هنرمندان بازداشتی
سرگیجه هنر در دود آلودترین روزها/ چه کسی می داند چه باید کرد؟!
همچنان فکر میکنیم میتوانیم با دیوارکشی، جلوی ورود برخی چیزها را بگیریم. واقعیت جامعه ولی این طور نیست. اساساً از مقطعی به بعد در تاریخ، امکان این اتفاق وجود نداشته است ... ببینید ۳۶ وضعیت نمایشی بعد از هزاران سال، هنوز ۳۷ وضعیت نشده است. آنچه تفاوت میکند، فرم است. حالا عدهای میخواهند در برابر تغییر فرمها مقاومت کنند. بازنده کسی است که بخواهد در برابر تغییر فرمها مقاومت کند. ای کاش اگر ما در برابر تغییر فرمها مقاومت میکردیم، بازنده فقط همین چند نفری بودیم که دور این میز نشستهایم، متأسفانه در این موقعیتها، یک سرزمین، بازنده میشود.
ایران آرت: منوچهر شاهسواری، مدیر عامل سابق خانه سینما، ضمن ارائه تحلیلی از وضعیت حاکم بر این روزهای سینمای ایران تأکید دارد که راه عبور از این وضعیت تلاش برای تبیین نظریههایی در راستای «رهاسازی» است. گزیده گفته های او را به نقل از مهر بخوانید:
_ زمانی در فضای مفاهمه به دنبال نظریه هستیم، زمانی در فضای مهآلود میخواهیم نظریه پیدا کنیم اما زمانی هم در فضایی دودآلود نیاز به نظریه داریم! من وضعیت مفاهمه و حتی شرایط مهآلود را میفهمم، اما وضعیت دودآلود را متوجه نمیشوم. در فضای دودآلود نمیدانم چه باید کرد.
بالاخره آنچه که باید اتفاق میافتد. ما مدتهاست شاهد طوفان تغییرات در کشور هستیم. وقتی طوفان تغییرات آغاز میشود، برخی میتوانند پیشبینیهایی هم داشته باشند. اجازه دهید یک مثال بزنم. ما در گذشته دارالحکومهای به نام تهران داشتیم که نظام معماری امروز ما، این دارالحکومه را نابود کرده است، فکر کنید با سینما چه کردهایم! پدران ما در زمان احداث دارالحکومه فهمیده بودند که در اطراف تهران گسلهای زلزله وجود دارد و به همین دلیل دارالحکومه را در منطقهای بنا کردهاند که هیچ گسلی از آن عبور نمیکند. آنها میدانستند نباید روی «گسل» نشست. در حاشیه گسل شاید بتوان هر کاری کرد، اما روی آن زندگی نمیتوان کرد.
حالا ببینید ما چه بر سر دارالحکومه آوردهایم! وزارتخانههای ما امروز در کدام مناطق است؟ ما امروز حتی گرفتار فقدان دارالحکومه هستیم! ما در این سالها روی گسلها زندگی ساختهایم و مدعی هم هستیم! امروز همین گسلها فعال شده است؛ چه باید کرد؟ بدانیم ملت ایران، برخلاف آنچه برخی دربارهشان میگویند، قدرت عظیمی برای مواجهه با مصائب دارد. ما در سرزمین خشکی زندگی میکنیم که صدها هزار کیلومتر در آن قنات حفر کردهایم. ما ملت بیقیدی نبوده و نیستیم. نسل جدید سینماگران ایرانی هم به نظرم دارند، گامبهگام و به مرور زمان، به درک عمیقی از نسبت خود با جامعه دست پیدا میکند. این نسل زبان گفتگو با مخاطب خود را پیدا میکند، مخاطبی که من نوعی دیگر زبان گفتگو با او را ندارم.
