خرمشهر و تابوتهای بیدروپیکر/ گزارشی از گفتوگو با بهزاد زرینپور
«ﺁﻥ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﻧﻤﯽﺭﺳﯿﺪ/ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ/ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﻣﯽﺭﺳﺪ/ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ»؛ این آغاز درخشانترین شعری است که درباره خرمشهر نوشته شده است
ایرانآرت: وقتی در شهریورماه هزاروسیصدوپنجاهونه صدام حسین، آتش به روی بچههای خرمشهر گشود، لابد فکر میکرد تسخیر شهر خون، تا مدتها حضور غاصبانه او و بعثیها را در جنوب غرب ایران تضمین خواهد کرد غافل از اینکه محمرهایها که از 1316 خرمشهری نامیده میشدند، کارون و اروند را پس از 545 روز از چنگال او در خواهند آورد. حالا سیوپنجسال از آن روز میگذرد؛ از آن روز که پس از رِنگ معروف آن روزها، گوینده رادیو فاتحانه و با غرور پشت میکروفن ایستاد و فریاد زد: «شنوندگان عزیز... توجه فرمایید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد». دفاع مقدس حماسه کم نیافریده است، اما پر بیراه نیست اگر بگوییم رشادتهای مردم خرمشهر در مقاومت در برابر رژیم بعث و نیز عملیات گوناگون برای بازپسگیری شهر از اشغالگران، نمادینترین حماسه سالهای دفاع مقدس بوده است. از همین روست که هنر و ادبیات نیز که وجوه حماسی یک رویداد را میتوانند با ملاحظات هنری پیوند بزنند، دست به کار شدند و به این واقعه پرداختند. در این سیوپنجسال، کودکان آن روز خرمشهر که امروز در دهه چهارم و پنجم زندگیشان به سر میبرند، رمانها، شعرها، آهنگها و سرودهای بسیاری را به عنوان یادآورد حماسهای که پدرانشان آفریدند، در خاطر دارند. در روزهایی که دیوارهای سوراخ، بناهای معوج و داغ بر دلنشسته هنوز در خرمشهر حضور قاطعی دارند، دیگر تصاویر و اصوات و کلماتی هم هستند که آن روزها را برای همیشه ثبت کردهاند.
تابوتهای بیدر و پیکر
«ﺁﻥ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﻧﻤﯽﺭﺳﯿﺪ/ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ/ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﻣﯽﺭﺳﺪ/ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ»؛ این آغاز درخشانترین شعری است که درباره خرمشهر نوشته شده است. «خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر» از مجموعه شعر «ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد». شعر در سال 1367 نوشته شده و هشت سال بعد در این کتاب منتشر شده است؛ حدیث نفس جوانی بیستساله که پس از هشت سال به شهرش بازمیگردد و با کلونی آویزان بر چارچوب دری مواجه میشود؛ دری که دیگر نیست و خانهای که دیگر نیست و پس از ساعتها تفحص در «کوچههای لهشده» پیدایش میکند. اینها را بهزاد زرینپور روایت میکند از روزی که پس از پایان جنگ، به همراه حسین فخری و غلام کویتیپور، دو مرثیهسرای پرآوازه خرمشهری، از اهواز با کاروانی به سمت خرمشهر راه افتادهاند تا پس از هشت سال مراسم شب تاسوعا را در مسجد جامع خرمشهر، از معدود نقاط خرمشهر که کامل ویران نشده است، برگزار کنند. او حالا پس از 29سال از آن روز به جام جم میگوید: «تصور میکردم چند ترکش خورده باشد و چند دیوار خراب شده باشد، اما پس از هشت سال که بازگشتم، با شهری مواجه شدم که تلی از خاک بود. جز چند خانه نیمبند که سر پا بودند، چیزی باقی نمانده بود. کوچهای در کار نبود و طبعا خانهای هم. اما همان صحنه زنگ آویزان، کلید شعر را زد. همین را و هر آنچه را دیدم، دقیقا روایت کردم. روایت من، روایت رسمی نبود. در هیچ دستهبندیای نمیگنجید. از همین رو اولین روایتی از جنگ است که نه حزبی و سیاسی و نه حتی میهنی است، کاملا انسانی است». سال 1359 و در 12سالگی از خرمشهر به همدان رفته و بعد در 18سالگی در اهواز دانشجو شده و در بیستسالگی به خرمشهر بازگشته است؛ شهری که کارون و اروندش، بهروز را نیز از برادر گرفته: «برادرم یک سال پیش از پایان جنگ در خرمشهر ترکش خورد و در رودخانه غرق شد. ماهیها قسمتهایی از او را خورده بودند که شعر را هم به او تقدیم کردهام و گفتهام برای برادرم بهروز که کارون تماش را پس نداد».
شعر «خرمشهر و تابوتها...» با این بند درخشان به پایان میرسد: «ﮐﺎﺭﻭﻥ ﺧﻮﺵ ﮔﻞ ﻭ ﻻﯼ/ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺎﻥ ﻣﻮﺝﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺕ ﺑﮕﻮ/ ﺑﺎ ﺑﻠﻢﻫﺎﯼ ﺑﻪﻣﺎﺗﻢﻧﺸﺴﺘﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ/ ﻓﺴﯿﻞ ﺭﻗﺺﻫﺎﯼ ﻟﻪﺷﺪﻩ ﺭﺍ/ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﭘﻞ ﺑﻪ ﻣﻮﺯﻩ ﻧﻤﯽﺑﺮﻧﺪ». اما زرینپور چگونه توانست به چنین روایتی برسد: «به طبیعیترین شکل ممکن تاثیر جنگ بر روح و روانم را منعکس کردم. نعل به نعل تصاویری را که میدیدم به عینه روایت کردم هر چند گاهی از رئالیسم فراتر میرود و سوررئال میشود اما همین سوررئالیسم را آن روز آنجا میدیدم؛ تصاویری غریب که ویرانم میکرد. جنگ برای من که کودکی بودم، پدیدهای نبود که بتوانم تحلیلش کنم، مثل هر کودک دیگری. بنابراین، تاثیراتش بر من، تاثیرات معمولی نبود. این شعر هم از همین روست که به این شکل در آمده است».
حالا پس از بیست سال کتاب بهزاد زرینپور تجدید چاپ شده و علاوه بر این او به جام جم خبر میدهد که مهمترین مجله ادبی جهان که تد هیوز و سیلیوا پلات روزی بنیانش را نهادهاند اخیرا طی گزارشی از شعر فارسی معاصر، از شعر «خرمشهر و تابوتها...» به عنوان یکی از بهترین نمونههای معاصر فارسی یاد کرده است. شعری که علاوه بر اهمیت روایتگری و تاریخیاش در رابطه با خرمشهر، به زعم خود شاعر و البته چند منتقد دیگر، به اهمیت دیگری نیز مجهز است و ان اینکه اولین شعر روایی بوده است که جریان موسوم به شعر دهه هفتاد را به نوعی کلید زده است.