حاشیه های دیدار هنرمندان با رئیس جمهور/ سید جواد هاشمی: من به شما رای ندادم/ گفته های ۱۰ هنرمند به رئیسی
حمیدرضا نوربخش چراغ اول را روشن میکند. از گلایههایش میگوید. از بلاتکلیفی موسیقی در جغرافیای پهناور ایران. از اینکه معلوم نیست کجا موسیقی خوب است و کجا بد.... نوربخش که صحبت میکند، دارند آرام آرام صندلیهای حاضر در حیاط را اضافه میکنند تا مهمانهای تازهوارد سرپا نایستند. صحبتهای نوربخش با درخواست توجه به موسیقی اقوام پروندهاش بسته میشود.
ایران آرت: محمد امین حسام در روزنامه اصولگرا همشهری، زیر تیتر جزییات ضیافت افطار هنرمندان با رئیس جمهور نوشت: تهران، خیابان پاستور، نهاد ریاستجمهوری، ۲۵فروردینماه ۱۴٠١، ساعت ۵ عصر.
جلوی گیت ورود چند لباسشخصی با کاور سبزرنگ ایستادهاند تا مهمانهای امروز را تحویل بگیرند و با عزت و احترام آنها را از حفاظت عبور دهند. انصافا برخورد برادران حفاظت هم خوب است. چند قدم جلوتر تابلویی سفیدرنگ و قدیمی نوشته «محل تحویل امانات». حکماً باید موبایل و ریموت و هرچه داری، تحویل اینجا بدهی. داخل میشوم. چهرهای آشنا میبینم. پیرمرد، همان کت و شلوار ارکستر سمفونیکش را پوشیده و با کراواتی قرمز ست کرده. سرباز پشت میز اسمش را متوجه نمیشود.
- یه بار دیگه تکرار کنید؟ !
- لوییس چکناوارایان.
- چی؟
- چِک... ناواریان...
سرباز شنیدهنشنیده، جدول اسامی را سیاه میکند و بعد استاد را بدرقه میکند.
بیرون میآیم. یکیک هنرمندان با اتومبیلهای بعضا مدلبالا و خارجی به تک نفره یا با همراه، از گیتهای حفاظت فیزیکی رد میشوند و این خودش روزنه امیدبخشی است که بنا، بنای تحویلگرفتن و تکریم است... .
وارد همان حیاط معروف که همیشه خبرنگاران را میکروفون بهدست بهدنبال وزرا میدیدم، شدم؛ همان ساختمان سفیدی که چند رئیسجمهور را در خود دیده و هرهفته وزرا بعد از جلسه هیأت دولت از پلههایش پایین میآیند. درختان هرس شده با باغچههای پر از گلهای رنگارنگ بهاری.
جلوی حیاط صندلیها را هلالیشکل ردیف کردهاند و آن وسط فواره حوض تنها عنصری است که بدون هیاهو آب را به آسمان میفرستد و صدای آب را با صدای طوطیهای پاستور و البته کلاغهای تهران قاطی میکند.
قرار بود دیدار رئیسجمهور با هنرمندان هفته پیش همین موقع برگزار شود ولی گفته شد که چون خاک و غبار، تهران را درنوردید، امکان برگزاری مراسم در فضای باز هم لامقدور شد.
هوای اردیبهشتی فروردین تهران دست انداخته بر گردن عقربههای ساعت و دارد سریع به پایین میکشاندشان... ساعت پنجونیم شده.
چند نفری آمدهاند و در همان ردیف جلو نشستهاند. جهانگیر الماسی و انسیه شاهحسینی جزو اولینها هستند. یوسف سلامی هم نیامده میکروفونش را روشن کرده و عرض حیاط را میرود و میآید تا همه حاضران که آمدهاند را از جلوی دوربینش بگذراند و مصاحبههایش را بگیرد.
گفتهاند همه ساعت پنجونیم در پاستور باشند. آفتاب بیرمق عصرگاهی، خودش را بهزور از قامت بلند درختان بلوط کهنسال پاستور، بالا میکشد و رد عبورش روی دیوار سفید نهاد ریاست جمهوری، جا میاندازد و گله به گله، کف حیاط و روی شمشادهای حیاط و گهگاه، کت و شلوار مهمانها را نقاشی میکند.
