تصویری که دیگران از تو دارند، دست خودت نیست! /تحلیل جالب مهدی سحابی درباره تصویر ایرانیان در جهان پس از جام جهانی فوتبال
این بازنشر دومین یادداشت از سلسله نوشته های زنده یاد مهدی سحابی است. ایران آرت، به مناسبت دهمین سال درگذشت مهدی سحابی، هنرمند و نویسنده صاحب نظر، مجموعه ای از یادداشت ها و مصاحبه های ایشان را منتشر می کند. این متن ها توسط خانواده محترم ایشان در اختیار ایران آرت قرار گرفته که همه شان پیشتر در رسانه ها منتشر شده است. جمعه ها باکس مطالب زنده یاد سحابی به روز می شود.
ایران آرت: مهدی سحابی: تا حال برات پیش آمده که دیگران تصویر و تصوری از خودت به تو بدهند که کاملا برایت تازگی داشته باشد و غافلگیرت کند بعضی از گفتار و رفتارشان با تو چنین معلوم بشود که تو را آدمی کاملا متفاوت با آنی میبینند و میدانند که خودت خیال می کنی که هستی، و به نظر دیگران هم باید اینطور بیایی؟ البته در رفتار هر روزه با دیگران آدم اغلب به این نکته برمیخورد که نظر دیگران دربارهاش با نظری که خودش درباره خودش دارد تا اندازهای فرق می کند. طبیعی است که آدم درباره خودش نظری خوشبینانه تر از نظر دیگران داشته باشد. گذشته از این اصل اساسی که نگاه دیگران آن هم از بیرون، حتما با نگاه خود آدم با خودش از درون و با آگاهی به خیلی ریزهکاری های ندیده و نشنیده اندرونش فرق دارد، این نکته ساده تر هم مطرح است که هرکسی خودش را خیلی بهتر و با هوش تر و خوش قیافه تر و جوان تر و.......... از آنی میداند که دیگران میدانند. به همین دلیل هم اغلب سر این اختلاف برداشت اصطکاکها و برخوردهایی پیش میآید. اگر توجه کرده باشی رسم است که خیلیها، خیلیهای دیگر را حاج آقا خطاب می کنند و این هم رسم است که خیلی از این خیلیهای دوم از شنیدن این لقب ناراحت بشوند و اعتراض کنند. این ناراحتی حتما دلیل های متعددی دارد اما حتما مهم ترین دلیلاش این است که حاج آقا نمودار سنی است که مخاطب معمولا خودش را از آن جوانتر یا حتی خیلی جوانتر حس می کند و به همین دلیل هم صدایش در میآید.
راستی ببینید چرا همه خودشان را از آنی که به نظر دیگران می رسد جوانتر میدانند؟ این اختلاف برداشت از چیست؟ از خوشبینی خودشان یا از بدبینی دیگران، یا اگر فقط واقعبینی مطرح باشد کدام طرف واقعیت را می بیند خود آدم یا دیگران؟ خود آدم به دلیل این که از اندرونه خودش خبر دارد و می داند که اصل و اساسش درست است یا دیگران که نفع یا ضرری در برداشت درست یا نادرست از وضعیت آدم ندارند و با چشم باز و بی طرفانه واقعیت وجود آدم را با همه بلاهایی که زمان به سرش آورده میبینند. آیا خلاصه اش این نیست که آدم قسمت پر شیشه عمرش را میبیند و دیگران قسمت خالیاش را. خیلی فلسفی شد بگذریم، بحثی که می خواهم بکنم درباره این اختلاف برداشت معمولی و رایج و طبیعی نیست. اختلاف عمیقتر و شاید حتی به تعبیری واقعیتر است. یعنی این که آدم واقعا ببیند که دیگران ازش تصویری دارند که یا کاملا با آنچه خودش از خودش دارد متفاوت است یا دست کم تصویری که تا به حال از او موجود بوده فرق کرده است. یعنی در یک کلمه آدم ببیند که در چشم دیگران کس دیگری شده یا نه؟ من در این سفر میبینم که در چشم آدم های اینجا ما کاملا فرق کرده ایم اصلا آدم های تازهای شدهایم. شاید باورت نشود اما حضور بازیکنان ایرانی در مسابقات جام جهانى فوتبال تصویری که آدمها بخصوص توده مردم اینجا از ما داشتند به کلی تغییر داده، ما را در نظرشان آدم تازه کرده ممکن است اعتراض کنی ممکن است بگویی که آقا مگر این تب جامجهانى که مدتهای مدیدی قبل از برگزاری مسابقات شروع شده بود باید تا مدتها بعدش هم ادامه داشته باشد. ممکن است اصلا با خود قضیه از بیخ یعنی فوتبال دوستی به این صورت که برای خیلیها حتی به صورت فلسفه و ایدئولوژی در آمده مخالف باشی. ممکن است در صدر فوتبال دوستی و بازتاب جهانیاش در رسانه ها و زندگی هر روزه مردم منافع کلان مالی آشکار و نیتهای سیاسی کما پیش پنهان ببینی و در نتیجه کل قضیه به نظرت حرف بردارد. من هم با تو موافقم اما پدیده هرچه باشد مهم است و بخصوص در موردی که بحث را شروع کردم دو سه نکته مهم است که بد نیست بشنوی.