_ این بدترین حالت ممکن است. اول اینکه بدون داشتن یک صنعت تصویر و فیلم قدرتمند در کشور، ما در جهان جدید حاشیهنشین خواهیم بود. اگر این صنعت را داشته باشیم، میتوانیم در متن جهان باشیم. مصادیق این گزاره را میتوان در کشورهای دیگر و حتی در میان موفقیتهای جهانی سینمای خودمان پیدا کنید. درست است که برخی خرده میگیرند که مگر فیلمهای شما در جهان اکران میشود و فروش دارد، اما مگر همه سینما، فروش و گیشه است؟ مگر تغییر سبکهای زندگی که با سینما رقم خورده، همه از راه فروش بوده است؟
قطعاً سرگرمی جزو ذات سینماست و هیچکس نمیتواند آن را از سینما بگیرد. اساساً تفکیک مخاطبان سینما را غلط میدانم. همانطور که من امروز میتوانم به یک فیلم کمدی علاقه داشته باشم، روز دیگر میتوانم علاقهمند به یک فیلم تاریخی و یا درام شوم. اینگونه نیست که بتوانیم مخاطبان این فیلمها را از هم تفکیک کنیم.
_ اولین خطر این است که بگوییم ما میخواهیم «فیلمهای مختلف» برای «تماشاگران مختلف» بسازیم. ما «فیلمهای مختلف» برای «تماشاگران سینما» میسازیم. مخاطبان قابل تفکیک نیستند. جامعه قابل تفکیک نیست. هر کس که در این مقطع جامعه را تفکیک کند، هم در حق سینما ظلم کرده است و هم در حق جامعه. چرا باید جامعه را تفکیک کنیم؟
همچنان ذهن ما در دوران قرنطینه سیر میکند. فکر میکنیم هنوز امکان قرنطینه وجود دارد و میتوانیم با دیوارکشی، جلوی ورود برخی چیزها را بگیریم. واقعیت جامعه ولی این طور نیست. اساساً از مقطعی به بعد در تاریخ، امکان این اتفاق وجود نداشته است. ما باید خودمان را با این شرایط جدید وفق بدهیم. باید در این جهان جدید، جای پای خودمان را محکم کنیم. این امکانپذیر نیست، مگر با وضع نظریههای جدید. این نظریه هم باید در حوزه تمدنی و فرهنگی وضع شود؛ باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا ما با یک جامعه با فرهنگ معین و بسته، متعلق به یک یا دو نفر مواجهیم، یا فرهنگ را پیشنیاز تاریخ و فرهنگی رفتار خود میدانیم.
_ ما نیازمند نظریهای برای «رهاسازی» هستیم و نگاهمان به رهاسازی هم نباید از جنس «ولنگاری» باشد. این رهاشدگی با نگاهی شاعرانه میشود رهایی از قید و بندهایی که متعلق به این زمان و مکان است. اجازه بدهیم سینما، روی پای خود کمی راه برود و حتی زمین بخورد. اجازه دهیم پرت شود توی آب، تا خودش شناگری را بیاموزد.
اجازه دهید مثالی بزنم. من سالها عضو شورای صدور پروانه ساخت بودم و فکر میکنم یکی از قدیمیترین سینماگران در این حوزه محسوب میشوم اما صراحتاً میگویم، دوران صدور پروانه ساخت برای یک فیلم، بهعنوان «مجوز» سر آمده، این یکی از قیود زمان و مکان است که گرفتار آن هستیم. فیلم از جنس «دیدن» است و اساساً یک امر «خواندنی» نیست. با خواندن یک فیلمنامه، شما میتوانید تشخیص بدهید که خروجی آنچه فیلمی میشود. حتی خوب و بدش را هم نمیتوان تشخیص داد. نمونههای بسیاری از متنهای معمولی در چند ورق داشتهایم که تبدیل به شاهکار شدهاند و برعکس!
ما اما همچنان داریم به همان شیوههای سابق عمل میکنیم. هم دولت کار اضافه میکند و هم صنف کار اضافه میکند. همه داریم کار اضافه میکنیم، آن هم برای چیزی که دوره و زمانهاش تمام شده است! اینجا دیگر یک مدرسه نیست، تبدیل به یک دانشگاه شده است. باید به قواعد و ضوابط آن تن بدهید.
