بازگشت ساندرا سینروس به دنیای ادبیات/ خودم را سانسور نمیکنم
ساندرا سینروس رماننویس آمریکایی میگوید حضور در جمع و قرار گرفتن در معرض دید مردم به او کمک کرده که بداند چطور بنویسد.
ایران آرت: ساندرا سیسنروس را میتوان گنجینهای باارزش از ادبیات آمریکا به شمار آورد که اکنون در مکزیک زندگی میکند. نویسندهای که با انتشار رمان "خانه خیابان منگو" در سال 1984 به شهرت رسید. رمانی که بیش از 6میلیون نسخه در سراسر جهان فروخت، به بیش از 25 زبان از جمله فارسی ترجمه شد و خواندن آن در تمام مدارس ایالت متحده ضروری اعلام شد. این رمان امسال نیز از سوی انجمن آموزش ملی امریکا به عنوان یکی از 5 کتابی که باید خواند در کنار آثاری از تونی موریسون و جک لندن معرفی شده است.
به گزارش ایبنا، "مارتیتا، به یادت میآورم" اولین رمان منتشر شده خانم سینروس پس از یک دهه است. داستان کورینا، هنرمند جوانی که در پاریس به دنبال رویاهای ادبی خود و نیز دوستان سابقش مارتیتا و پائولو است. زمان بین این سه دختر جدایی میافکند تا این که یک نامه خاطرات قدرتمندی را از روزهایی که با هم در شهر نورها گذراندهاند، به یادشان میآورد. در ادامه مصاحبه سندرا سیسنروس را با مجله فوربس به مناسبت انتشار رمان جدیدش میخوانیم.
معروفترین رمان شما با عنوان "خانهای در خیابان مانگو" و نیز مجموعه مقالات "خانه ای از آن خود" هردوی اینها در باره خانه است. چه چیزی برای شما به عنوان یک نویسنده الهامبخش این موضوع بوده است؟
در سالهای آغازین و بخش اول زندگیام با نه نفر در یک خانه بسیار شلوغ زندگی میکردم. سکوتی که جای خود را به هیاهوی برخاسته از صدای تلویزیون، رادیو، موسیقی و فریاد و سروصدا میداد. نمیتوانستم درک کنم که چرا هیچکس نمیخواست در آن خانه ساکت باشد.
الان خانه شما چهطور است؟
خیلی ساکت وآرام. اگر لپتاپی روشن باشد بسیار دقت میکنم که هیچ صدای موسیقی در پسزمینه نباشد. جز آوای پرندگان و باد و باران و شاید سگ کوچولویی که به این طرف و آن طرف میپرد. در ذهنم اما به موسیقی، به دیالوگها و گفتوگوها و نیز اتفاقهای گذشته گوش میدهم. به جملاتی که کنار هم میچینمشان و به صدای درختان و پرندگان.
چه چیزی الهامبخش نوشتن رمان "مارتیتا به یادت میآورم" بود؟
پاندمی. مارتیتا به پایان رساندن ماجراجویی 30 ساله بود. دیروز 30 سال شعر را به پایان رساندم. سوار هواپیما نمیشوم و هرچه بیشتر در سکون و بیحرکت باشم کارهای بیشتری انجام میدهم.
روایتهای این کتاب از طریق نامهها گفته میشود. آیا از رویدادهای واقعی الهام گرفته شده؟
من این زنها را در زندگی واقعی دیده و ملاقات کردهام اما یک ترکیب ایجاد کردم. آنها بیشتر از دو نفر بودند و زبانهای مختلفی را صحبت میکردند: ایتالیایی، صربی و کرواسی و انگلیسی کتابی و کوشیدم که همه آنها را با هم در این دو شخصیت بگنجانم. اما یک مارتیتای واقعی آن بیرون وجود دارد که منشا این داستان شد و من گمش کردهام. امیدوارم این داستان نامهی من به او باشد و بتوانم پیدایش کنم. نام خانوداگیاش را به یاد نمیآورم.
به عنوان یک هنرمند احساس نمیکنید که بیشتر در معرض دید عموم قرار گرفتهاید و و در جمع حضور داشتهاید؟
نه! چنین فکری نمیکنم. و این تنها راهی است که میدانم چطور بنویسم. اگر مقداری از رازها و فکرهای خصوصی کنار نکشم نوشتن اتفاق نمیافتد. حتی اگر صدای شخص دیگری در نوشتن باشم آنها باید چیزهایی را کشف کنند و ببینند که شخصا از صحبت درباره آنها میترسم. این طور است که متوجه میشوم دارم به چیزهایی خوبی در نوشتن میرسم.
مثل رفتن به داخل آب میماند. این کافی نیست که فقط سر و یا انگشتانتان را داخل آب فرو کنید. باید به عمق آب بروید. جامعه سبب شده که ما به عنوان یک زن، یک دختر و نیز به عنوان عاشق فکر کنیم که اجازه حرف زدن نداریم چه برسد به حرف زدن درباره مسائل مهم و خاص. من دوست ندارم خودم را سانسور کنم.