اولا از فوتبال و همه اینها گذشته، آدم چه بخواهد چه نخواهد به همان صورت که یک هویت مشخص قومی، فرهنگی یا یک هویت رسمی و ملی دارد از نظر دیگران یک تصویر ملی هم دارد که مستقل از میدان ویژگیهای شخصی خودش وجود دارد و همیشه هم با او است، حتی اگر هم جلای وطن کند و تغییر ملیت دهد. این تصویر ملی حاصل شناخت و آگاهیهایی است که دیگران از ما دارند. آگاهیهایی که شاید قسمت عمدهاش قدیمی و به اصطلاح تاریخی باشد و گذشت زمان آنها را قوام آورده و به تجربه و شناخت ماندگار در آورده باشد. اما یک بخش دیگرش هم گذرا هم هست خیلی از آن بخش ماندگار مهمتر است. گذرایش به خاطر این است که بطور کلی بشر از نظر اجتماعی و تاریخی بسیار کم حافظه و فراموش کار است و اهمیتش به خاطر این که در زندگی هر روزه و در مناسبات آنی با دیگران همین بخش گذرا بیشتر مطرح است و تنظیم مناسبات و کار و بار آدم ها و ملت ها در عمل در انحصار و گروی آن است و بدیهی است که وسعت و پیشرفت رسانههای همگانی این قسمت مهم را روز به روز مهم تر می کند. رسانههایی که نه فقط رویدادهای مهم سیاسی اجتماعی از طریق آنها بازتاب پیدا می کند بلکه حتی به دلیل ماهیت سهولت ارتباطشان میتوانند به کوچکترین و بیاهمیتترین رویدادها حتی رویدادهای کاملا شخصی هم ابعادی جهانی بدهند.
بله چه بخواهی چه نخواهی یک تصور ملی داری که قسمت عمدهای از آن حاصل رویدادهای گذرای اجتماعی و سیایی و بازتاب آنهاست. بگذار برایت قصهای را نقل کنم که خوب نشانت میدهد تصویری که دیگران از تو به خودت ارائه میدهند تا چه اندازه میتواند با آنی که خودت دلت میخواهد فرق داشته باشد. یکی از همکاران مطبوعاتی تعریف میکرد که در آخرهای دوره شاه زمانی که بحثهای حقوق بشر بالا گرفته و موضوع سرکوب مخالفان رژیم همه جا مطرح بود همراه گروه بزرگی از روزنامه نگاران چندین کشور مختلف به دعوت وزارت جهانگردی هند به این کشور رفته بودیم. میگفت بعد از یکی دو هفتهای که جاهای دیدنی هند را نشانمان دادند در شب آخر به نشانه خداحافظی به رستورانی دعوتمان کردند که ارکستری هم داشت. سر شام میزبانان هندی به خواننده ارکستر ندا دادند که یک مشت میهمان خارجی حضور دارد و او هم برای مجلس گرمی از یک به یک میهمانان ملیت شان را می پرسید و به تناسبش آهنگی از آن کشور را می خواند یا لطیفه ای میگفت یا مزهای میپراند. با شنیدن ملیت روزنامهنگار آمریکایی یک تکه آهنگ راک اندرول خواند. همان طور برای مهمانان ایتالیایی گوشه ای از یک ترانه پلی و برای فرانسوی آهنگی از شارل آزناوور را خواند. با شنیدن ملیت استرالیایی ادای جهیدن کانگرو را در آورد و برای روزنامهنگار کویتی میکروفن را به حالت سیگار برگ به طرف دهانش برد و گفت نفت، دلار دلار! در این مدت همه یا به لطیفهها و اداهایش میخندیدند یا همراه با آهنگی که می خواند دست میزدند اما همین که نوبت به ما رسید با شنیدن اسم ایران یک دفعه ادای کسی را درآورد که با چشمهای وحشتزده به هر طرف نگاه میکند و بعد دستش را گذاشت روی حلقومش و آن را به حالت گرهدار سفت کرد و قیافه یک اعدامی را به خودش گرفت. این دفعه هم همه حاضران هم دست زدند هم خندیدند البته برای تشویق مجری برنامه.
