کشاند. او خیلی زود دچار بیمارهای جسمی شد . خیلی زود می شد نشانه های پیری را در صورت اش دید. هر چند میان جمع داستان نویسان و محدود مخاطبانی شناخته شده بود اما عملن نامش درحال فراموش شدن بود و در یک گستره کلی . هیچ داستان نویس و شاعری دوست ندارد کتابش در کهنه فروشی ها دست به دست شود به خاطر ممنوعیت. و اسدی انگار دیگر تاب نداشت. هرچند او زمانی به زنده گی اش پایان داد که بسیاری از مشکلات؛ حداقل در حوزه چاپ آثارش از بین رفته بودند اما کسی پاسخ گوی سال های از دست رفته او به واسطه تصمیم "دیگران" بود؟ آیا این به معنای کشتن و سوق دادن اش به مردن نیست؟ نویسنده انسان است با سیستم خون، گوارش، اعصاب و تنفس مانند دیگران ، از آهن ساخته نشده هر چند بار روشنفکری را بر دوش اش می گذارند و مدام انتظار دارند کاری کند کارستان و دیگران تشویق کنند. او حساس است . آگاهی و خیالش او را در آستانه افسردگی قرار می دهد و چه انبوه نویسندگان ثروتمند و مشهوری که تاب این امر را نیاوردند و در اوج شهرت، خود را از بین بردند. بنابراین سبک زندگی نویسنده مملو از استرس ها و مشکلاتی ست که وجودش را متورم و مضطرب می کند. در عین حال جامعه ایرانی معمولن نسبت به نویسندگان خود بی رحمانه عمل کرده است . سال هاست که سیاست تخریب نویسنده در تلویزیون ایران و رسانه های جمعی اش از این موجود تصویری پرفلاکت، بی اعتقاد و بی اخلاق ساخته که به هیچ صراطی مستقیم نیست الا تمام رذایل عالم . مرگ ناگهان یا تلخ نویسندگان ایرانی در سال های اخیر، در سنین پایین و گاه بسیار پایین شان نشان می دهد که امر جوانمرگ کننده ی تن به سرعت کارش را در قبال ایشان انجام داده . در سال های سخت دهه هفتاد یا شصت بسیاری از این نویسنده گان مهاجرت کردند، اما عملن نتوانستند از بستر زبانی و فرهنگی خود جدا شده و دچار خمودگی دوچندانی شدند... حالا بیایید تماشا کنید کورش اسدی را. ده ها مانند کورش اسدی را. که در شش در ایام گیر افتاده اند. ذات ادبیات و آگاهی از امر زیبایی غم ساز است در تمام عالم، تکانه های وجودی و توجه به رنج ها و نیستی نویسنده را از درون می خورد و می تراشد ، حال به این نکته انبوه مشکلات برای بودنی حداقل را اضافه کنید و یک انسان، یک نوسیده ، کورش اسدی را در مقابل و معرض اش قرار دهید... چه می ماند. هیچ ... هیچ... هیچ... انتظار داریم او معجزه کند. چه قدر تاب بیاورد؟ چقدر به امید گشایش فضا و معیشت اش صبر کند و تلاش کند؟ اصلن مگر آینده چیزی جز توهم است؟ اصلن مگر ما شایهد زیست نویسندگان بقیه جاهای دنیا نیستیم ؟ مگر آن ها فارغ از مسائل شخصی با امری جز خلاقیت و ساختن و سر و کله می زنند؟ پشت در اتاق های ارشاد می ایستند یا برای برگزاری یک جایزه صدبار جواب پس می دهند؟ شاید این آگاهی بیشتر از هر چیز کشنده باشد. این که تو از برخی از اولین حقوق ات محرومی و باید مدام برای شان بجنگی ... جنگ... جنگ... جنگ... خب، تن و روح فرسوده می شوند. داستان ها ضعیف تر، مطالعه کمتر، حوصله تنک تر، و سیگار پشت سیگار... و ناگهان تمام.

کورش اسدی قربانی شد. فارغ از منویات شخصی اش و نگاه اش به جهان که مربوط به خودش است، اما در زمان و مکانی زیست که به ندرت اجازه می دهند که نویسنده به عنوان یک شهروند زندگی عادی خود را داشته باشد.غم نان، دویدن دنبال داستان ها، نفرت های قومی و قبیله ای بدوی بین داستان نویس ها، توهم و هراس که در برخی مواقع دچار پارانویا می شود و انواع آسیب های ناخواسته جسمی و روحی چیزی ست که برای بسیاری از نویسندگان هم نسل او رقم خورد. آن ها در جوانی پیر شدند و دچار این حس که دیر رسیده اند. چه کسی پاسخ گوست؟ آیا بالاتر از مرگ حقیقتی وجود دارد؟ چه کسی جواب سال ها خانه نشینی او را مدیهد؟ چه کسی به دادگاه کشیده می شود به خاطر رقم زدن این وضعیت ؟ هیچ... هیچ... هیچ.... ادبیات ایران هنوز خانه ای ندارد، هنوز در استعاره زندگی می کند و رویای رهایی. صنفی ها کارشان کمک نویسنده است عملن کاری نمی کنند و نمی توانند بکنند. فردیت نویسنده ایرانی در خطر است و او را شکننده کرده، نه صرفن به خاطر تالمات زیبایی شناسانه اش که به خاطر عدم رتق و فتق زنده گی روزمره و انتشار آثارش. و این نویسنده به قتل رسیده است. یعنی به مرگ طبیعی نمرده. یعنی ما یک نویسنده دیگر را از دست دادیم به خاطر تنها گذشته شدن اش. ما کورش اسدی را تنها گذاشتیم مگر در روز بدرقه. کتاب هایش را نخریدیم ولی مدام از او حرف زدیم. نقدش نکردیم و صرفن یا ستایش نامه نوشتیم یا فحش نامه . و این امر برای اکثر نویسنده گان ایرانی در حال رقم خوردن است و باید جدی و جدی تر به آن فکر کرد. بی تردید حواشی مرگ او به زودی تمام می شوند و زیست تازه ای برایش رقم خواهد خورد اما چیز مهمی که این وسط باقی می ماند فشارهایی ست خارج از ذهن نویسنده که او را از پای در می آورد و گویا به قتل اش می رساند.

 

 

[مهدی یزدانی خرم این یادداشت را برای ماهنامه تجربه نوشته است.]

 

 

کورش اسدی نماز میت کتاب نماز میت رضا دانشور کتاب باغ ملی
نظرات خوانندگان
  • حسن بهرامی
    پاسخ

    عالی بود و تلخ بود و تلخ‌تر از تلخ. واقعیتی هیولاوار که یکی پس از دیگری سراغ‌مان خواهد آمد و نابودمان خواهد کرد.😢😢

ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین