زندگی، آثار و مرگ آقای نویسنده/ نوشتن به سبک ایزاک باشویس سینگر
رنگ پریده و نحیف است و به نظر نمی رسد بیش از چند قدم بتواند راه برود، اما هر روز با این ظاهر کیلومترها در شهر پیاده روی می کند.
ایران آرت: ایزاک باشویس سینگر نویسنده لهستانی تبار آمریکایی در بیست و یک نوامبر 1902 در خانواده ای یهودی در دهکده ای نزدیک ورشو به دنیا آمد. او با وجود آشنایی به زبان انگلیسی و همکاری با مترجمان آثارش همه عمر به زبان مادری اش "ییدیش" نوشت. پس از کوچ ها و مهاجرت های اجباری خانواده در آستانه جنگ دوم جهانی (به قول قهرمان یکی از آثارش: قاچاق کردن خود به این گوشه و آن گوشه دنیا) سینگر، سرانجام فارغ از مرزهای جغرافیایی جهان، زبان مادری اش را در آمریکا وطن خود خواند و با آن زندگی کرد و در آن داستان نوشت. پدر ایزاک و پدربزرگ مادری او خاخام بودند. عزیز معتضدی در ماهنامه تجربه نوشت: ایزاک بسیاری از خاطرات دوران کودکی خود را بخصوص در منطقه فقیرنشینی که پدرش قاضی شرع و حَکم اختلاف های خانوادگی و زناشویی بود، در داستان های کوتاه و رمان هایش توصیف کرده است. نخستین معلم داستان نویسی ایزاک به گفته خودش برادر بزرگش ایزرئیل جاشوا بود.
جاشوا علاوه بر آموزش داستان نویسی، ایزاک را با افکار اسپینوزا فیلسوف هلندی آشنا کرد و از همان کودکی ضرورت تردید و بازاندیشی در آموزه های خشک مذهبی زیر سایه پدر و مادری متشرع را به او گوشزد کرد. خواهر بزرگ تر جاشوا و ایزاک هم نویسنده بود. او به نام استر کریتمن، با شوهری که خانواده برایش انتخاب کرد به بلژیک رفت و پس از چندی ساکن لندن شد. ایزاک در رمان "شیطان در گورای" و جاشوا نویسنده رمان تحسین شده "برادران اشکنازی" در داستان "یوش کالب" گوشه هایی از زندگی استر را توصیف کرده اند. استر خود زندگی اش را در قالب دختری که اجازه تحصیل و خواندن کتاب نداشت در داستان هایش تعریف کرده و می گوید چگونه کتاب های درسی برادران کوچک تر و کتاب های مذهبی را که در خانه ظاهرا ناپدید می شدند در خفا می خوانده.
ایزاک در داستان "ینتل" خواهرش استر را در هیات دختری معصوم و تنها توصیف کرده که در خانواده ای سنتی رفتار و ظاهر پسرانه داشت و شیفته خواندن و آموختن بود. ایزاک در جای دیگری استر را بهترین نویسنده زن ییدیش که در عمرش شناخته توصیف می کند. پس از استر، ازرئیل جاشوا و ایزاک، چهارمین فرزند خانواده به نام مویشا شغل پدر را در پیش گرفت. مویشا به اتفاق مادر و همسرش بعد از مرگ پدر از لهستان زیر اشغال نازی ها به اتحاد جماهیر شوری گریخت. در شوروی مشکلات خانواده ادامه یافت و آن سه زیر فشار نظام کمونیستی شهر به شهر در آسیای مرکزی سرگردان شدند. آخرین خبرهایی که از مادر و برادر خاخام به خانواده رسید دو کارت پستال از جنوب قزاقستان بود که خواهرشان استر در لندن دریافت کرد و پس از آن مادر و پسر طبق گزارش ها در جریان تصفیه های قومی و مذهبی در سال 1946 جان باختند.
مهاجرت
ایزاک باشویس سینگر در 1935، یک سال پس از برادرش جاشوا به آمریکا مهاجرت کرد. سینگر نخستین سال های اقامتش در این کشور را به عنوان "گمشده در آمریکا" توصیف کرده است. در ابتدا به توصیه برادرش با روزنامه محلی ییدیش به نام فوروارد همکاری می کرد، اما به زودی قلم را زمین گذاشت و با این که قبلا در لهستان داستان هایی منتشر کرده بود تا چند سال به گفته خودش چیزی ننوشت. زبان ییدیش که زبان رایج یهودی های اشکنازی اروپای شرقی و مرکزی بود دیگر انگیزه ای برای ادامه کار در او ایجاد نمی کرد. در یکی از نوشته هایش از خود می پرسد: "چه کسی در آمریکا به زبان ییدیش نیاز دارد؟" اما به تدریج با شرایط تازه کنار آمد و همکاری با روزنامه فوروارد را از سر گرفت. مرگ زودهنگام جاشوا در 1944 که با انتشار رمان، مقاله و گزارش به عنوان یکی از همکاران اصلی فوروارد شناخته می شد مسوولیت ایزاک را برای پرکردن جای برادر بیشتر کرد. سینگر به زودی در این روزنامه در کنار مقاله و گزارش و یادداشت های پراکنده شروع به انتشار داستان های تازه اش کرد.