بله برادر، تصویری که دیگران ازت دارند دست خودت نیست و کاریش هم نمیشود کرد همکار مطبوعاتی تعریف میکرد که در مقابل مزه مجری برنامه و خنده تشویق حضار اول خواستم اعتراض بکنم و چیزی بگویم اما فورا فکرکردم بحث پیچیدهای میشود و جایش آن جا نیست بنابراین خودم هم مثل بقیه خندیدم. کف زدم و فکر میکنم که خودم هم یک بار دیگر به تقلید از مجری برنامه قیافه یک اعدامی را به خودم گرفتم و چند نفری با دیدنم دوباره خندیدند و دست زدند، نه لزومی نداشت که چیزی بگوییم. در نهایت می شود گفت کار مجری برنامه درست بود و سخن از زبان ما می گفت. اما خوشبختانه آن چیزی که من میخواهم تعریف کنم مورد خوشایندی است چون تصویر مثبتی مطرح است. حضور بازیکنان ایرانی در مسابقات جام جهانی فوتبال تصویری از ما به جا گذاشت که بسیار مثبت و خوشایند است و حتی از بعضی جنبه ها کاملا تازگی دارد. جنبه مثبت و خوشایندش شاید احتیاج به توضیح نداشته باشد به موقعش خیلی در این باره حرف زده شد اما تازگیاش به نظر من خیلی مهم است و جا دارد که به آن توجه بشود.
ببین فقط بحث این نیست که گروهی از کشوری در یک صحنه بین المللی حضور پیدا کرده و رفتار و گفتار زیبنده و سر و وضع مرتبی داشته و خلاصه بچههای خوبی بودند و خوب هم بازی کردند. بحث مهمتر یعنی تازگی مهم قضیه اصلا این است که خیلی ها بگو میلیونها نفر تازه برای اولین بار میدیده اند که همچین برو بچه هایی هم وجود دارند. آدم هایی کم و بیش مثل خودشان احتمالا با حرفهها، وضعیتهای شخصی و خانوادگی شبیه به خودشان با گرایشها و انگیزهها و وحدتها و کارکردهایی که زمین فوتبال و نظم دینامیسم و بازی و زمان و مقرراتش را می شود نوعی نماد آنها دانست یعنی نوعی نشانه بین المللی به عبارت بهتر فراملیتی که نشان میدهد که هر کسی از هرکجا هم که آمده باشد در نهایت تا اندازه ای خودی است.
بگذار توضیح بدهم تصویری که امروزه دیگران از آدم دارند و کم و بیش از طریق رسانه ها در ذهنشان، شکل گرفته تصویری عمدتا یا حتی منحصرا سیاسی است یعنی تصویر بسیار محدود و خلاصه شده ای که از یک کشور در صحنه باز هم بسیار محدود و خلاصه شده فعالیت های ساسی ارائه می شود. این تصویر از سه مرحله خلاصه سازی گذشته و به صورت یک چیز فشرده و خشک و منسجم و شاید حتی ثابت درآمده است. شبیه میوه آبداری که از سه مرحله خشک کردن گذرانده شده و حتی می خواهم بگویم در نهایت پودر هم شده باشد، مجسم کن مثلا پودر کشمش انگور درشت و آبدار و خوش رنگ شاهرودی کجا و گرد قهوه ای بیشکل کشمش کجا. اما چرا سه مرحله خلاصه سازی؟ در همان مرحله اول خود کار سیاست است که بنا بر طبیعتش زبان و آیین و دامنه بسیار منسجم و خلاصهای دارد که در جنبه بین المللیاش از خلاصه هم خلاصهتر می شود. در مرحله دوم همین کار خلاصه گران را گروه نسبتا کوچکی انجام می دهند که هرچه نقش و اهمیتشان بیشتر میشود تعدادشان هم کمتر و محدودتر می شود یا دست کم آنچه در صحنه سیاست به چشم میآید یا در رسانههای همگانی دیده می شود کار گروهی بسیار محدود است که در این مورد هم در صحنه بینالمللی از محدود هم محدودتر می شود اما مرحله سوم خلاصهسازی مرحله سرنوشت ساز عبور از صافی رسانههای همگانی است که اصلا بنا بر ذات و کاربردش هر چیز را به صورت نماد و نشانه در میآورد .
