پسر فروغ فرخزاد: نمیتوانستم گریههای فروغ را درک کنم
کامیار شاپور، فرزند فروغ فرخزاد روز گذشته از دنیا رفت؛ گفتوگوی منتشر نشده او که احتمالاً آخرین گفتوگویش بوده را بخوانید.
ایران آرت: شاید به جرات بتوان کامیار شاپور را معروفترین فرزند طلاق در ایران معاصر نامید، فرزندی که در یکسو مادرش فروغ فرخزاد، شاعر برجسته موج نو ایران قرار داشت و در سوی دیگر پدرش پرویز شاپور، نویسنده صاحبنام نشریات آن دوران. کامیار باآنکه خود شاعر و نقاش صاحبسبکی بود اما همیشه زیر سایه حواشی زندگی خانوادگیاش قرار میگرفت. قسمتی از مصاحبه منتشر نشده او با روزنامه اعتماد را در ادامه میخوانید:
جناب شاپور شما چندساله بودید که مادر را از دست دادید؟
من آن زمان در کلاس نهم بودم و چهارده سال سن داشتم.
خیلی از مخاطبین دوست دارند تصاویر عینی و روشنی از فروغ فرخزاد را از توضیحات شما ببینند. اگر خاطرات خاص یا صحبتی دارید که تابهحال بازگو نشده است، ممنون میشوم برای ما تعریف کنید؟
خاطرات من از فروغ بسیار مختصر هستند؛ اما خاطره فراموش ناشدنی که در ذهنم مانده این است که زمانی که پدر و مادرم از هم جداشده بودند من دیگر فروغ را ندیدم تا دوره دبیرستان که در دبیرستان فیروز بهرام بودم یک روز کلاس تعطیلشده بود و من در حیاط با یکی از همکلاسیهایم در حال دعوا کردن بودم که یکی از دوستانم میان دعوا آمد و گفت شاپور مادرت آمده و کنار در منتظر توست! من خیلی تعجب کردم چون مادر من تابهحال چنین کاری نکرده بود... تا کنار در رفتم و فروغ را دیدم. خیلی حرف نزدیم با همقدم زنان به سمت خیابان جمهوری رفتیم، سمت خیابان حافظ، صحبتهای فروغ را به خاطر ندارم فقط گریههای فروغ را به یاد میآورم و اینکه رسیدیم به چهارراه یوسفآباد که فروغ به من گفت برویم سمت حافظ.
آن زمان یک کافهتریایی بود، در همین خیابان حافظ که محل جمع شدن روشنفکران آن دوره بود. آن زمان من از دیدن فروغ بسیار متعجب بودم و نمیتوانستم گریههایش را درک کنم؛ و به همین خاطر همراهیاش نکردم و به خانه برگشتم. خیلیها که این خاطره را میشنوند، از من میپرسند درباره دیدارتان با فروغ به پدرتان چیزی گفتید یا نه؟! نه... من با پدر راجع به این موضوع صحبتی نکردم تا بعدها که این خاطره را درجاهای مختلف تعریف کردم و ایشان متوجه شدند... این تنها خاطره من از فروغ بود!
روزی که پدر خبر از دنیا رفتن فروغ را به شما داد را به خاطر دارید؟
بله. پدر خبر تصادف و فوت شدن فروغ را به من داد، اما مرا برای تشییعجنازه و مراسمش نفرستاد جز یکبار که من همراه با دوست پدرم آقای اردشیر محصص برای لحظاتی در مراسم فروغ حضور پیدا کردم؛ اما متاسفانه جزییات را به خاطر ندارم.
آقای شاپور امسال پنجاهمین سالمرگ فروغ است و پنجاه سال از آن رویداد تلخ ادبی میگذرد، بیشک شما به عنوان فرزند فروغ در متن خیلی از ماجراها بودید. اگر مایل هستید درباره فضای ارتباط فروغ با ابراهیم گلستان برای ما بگویید؟
من آن زمان آقای گلستان را نمیشناختم، اما کلاس هشتم بودم و خوب به خاطر دارم که فیلم خشت و آینه در سینما اکران شده بود. من هر روز موقع برگشت از مدرسه پوستر تبلیغاتی فیلم را میدیدم و شنیده بودم که فروغ هم در این فیلم نقشی را ایفا کرده است و هر بار با دیدن آن پوستر تبلیغاتی به طرز غریبی غمگین و ناراحت میشدم.
زمانی هم که از انگلستان برای تعطیلات تابستانی به ایران آمدم، همراه با خالهام گلوریا به دیدار آقای گلستان رفتم و ایشان وسایلی که از فروغ مانده بود را به ما تحویل دادند و یکبار دیگر هم همراه با خاله و داییام به خانه ایشان رفتم که خودشان انگلیس بودند و با همسرشان فخری گلستان ملاقات کردیم. آن زمان ایشان تعدادی تابلو که متعلق به فروغ بودند را به ما تحویل دادند که من آنها را به امانت دست گلوریا سپردم، چون فکر میکردم او بهتر از آنها مراقبت خواهد کرد.
در کتاب تپشهای عاشقانه قلبم، فروغ تعدادی از اشعارش را به شما تقدیم کرده است. در این سن و این روزها که نوشتههایش را مرور میکنید چه حسی نسبت به این اشعار دارید؟
کلا فروغ در پنج شعر از من یادکرده است، سه شعر در مجموعه اسیر و دو شعر در مجموعه عصیان، نمیشود گفت چه احساسی! اما آدم احساس میکند شاعر در حال متحولشدن است... اشعاری که در عصیان به من تقدیم کرده را دوست داشتم اما شعر بازگشت را از باقی اشعارش بیشتر دوست داشتم، چون دردی که فروغ در وجودش داشته در این شعر بهخوبی بیان و توجیه میشود.
در جدایی پدر و مادرتان خیلیها میگویند اطرافیان خیلی تاثیر داشتند شما به عنوان نزدیکترین کسی که شاهد این اتفاق بودید دلیل این جدایی را در چه چیزی میدیدید؟
ترجیح میدهم پاسخ ندهم.
خانم پوران فرخزاد مدتزمان کمی است که از دنیا رفتهاند به نظرتان بهتر نیست حالا برای پس گرفتن آن وسیلههایی که در موردشان صحبت کردید اقدام کنید؟ چون بهاحتمالزیاد دستنوشتهها باید دست ایشان باشد.
بله حتما! دو تن از وکلای خوب و دوستان عزیز که یک نفر از آنها آقای سیروس شاملو هستند به همراه یک دوست دیگر به من قول مساعدت و همکاری دادهاند که هرچه زودتر این اتفاق به سرانجام برسد.