فرزند خسرو شکیبایی: شاملو در خانه ما تعصبی بود
هرگز به خود اجازه نمیداد حتی در جمعی دوستانه شعری از «حافظ» بخواند مبادا که غلط بخواند.
ایران آرت: بعد از «هامون» سیر صعودی شکیبایی آغاز شد. او اما به دنیای بازیگری قانع نبود. بیقرار بود و بیتاب و دوستدار شعر. جزو بدیهیات است که اشعار شاعران بزرگ کلاسیک مانند مولانا و حافظ و سعدی را بسیار دوست میداشت اما هرگز به خود اجازه نمیداد حتی در جمعی دوستانه شعری از «حافظ» بخواند مبادا که غلط بخواند، اما از بیشمار شعرهایی که حفظ بود، چیزی میخواند. شاملو را بسیار دوست میداشت. میخواست شعر دکلمه کند اما سراغ شاملو نرفت. پوریا شکیبایی، پسر خسرو در این باره میگوید: «خط قرمز پدر بود شاید به این دلیل که هرگز آن اعتماد به نفس پیش نیامد و اصلا بحث آقای شاملو که میشد، پدرم میگفت آقای شاملو! یعنی من خیلی کوچک هستم. نمیگویم چون سهراب رفته بود، ایشان منظومهاش را اجرا کرد چراکه سهراب هم برای خودش حضرتی است اما شاملو در خانواده ما خیلی تعصبی بود و خیلی عجیب. به شکلی که لالایی من برای خوابیدن و سرگرم کردنم شعر «پریا» بود که پدرم همیشه برایم میخواند و من این شعر را از بر هستم چون با آن بزرگ شدهام و اگر قرار بود شاعری را بشناسم، اول از همه شاملو بود که پدرم بسیار اشعار ایشان را میخواند شاید برای تمرین بیان. کتابهای شعر زمان ما را بیشمار داریم در کتابخانهمان که بسیار میخواندند با اینکه حفظ بودند، دوباره رجوع میکردند و کاستهای ایشان را داشتیم که بسیار گوش میکردیم. بیان پدرم شبیه آقای شاملوست یعنی ایشان آنقدر تاثیرگذار بودند. شعری هست از آقای شاملو. قسمتی هست که ایشان میگویند چاکرم! که انگار پدر من میگوید و من و مادرم هر زمان که این تکه را گوش میدهیم، میخندیم که چقدر شباهت زیاد است و خط گفتاری نزدیک.»
و شعر مورد علاقهاش هم این بود: «من باهارم، تو زمین...»
و پوریا شکیبایی این شعر را با همان لحن شاملو میخواند: «ادبیات شاملو ویژه است ایشان میگفتند باهار و پدر من الهام گرفته بودند. زمانی یکی از آشنایان ما به پدرم میگوید شبیه شاملو دکلمه میکنی و پدرم اصلا نمیپذیرد که من کجا و او کجا؟ زمانی هم نمیگوید که پدرم جوان بوده. زمانی میگوید که اتفاقا خسرو شکیبایی بود. پدرم هرگز یاوهگویی نمیکرد اگر میگفت مخلصم یا کمترینم، چنین اعتقادی داشت. خودزنی نمیکرد، به توانایی خودش واقف بود.»