خب، در بیرون از این صافی سمبلساز در پایان سه مرحله کار این دستگاه عظیم میوه خشککنی به چه درد میخوری؟ به چیزی که شاید بارزترین مصداق نماد و نشانه و اسطوره به معنای اصلی این کلمه باشد. یعنی همان تصویر خلاصه شدهای که خواهی نخواهی به عنوان نماینده یک گروه و قوم و ملیت به ذهن می آید. اما این تصویر زیادی خلاصه شده است. آنقدر که عملا بر مبنای آن نمی شود به آن چیزی رسید که تصویر نشان آن است. از خود کشمش نمی شود شکل انگورش را حدس زد چه برسد به پودرش. هر چه قدر هم بیشتر نگاه کنی کمتر چیزی دستگیرت می شود. همان طور که حضور دائمی فلان وزیر خارجه فعال یا فلان وزیر نفت معروف یا این یا آن رئیس جمهور محبوب یا هرکس دیگر کوچک ترین شناختی به آدم های کوچه و خیابان کویت یا کاراکاس یا پکن نمیکند. مقر سازمان ملل در نیویورک همان قدر آدم را با ملتهای مختلف از نزدیک آشنا میکند که خشکبار فروشی با رنگ و بوی میوههای تازه حالا می رسیم به قضیه فوتبال و تیم ملی و تصویری که کاملا فرق میکند چون تازگی دارد. تصویری که از یک جا و مکان جغرافیایی و از یک قوم و ملت تصوری کاملا متفاوت به ذهن میآورد و یا شاید به تعبیری که اول آوردهام اصلا تصور وجودش را مطرح میکند. خواهی گفت که اینجا هم رسانههای همگانی و کارکرد سمبلسازیشان مطرح است. خواهی گفت که یک زمین فوتبال هم مثل یک صحنه سیاسی نمادی است و زمینهای مسابقات جهانی را میشود از جنبههایی با تالار سازمان ملل متحد مقایسه کرد. اصل ایرادات درست است اما سمبل داریم تا سمبل. از تفاوت ماهیت و گسترش و برد سمبل های مختلف غافل نشو از همه بالاتر به چیزی که دوباره تازگی تصویر بازیکنان ایرانی گفتم توجه کن. این تازگی خیلی مهم است. گفتم که شاید میلیون ها نفر با دیدن بازیکنان ایرانی به چنان جنبه تازه و غیرمنتظره ای از ما برخوردند که انگار تازه کشفمان میکردند تازه متوجه می شدند که ماها هم وجود داریم. این میلیونهای نفر کیاند؟ همه بحث سر همین است. اینها مردم به معنای عامش یعنی کمابیش همه قشرهای اجتماعی یعنی تودهایاند که همه سلیقه ها و گرایش های قشرهای مختلف اجتماعی را در بر می گیرد تا در نتیجه تصویری که از خودش ارائه می دهد و به تصویری که از دیگران برای خودش می سازد از هر تصویر دیگری عامتر است. تصویر این توده خیلی وسیعتر و همگانیتر از تصویرهای خاص و محبوب سیاسی، علمی، هنری و مانند آنهاست. تصویری که شاید سطحیتر باشد اما در عوض بسیار وسیعتر است. تصویری که به دلیل همین وسعت و همین شمولاش حتی بعد از عبور از صافی نشانههای همگانی و سمبل و نشانه بودن باز بهتر از سمبل ها و نشانه های دیگر ارتباط برقرار میکند این تصویر حتی زمانی هم که به اوج حالت اسوه کامل درمیآید باز حالتی دارد که از یک نماد نشانه سیاسی خودیتر به نطر می رسد. انگار که با تمام وجود همه دستگاهها و شیوههای نمادسازی همگانی آدمها توانستهاند بالاخره عنصری خودی را هم در آن بگنجانند و بالاخره به هر ترتیبی که شده آن را با نشانههای دیگر متفاوت کنند. اینجا می شود همه جنبههای منفیای را مطرح کرد که معمولا با تعبیرهای توده از یک طرف و رسانهها از طرف دیگر به ذهن میآید و از ترکیب این دوتا به حاصلی رسید که اغلب بسیار بیشتر از آنچه هست ترکیب می شود یا مشکوک به نظر میرسد و آن نماد عامیانه با تصویر توده ساخته شده است بخصوص که فوتبال هم مطرح است که هم به عنوان ورزش فوتبال هم به عنوان نهاد عظیم تجاری برانگیزنده بسیاری از بحث هاست. بله همه این جمع را هم میشود مطرح کرد اما فعلا بگذار کار این جنبه مثبت را تمام کنیم و بحث تصویر مثبتمان را با حرف مثبتی به پایان ببریم تصویری که در مسابقات جام جهانی به چشم میلیون ها نفر در سرتاسر جهان آمد و مطمئنم که حالا حالاها در ذهنشان باقی خواهد ماند. یعنی تصویری که برای آن ها تازگی داشت. انگار که پیش خودشان بگویند که اهه! اینها هم که مثل خودمانند. تصویری که برای ما هم خوشاینداش را میشود با استفاده از تشبیه اول مقاله اینطور بیان کرد که کسانی آدم را برخلاف همیشه جوانتر از آنی تصور کنند که خودش خیال کند که تصور میکنند. مجسم کنید در خیابان کسی جای اینکه به بگوید حاج آقا بگوید آقا پسر.