سیلاب سیتار در کلیسای اروپایی/ مهدی سحابی :موسیقی غرب ربط مستقیم با ابعاد کلیسا دارد
استفاده از فنّاوری بهعنوان ابزاری است که میتواند بسیاری چیزهای ساده محلی را پدیدههای عمدهی جهانی کند.
ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:
کلیسای بزرگی وسط شهر. با ستونهای سر به فلک کشیده. با صحنی بهقولمعروف به بزرگی یک زمین فوتبال. خالی خالی. نزدیکهای محراب عظیم پر از طلاکاری، دویست سیصدنفری نشسته و ایستاده منتظرند. نه منتظر آیینی، وعظی، نمازی، چون دیگر در این کلیساها وسط هفته از این چیزها خبری نیست، این آیینها در شهرهای بزرگ رفتهرفته فردی شده. اگر دویست سیصدنفری جمعاند برای چیز دیگری است، کنسرتی، تحصنی، کنفرانسی... چند نورافکن اینطرف و آنطرف روشن و خاموش میشود، بله، برنامهی دیگری است.
سکوت میشود و چند لحظه صدای شیرین و گرم زخمههای سیتاری به گوش میرسد. آیا این زخمهها صدای حاضران را به سکوت کشاند یا سکوت آنها تازه اجازه داد که صدای نازک و ناشنیدنی سیتار به گوش برسد؟ سکوت دوباره به هم میخورد، سروصداها بالا میگیرد و سیتار این وسط گم میشود.
نه. سیتار کجا و این حجم عظیم کلیسای درندشت کجا. صدای زخمههای ساز بزرگ هندی حتی نمیتواند به گوش فرشتههای کوچک پردهی محراب برسد، تا چه رسد به زیر طاقیها و رواقهایی که ارگ کلیسا با سیلاب خروشان نواهایش تا دورترین سوراخ سنبههایشان رخنه میکند و پنجره و ستون و طاقی و گنبد را میلرزاند. اصلاً این کلیساها را برای آن ارگها ساختهاند. ( یا ارگها را برای کلیساها؟ هیچوقت فکرش را کرده بودی؟) آن حجم صدا برای این است که به اینهمه حجم عظیمی سنگی جواب بدهد، یا اینهمه حجم سنگی برای اینکه آن حجم صدا را تحمل کند.
اما فقط بحث صدای ارگ نیست. بحث همهی موسیقی غرب که منشاء نگرش "چندصدایی" و موسیقی سمفونیک و ارکسترهای بزرگش ربط مستقیمی با ابعاد کلیسا دارد. آوازهایی که باید دستهجمعی به صدای بلند خوانده میشد تا به همه جای کلیسا و به گوش همه مؤمنان ( زمانی که کلیساها را پر میکرد) برسد، نطفهی همین ارکستر سمفونیکی اس که ماهلر دلش میخواست تعداد نوازندگانش را به هزار نفر برساند!
نه، کار سیتار نیست! اینجا باخ را میخواهد که با همهی فروتنی مؤمنانه و زهد و پروتستانیاش موسیقی چندصداییاش را چنان مینوشت که انگار میخواست به خود عرش برسد. بدون مجاز و استعاره، انگار میخواست پیام عشق الهیاش را بیواسطه به گوش خود خدایی برساند که سرود را در ستایشش نوشته بود. باخ که "پاسیون سن ماتیو" ی او را با دو ارکستر و دو گروه کر و (اگر امکانش بود) با دو ارگ اجرا میکردند. دو ارگ! دو ارگ کجا و یک سیتار کجا؟ دو سیلاب کجا و یک چشمهی زلال کجا؟
اما نه، ناگهان اتفاق عجیبی میافتد. زخمههای نازک و پرطنین سیمهای سیتار یکباره بالا میگیرد و همهی کلیسا را پر میکند، درست مثل ارگ، اما تیزتر و ریزهریزه تر، با طنین خاص خودش، نه نواهای نرم و انگار گرد ارگ، بلکه نواهای کشیده و تیز و برندهی سیمهای سیتار.
چه شد؟ چطور آن چشمهی زلال کوچک یکباره چنین سیلابی شد؟ این سیلاب از دهنه "آمپلی" ها و "اکو" های دم و دستگاهی بیرون میزند که با پیچیدگی و عرض و طول یک کابین جمبوجت، یا برج مراقبت فرودگاه، گوشهای مستقر است و دو سهنفری آن را با همان جدیت و دقت سربازان پشت یک آتشبار هوایی اداره میکند.
نوازندهی سیتار هندی است. هندی مسیحی با اسم پرتغالی. مثل بیشتر مسیحان شبهقاره. همیشه در لحظهی اول از شنیدن اسمشان تعجب میکنی. آدمی را با بروروی خاص و بسیار مشخص هندی میبینی و با شنیدن اسمش (پریرا، کوستا، اولیورا....) یکلحظه جا میخوری. اما شاید این هم نوعی پیشداوری است. چون هرکسی میتواند هراسمی داشته باشد. شاید هم نه، شاید هم ترکیب یک چهرهی بسیار مشخص یک نقطهی خیلی مشخص دنیا، با یک اسم بسیار خاص یک نقطهی دیگر دنیا بههرحال جای "سورپریز" دارد. امان از دست استعمار!
درهرحال، هنرمند هندی برای اجرای سرودهای فولکلوری و آیینی مسیحیان کشورش به فرانسه آمده است. پوستر دم در کلیسا همین را میگوید، آن دویست سیصد نفر برای همین جمع شدهاند و البته آن دم و دستگاه ضبط و پخش و نورافکنها هم برای همین است.
نوای کلمات نیایش، آمیخته با نغمههای سیتار زیر طاقیها و رواق کلیسای اروپایی میپیچد، کلمات و نغمهها شاید اول غریب به نظر بیاید، اما درنهایت باحال و فضا و حجمهای کلیسا یکی میشود، خودی میشود، نوای باخ نیست، اما همان زهد خالص و آهنگین را دارد. "کانتات" نیست، اما با همان خروش و با همان جهش انگار میخواهد مستقیم و بیواسطه، بدون مجاز و استعاره، به گوش خدا برسد. سیتار ساده، با کمک برادران آیینی پشت آتشبار کارخانهی صوتی، از پس ارگ عظیم برمیآید. با همه فروتنی و گوشهگیری تکنوازانه اش دارد عین کارساز اول کلیسا، زیربنای نظام چندصدایی موسیقی فرنگی را انجام میدهد.
گوش میکنم و به فکر فرومیروم. نگو که اخلاص ندارم و این چه وقت فکر کردن است. شاید هم اخلاص ندارم اما مسئله مهم است. فکر میبرد. شک ندارم که جناب اسقف کلیسا که در ردیف اول نشسته و با مدارا و خیرخواهی بزرگوارانه گوش میدهد، یا کشیشی که برنامه را سازماندهی کرده و دور و بر صحنه (ببخشید محراب) میپلکد این برنامه را تجلی بدری آیینی و جهانوطنی کلیسای مسیحی میبیند که البته مختص این آیین نیست اما بههرحال یکی از بنیادهای تبلیغ و تبشیر مذهب کاتولیک است بدون شک اسقف و کشیش هنرمند هندی را به چشم خویشاوندی میبیند که از راه دور آمده و با همه تفاوت قیافه و رفتار پیوندهای خویشاوندی و از پیشینهی واحدی حرف میزند، و بخصوص در این دنیایی که امروزه بدبختانه بر محور تفرقه و تقابل و در بهترین حالت- رقابت خشونتآمیز میچرخد، از همبستگی و همزبانی و چرا که نه- اشتراک منافع حکایت میکند.
خیلی از این حرفها البته درست است. تا آنجا که برادری و برابری بندگان یک خدای واحد و جهانوطنی ذاتی ادیان الهی مربوط میشود صد در صد درست است، بر منکرش لعنت! اما بیرون از این چارچوب معنوی و روحانی که در بحثهای این صفحه نمیگنجد و کار ما هم نیست، کنار آمدن کلیسای اروپایی با سیتار هندی، یا به عبارت بهتر گنجیدن نواهای این ساز ساده در آن ساختار عظیم پیچیده از این جنبه بسیار گویاست و من هم در میان آن جمعیت و پای یکی از ستونها کلیسا، دستکم بهعنوان برادر موسیقایی و نه برادر آیینی، به این چیزها فکر میکردم.
اولا خویشاوندی برادر هندی به این سادگی هم نیست. شاید پیشینه چند قرنی مشترک در کار باشد، اما آنچه قبل از این پیشینه مشترک وجود داشته، بهاندازهی تفاوت لهجه و بر و روی استاد هندی، از این شباهتها و همخوانیها بیرون میزند و با کمک دم و دستگاه پیشرفتهی صوتی برادران کنار محراب در همه گوشه و کنارهای کلیسای عظیم طنین میاندازد.
کلمات آیینی احتمالاً همان کلمات است و شاید حتی قسمتیاش به همان زبان (لاتین) باشد، حجم صدا همان است و صدای سیتار و آواز نوازندهاش هم بهاندازهی "کانتات" باخ به همه جای کلیسا میرسد، اما بقیه چه؟بقیه همه هندی است، زیر رواق کلیسای نیمهتاریک شهر تمام ابری اروپایی آفتاب سوزان جنوب شبهقاره را تداعی میکند، کلیسا را پر از بوی صندل و نیلوفر و فوفل میکند، قدیسان روی تابلوها و شیشه نگارهها را انگار با تهلهجهی سنگین دراویدی به زبان میآورد، آبی آسمان بیت اللحم را تندتر و زندهتر میکند: آبی عشق ویشنو.
تفاوت سیتار و ارگ (که البته به یک اندازه حجم کلیسا را پر میکنند و به این میرسیم) فقط تفاوت دو ساز و دو شیوهی نوازندگی و حتی دو نظام موسیقیایی نیست، تجلی دودنیای متفاوت یا دستکم دو برداشت متفاوت از دنیاست. برادر هندی به تکرار طوطیوار آنچه چند قرنی پیش به او یاد دادهشده بسنده نمیکند، پای محراب طلاکاری شده کارش فقط تکرار سرودهای لاتین (ولو با لهجه تامیلی و به همراهی نتهای هندی سیتار نیست) دارد آنچه را که خام به خانه برده و در کارگاه ذهنیت و هویت خودش عملآورده و شکل داده صیقل و پرداخت زده ارائه میکند.
دارد ضمن تائید و تأکید بر خویشاوندی بر جناب اسقف ردیف اول جمعیت قصهی دور و دراز و کمابیش اختصاصی ولایت و شهر و دهات خودش را تعریف میکند.
در سرود استاد هندی ( حتی به لاتین) آنچه طنین غریبه دارد فقط الحان و فواصل خاص موسیقی هندی نیست، فقط تکهها و نشیب و فرازهای لهجه محلی نیست. از ورای آن طنین و از برچسبی این نشیب و فرازها یاد خدایان و پهلوانان. اساطیر، کریشنا و پرواتی و گانش و لاکشمی... سرک میکشد. در یک کلمه، برادری بهجای خود، استاد هندی از تفاوت در عین برادری، یا شاید از تفاوت برادری حرف میزند. ( در مورد خاص او البته یک سؤال هم میماند که جوابش بماند برای بعد: آیا اینهمه چیزهای "محلی" که به او گنجینهی مشترک آیینی اضافه کرده فقط برای ادای سهم است یا تسویهحسابی هم هست؟ تسویهحساب معاملهای که اسم راماچاندرا یا ساراسواتی را از آدم گرفته و اولیورا یا پریرا را داده؟)
اما این وسط اتفاق مهمی افتاده، همهی بحث به این خاطر و برای شرح این اتفاق شروع شد؟ تغییر حجم ساز ساده تکنوازانهی هندی تا حجم ارگ که نه یک ساز، بلکه برای خودش کارخانهای است. یعنی چه؟ یعنی بحث فیزیک اصوات مطرح است؟ نه. بحث یک دنیای تازه است، یا به عبارت سادهتر شرایط تازهای که دارد دنیا را بهکلی عوض میکند. بحث ابزارهای است که به آدمها امکان میدهد با حفظ همهی خصوصیتهای دلخواه محلی و قومیشان از محدودههای محل و قوم بیرون بزنند یا از این هم مهمتر، خیلی مهمتر، محل و قومشان را در حد و اعتبار جزئی لاینفک از یک کل جهانی و همگانی مطرح کنند.
سیتار یک ساز محلی بود، و به لحاظ حجم صدادهیاش برای ترکیبهای کوچک و جاهای کوچک ساختهشده بود، یعنی ظاهراً برای گروه و محلی خاص، و دارای این آمادگی یا تقدیر بود که اگر ولش کنی در همان جای محدود گروه و محل خاص بماند. اگر ولش کنی اما استاد هندی ول نکرد. چرا ول کند وقتی آن دم و دستگاه کنار صحنه به ساز او هم امکان میدهد که کار ارگ را بکند؟
این بحث بههیچوجه نمادی (سمبولیک) نیست. بحث استفاده از فنّاوری بهعنوان ابزاری است که میتواند بسیاری چیزهای ساده محلی را پدیدههای عمدهی جهانی کند. اگر بخواهی اگر پیشاپیش این ابزار را بهصرف تداعیاش بااحساس درست با غلطی که نسبت به بعضی از سازندگان یا نمایندگانش داری طرد نکنی.
اگر آن را بهعنوان واقعیاش یعنی دستاورد عام بشری قبول کنی، یعنی ، بیرودربایستی، از موضع قدرت، از موضع طلبکار. این هم باز هیچ ربطی به نماد و سمبل ندارد. اگر ابزاری دستکم بهطور غیرمستقیم دستاورد خود توهم هست، و اگر همفکر کنی که نیست بههرحال میتوانی راحت از بازار بخری، و این ابزار به تو امکان بدهد که دسترنج و ساختهات را در بازار همگانی عرضه کنی، چرا نکنی؟
استاد هندی، با استفاده از آن دم و دستگاه کنار صحنه، طلبکارانه حقش را میگرفت. حق خودش و سازش و سرودش را، حق برداشت خودش از آیینی همگانی را. و سیتارش، به یاری آن دم و دستگاه مدرن، چه خوب به استاد جواب میدهد. همهی حاضران را در جذبه، یا در تأمل، با روایت تازهی خودش کنار میآورد و همه بدون شک ذهن آنها را هم مثل طنین خودش تازه میکرد. ارگ عظیم غبارآلود کلیسا هم آن بالا گوش میداد. مطمئنم که خوشحال هم بود.