شهرت
داستان های سینگر به زبان ییدیش در دهه پنجاه میلادی به تدریج نظر مترجمان مختلفی از جمله ساول بلوی جوان را که بعدها و حتی زودتر از خود سینگر به جایزه نوبل ادبی دست یافت جلب کرد. داستان های کوتاه و بلند او یکی پس از دیگری با نظارت خودش به انگلیسی برگردانده شدند. سینگر مجموعه ترجمه های انگلیسی زیر نظارت خودش را پس از انتشار، "نسخه اصل دوم" می خواند. از آنجا که در جریان بازبینی داستان ها با توجه به ظرفیت های زبان انگلیسی تغییرهای خواه ناخواه پیش می آمد بحث کیفیت برتر داستان های ییدیش و ترجمه انگلیسی شان زیر عنوان "سینگر واقعی" سال ها میان منتقدان و طرفداران آثارش داغ بود.
کسانی که با زبان ییدیش آشنایی دارند هنوز هم به ظرایفی اشاره می کنند که در ترجمه انگلیسی داستان ها گاهی از دست رفته است، در مقابل گروهی با توجه به ویژگی های زبان انگلیسی از جمله شفافیت، کارایی و سرراستی، نسخه های "اصل دوم" را حتی برتر از "اصل اول" می خوانند. به این ترتیب بیشتر ترجمه های داستان ها و رمان های سینگر از دهه شصت میلادی به بیش از پنجاه زبان دنیای بر مبنای نسخه انگلیسی آن هاست. سینگر خود اینجا و آنجا در پاسخ به این که کدام یک از نسخه ها را ترجیح می دهد نظر قاطعی نداده، از یک طرف به ظرایف غیرقابل انتقال بخصوص در مورد اصطلاحات مذهبی، قومی و محلی اذعان می کند و از طرف دیگر ترجمه های انگلیسی زیر نظر خودش را کم تر از نسخه اصل نمی داند و از این که به ضرورت ترجمه، داستان هایش را بازنگری کرده ابراز خشنودی می کند.
او همچنین با وجود این که داستانهایش سرشار از اشاره های توراتی و متن های دیگر مذهبی و اسطوره ای قوم یهود است، به این سوال که آیا خود را نویسنده ای یهودی می داند، پاسخ منفی می دهد و می گوید نویسنده یهودی کسی است که درباره پیدایش این قوم، تاریخ، مسایل اجتماعی و دیگر جنبه های مرتبط با مذهب یهود بنویسد، چه به زبان عبری، چه ییدیش، چه انگلیسی و آلمانی یا هر زبان دیگری، اما او خودش را داستان نویسی ییدیش زبان می داند که مثل هر داستان نویس دیگری از روی علاقه به این هنر رو آورده و براساس زندگی و تجربه های شخصی خودش می نویسد. در داستان کوتاه خود را مدیون موپاسان و چخوف می دانست و در رمان هایش منتقدان به تاثیر توماس مان و تولستوی بر او اشاره کرده اند. سینگر در جوانی رمان کوه جادوی توماس مان و چند اثر کنوت هامسون را به زبان ییدیش برگرداند. رابطه او با زبان مادری ییدیش خالی از ییچیدگی و طنز نیست. او زبان ییدیش را زبانی مرده یا رو به مرگ می خواند که در آن معادلی برای واژه های سلاح، مهمات، تجهیزات جنگی و مانور نظامی وجود ندارد.
در سخنرانی به مناسبت دریافت جایزه نوبل در سال 1978 به شوخی خود را نویسنده ارواح معرفی می کند و می گوید چه زبانی بهتر از زبان مرده ییدیش برای شرح حال ارواح، و پیش بینی می کند که روز رستاخیز به زودی فرا می رسد و مردگان فراوانی در کنار موسی سر از گور بر می دارند و همه یک صدا می پرسند اینجا کتاب تازه ای به زبان ییدیش برای خواندن هست؟ در جای دیگری پیش بینی می کند تا صد سال دیگر جمعیت دنیا به صد میلیارد می رسد و در این میان جمع کثیری برای رساله پایانی دکترای خود به تحقیق درباره زبان ییدیش می پردازند و این زبان به این ترتیب دوباره زنده می شود و به حیات خود ادامه می دهد.
