ایناریتو، عشق، سگ و تصادف!
هیچ کس خیال نمی کند تصادفی در کمینش نشسته و هیچ کس باور نمی کند تصادف می تواند مسیر زندگی اش را عوض کند
ایرانآرت: نکته اساسی «عشق سگی» بلندپروازی اش در پرداخت داستان های موازی است.
هیچ کس خیال نمی کند تصادفی در کمینش نشسته و هیچ کس باور نمی کند تصادف می تواند مسیر زندگی اش را عوض کند اما هیچ کس هم با گذر از تصادف آدم پیش از آن لحظه نیست. تصادف حتی اگر آسیبی به جسمش نزند چنان ضربه ای به جانش می زند که دیگر راهی برای برگشت به لحظه پیش از تصادف پیدا نمی کند.
تصادف کار خودش را می کند؛ زهرش را می ریزد و تلخی را به جان والریا و اکتاویو می اندازد و آنچه پیش از این عشقی ابدی نام گرفته کمرنگ و کمرنگ تر می شود. تصادفی رخ می دهد تا تنهایی از پرده بیرون آید، سگ های بخت برگشته ال چیوو هم جان شان را در نتیجه زخم هایی که سگ اکتاویو به جسم شان می زند از دست می دهند تا ال چیوو هم طعم ترسناک تنهایی را بچشد.
با این همه ظاهرا پیش از آن که تصادفی رخ بدهد همه دست به دست هم داده اند تا زندگی را جهنم تر از آن کنند که هست؛ جدال والریا و دانیل زمینه هر تصادفی می تواند باشد و رفتار سوزانا نتیجه منطقی تصادفی است که ریشه در خشونتی پیوسته دارد؛ خشونتی که آدم ها از سگ ها طلب می کنند و آنها را به جان یکدیگر می اندازند تا پول بیشتری به جیب بزنند و زندگی بهتری برای خود دست و پا کنند. هر چه خشونت بیشتر و پررنگ تر باشد، بهتر بهتر است. سگ سیاه چاره ای ندارد جز خشونت. آنچه از او می خواهند همین خشونت است و آنچه بعد از این خشونت نثارش می کنند مهر و محبتی است که پیش تر از او دریغ شده.
اینجاست که وضعیت و موقعیت سگ ها و جدال شان آشکارا وضعیت و موقعیت آدم ها را نشان می دهد. بعد از زخمی که نثار سگ سیاه می شود و تصادفی که موقعیت اکتاویو و والریا را به هم می ریزد همه چیز شکل دیگری به خود می گیرد. والریا خیال نمی کند که مشکلش دائمی است؛ خیال می کند دوباره همه چیز مثل سابق می شود اما از دست دادن پایش کمترین تاوانی است که باید بپردازد؛ تاوان رها کردن همه چیز و پشت پا زدن به چیزهایی که پیش از این ظاهرا برایش مهم بوده اند.
نکته اساسی «عشق سگی» بلندپروازی ایناریتو / آریاگا در پرداخت داستان های موازی بود؛ داستان هایی که قرار است که بالاخره در نقطه ای به هم برسند و پازل ظاهرا به هم ریخته ای را که پیش روی تماشاگر است کامل کنند. در عین حال آنچه این به هم ریختگی را پررنگ تر می کند شیوه استفاده از دوربین روی دست است؛ وقتی هیچ چیز سر جای خودش نیست و موقعیت ثابت و مستحکمی ندارد و هر تکان و هر ضربه ای برای مخدوش کردن کافی است نمی شود به دوربین ثابت فکر کرد. همه چیز در زندگی این آدم ها معلق است.
[این یادداشت را محسن آزرم در ماهنامه «همشهری 24» منتشر کرده است]