_ ما در معرض یک جهان تمدنی جدید قرار داریم و در آینده شاید حتی مرزها هم دیگر معنا و کارکرد امروز را نداشته باشند. ما باید خودمان را با شرایط جدید وفق دهیم. در این شرایط، جهان ادبیات، جهان سینما و جهان هنر، ثابت است.
ببینید ۳۶ وضعیت نمایشی بعد از هزاران سال، هنوز ۳۷ وضعیت نشده است. آنچه تفاوت میکند، فرم است. حالا عدهای میخواهند در برابر تغییر فرمها مقاومت کنند. بازنده کسی است که بخواهد در برابر تغییر فرمها مقاومت کند. ای کاش اگر ما در برابر تغییر فرمها مقاومت میکردیم، بازنده فقط همین چند نفری بودیم که دور این میز نشستهایم، متأسفانه در این موقعیتها، یک سرزمین، بازنده میشود.
ما حق نداریم شرایط بازنده بودن این سرزمین را فراهم کنیم. هر کس به دلیل نادانی، قساوت و هر صفت دیگری، این سرزمین را در موقعیت «بازنده» قرار دهد، باید جلویش ایستاد. سینمای ایران در این سالها، نه تنها به این سرزمین صدمه نزده که همواره به این سرزمین، در خیلی از مقاطع، آبرو و حیثیت هم داده؛ این برای سینمای ایران یک ارزش است. اینکه گاهی ما خودمان را محور عالم میدانیم، دورهاش گذشته است.
_ در دورهای در سینمای آمریکا، یک نظام استودیوی تولید از بالا به پایین وجود داشت. رئیس استودیو تصمیمی میگرفت و همه در استخدام او بودند تا تصمیمش اجرایی شود. سینمای آمریکا خودش از مرحلهای به بعد فهمید که این استبداد عمودی، دیگر نمیتواند به حیاتش ادامه دهد، آن هم در مقطعی که تحولات سیاسی و اجتماعی بسیاری در آمریکا در جریان بود و تقاضاهای بسیاری شکل گرفته بود. یک بار دیگر بروید و با این نگاه، فیلم «بانی و کلاید» را تماشا کنید. «بانی و کلاید» آغازگر این جریان تحول در هالیوود است. «ایزی رایدر» یکی دیگر از این آثار است. «بانی و کلاید» تمام نظام روایتگری در سینمای کلاسیک آمریکا را شکاند. هیچ علت و معلولی در نظام فیلمنامه آن وجود ندارد.
این تغییر فرم، به معنای برهم زدن کارکرد درام نیست، بلکه گشایشهای تازه در سرزمین درام است. آنقدر این سرزمین وسعت و عمق دارد که فقط کافیست در آن غوطهور شوید و میتوانید با فرمهای متنوعی از آن خارج شوید. در مقطعی نظام تصمیمگیری عمودی در هالیوود تبدیل به نظام افقی شد که در این نظام دیگر هنرمندان و فیلمسازان بودند که حرف اول و آخر را میزدند. البته آنها هم کارخانه را نابود نکردند، خط تولید کماکان برقرار بود، محصول را تغییر دادند.
_ اگر سوالی درباره نسبت سینماگران با جامعه داریم، جوابش در همین است که بدانیم جامعه به چه محصولی نیاز دارد. اصلاً با نگاه کاملاً اقتصادی هم اگر نگاه کنیم، باید بدانیم برای این بازار، چه محصولی باید آماده کنیم. اما ما نمیدانیم و این حاصل همان فقدانی است که به آن اشاره کردیم. برای حل و فصل مسائلمان، هیچ راهحلی غیر از راهکاری فرهنگی پیش روی خود نداریم و در رویکرد فرهنگی امروز، تمدن «بنیانتصویر» حرف اول را میزند.