دنیای سینگر، دنیای اشباح و شیاطین زمینی
بسیاری از رمان ها و داستان های کوتاه سینگر، صرف نظر از چهارده رمان و حدود ده مجموعه داستان کوتاه، هنوز به زبان انگلیسی یا زبان دیگری ترجمه نشده اند. مجله نیویورکر چند سال پیش یکی از این داستان ها را به نام ایوب به مناسبت صد و دهمین سال تولد نویسنده به زبان انگلیسی منتشر کرد. در این داستان راوی ماجراهایی را که در لهستان و روسیه دوران استالین بر او رفته برای عضو تحریریه نشریه ای به زبان ییدیش در نیویورک تعریف می کند. راوی که خود در جوانی با امید و آرزوهای فراوان دل در گرو پیشوایان رستگاری توده ها و در راس شان تروتسکی داشته پس از تجربه های تلخ شکنجه و زندان آن هم به دست دوستان و همفکرهای سابق خودش و مشاهده دور باطل مرگ و شکنجه جلادان و شکنجه گران به دست یکدیگر، به این نتیجه رسیده که خطرناک ترین انسان ها آن هایی هستند که مدعی بهبود وضع بشر و ساختن دنیایی به زعم خودشان بهتر برای توده ها هستند.
راوی در این دوران که برادر و مادر سینگر هم از قربانیان آن بودند توضیح می دهد که جانشینان لنین، استالینیست ها و تروتسکیست ها چطور جای شان را با هم عوض می کردند و یهودی ها، تاتارها و لهستانی ها و اوکراینی ها و دیگر قوم ها و گروه ها در آخر یکدیگر را آزار و شکنجه می دادند. راوی از هم کیش های خودش هم دل خوشی ندارد و به دبیر روزنامه که کسی جز سینگر، نویسنده داستان، نمی تواند باشد، می گوید چطور در اردوگاه آوارگان زمانی که از اروپا به آمریکا پناه می برده شاهد سوداگری و سودجویی های قربانیان جنگ از همان ابتدای راه بوده که با زنان بیوه دوستان شان ازدواج می کردند و برای شان فرزندان تازه و البته ثروت های بی حساب آوردند. راه حل چیست. راوی مصائبش را با ایوب مقایسه می کند، اما پیشنهادش، در فراسوی سیاست و مذهب، این است که افرادی چون او و دبیر روزنامه که به نظرش فرد نجیبی است به عنوان اعتراض به وضعیت بشری به طور دسته جمعی خودکشی کنند.
دبیر در عین همدردی چاره ای جز پوزخند به این پیشنهاد عجیب ندارد. به راوی می گوید تو هم عوض نشده ای، هنوز به فکر اصلاح بشری، اما خودکشی عملی فردی ست، نه جنبشی جمعی. سینگر را بعضی منتقدان، و به گفته خودش "کافه نشین های جنب روزنامه فوروارد در نیویورک"، که نویسنده ای بدبین و ناامید از نوع بشر خوانده اند، او در خطابه اش در مراسم اهدای جایزه نوبل می گوید، با این اتهامات راحت است، همان طور که بودلر، ورلن، آلن پو و استریندبرگ با چنین نقدهایی مشکل نداشتند. سینگر در کارنامه خود چهارده کتاب برای کودکان دارد. با این آثار پا به پای آنچه برای کودکان گفته خودش هم کشف و شهود کرده است، یکی از درس هایی که از کودکان گرفته به گفته خودش این است که آن ها انتظار ندارند نویسنده محبوبشان دنیا را نجات دهد، "این توهمات بچگانه مال آدم بزرگ هاست."
واپسین سالها
سینگر از زمانی که به ایالات متحده رفت در نیویورک زندگی می کرد. گزارشگر فصل نامه پاریس ریویو که از او در آپارتمان روشن و آفتابگیرش در شمال خیابان برادوی دیدار کرده می نویسد، بدون ساعات مشخصی هر روز پشت میزش در اتاق نشیمن کار می کند. رنگ پریده و نحیف است و به نظر نمی رسد بیش از چند قدم بتواند راه برود، اما هر روز با این ظاهر کیلومترها در شهر پیاده روی می کند. سینگر گیاهخوار بود و می گفت مرغ را نه به خاطر سلامتی خودش، بلکه برای سلامتی مرغ هاست که نمی خورد.
در پیاده روی های طولانی اش به گفته گزارشگر پاریس ریویو از پاکت کاغذی قهوه ای رنگش به کبوترها دانه می داد، و از قرار به نگاه ناموافق رهگذرهای بالانشین منهتن توجهی نداشته. شماره تلفنش را از دفتر تلفن عمومی خارج نمی کرد و با علاقه مندان آثارش قرار ناهار یا قهوه می گذاشت. زمستان های سرد نیویورک در واپسین سال های زندگی دیگر به او اجازه پیاده روی های طولانی نمی داد، به فلوریدا رفت و در همان جا در میامی درگذشت. نام او را پس از مرگش در سال 1991 بر یکی از خیابان های این شهر گذاشتند.