هنرمندان شناختهشده و ناشناخته یکییکی و دوتا دوتا میآیند و صندلیها را پر میکنند. چهرههای آشنا زیادند و معلوم است در انتخاب مهمانها سعی بر تکثر و تنوع بوده است، اما همین ابتدا میشود چند ایراد به طیف مهمانها گرفت. هنرمندان کمتر شناختهشده جبهه فرهنگی انقلاب از نویسنده و شاعر بگیر تا کاریکاتوریست و طراحانی که سالها در همین هفته هنر انقلاب جزو هنرمندان برگزیده بودهاند، دیده نمیشوند.
شاید بهخاطر ماه مبارک و محدودیت ظرفیت بوده که هرچقدر سرمیگردانی، از هنرمندان غیرتهرانی خبری نیست و هنرمندان رادیو تلویزیون هم جایی میان دعوتشدگان ندارند و یا سهمشان از صندلیها خیلی کم است.
از آمدن وزیر فرهنگ و ارشاد و نشستنش در ردیف روبهروی صندلیها میشود فهمید که شروع مراسم نزدیک است. اسماعیل آذر ناغافل پشت تریبون کناری میرود و از هنرمندانی که مشغول سینه سبککردن با همقطاران خود هستند میخواهد روی صندلیها بنشینند و نظم را حفظ کنند.
از پشت چند نفری از تیم حفاظت «سید اومد»، «سید اومد»گویان به سمت ورودی حیاط میدوند. حس خوبی دارد که به رئیسجمهورشان سید میگویند و در سراب عبارات متملقانه گیر نمیکنند.
ساعت18:40رئیسی میآید و با همان استایل بالاگرفتن دستراست و حالت تواضع معروفش با فاصله سعی میکند گذرا با هنرمندان خوش و بش کند.
قاری چند دقیقهای چشم دل هنرمندان حاضر را با آیات الهی به آیینه آسمان میدوزد. بعدش اسماعیل آذر میآید و با یک مُلمع(شعر عربی و فارسی) پیچیده و سخت، یکراست زلف همه را گره میزند به ادبیات کلاسیک قرن هفت و هشت. دعوت میکند از نخستین هنرمند که بیاید و در عرض زمانی ۵ دقیقه حرفش را به گوش رئیسجمهور و وزیر برساند.
حمیدرضا نوربخش چراغ اول را روشن میکند. از گلایههایش میگوید. از بلاتکلیفی موسیقی در جغرافیای پهناور ایران. از اینکه معلوم نیست کجا موسیقی خوب است و کجا بد....
نوربخش که صحبت میکند، دارند آرام آرام صندلیهای حاضر در حیاط را اضافه میکنند تا مهمانهای تازهوارد سرپا نایستند. صحبتهای نوربخش با درخواست توجه به موسیقی اقوام پروندهاش بسته میشود.
منوچهر شاهسواری نفر دوم قرعه سخنرانان ۵ دقیقهای است که قرار است از صنف تهیهکنندگان سینما صحبت کند. حرفهایش کلی است اما راهبردی. از غلطهای موجب انسداد هنر میگوید و فرصتها و تهدیدهای حاضر در سینمای کشور را یادآوری میکند. در همین حین، مسعود دهنمکی و محمدرضا شریفینیا با تأخیر وارد حیاط میشوند.
شاهسواری صحبتش که تمام میشود، منوچهر آذر عنان میکروفن و تریبون را بهدست میگیرد و هنرمندانه صحبتهای ارائهشده را به زبان سعدی ترجمه میکند.
جواد شمقدری نفر سوم است. مستقیم میرود سروقت یقه دولت قبل و از سنگلاخهای بهوجود آمده در هنر توسط دولت قبل شکایت میکند. خواستار برخورد با بانیان و تفکر دولت اعتدال است. تا میگوید: «سینما، هنر برتر است»، چند نفری از خوانندهها به یکدیگر نگاه میکنند و گویی که به تریج قبای هنر موسیقی برخورده باشد، سری تکان میدهند.
شاهین فرهت که رئیس بخش موسیقی فرهنگستان هنر است، بهعنوان فرد چهارم پشت تریبون میرود. برای هنر موسیقی سنگتمام میگذارد و به رقابت ضمنی میان فضیلت هنرهای هفتگانه ادامه میدهد. از قدمت و برتربودن موسیقی نسبت به سایر هنرها میگوید و همزمان وقتی اسم چایکوفسکی و باخ و شوبرد و بتهوون را که میآورد، چند نفر پشت صندلی حضار شروع به پهنکردن فرشهای تازه از خشکشویی آمده، در صحن حیاط میکنند.
صحبتهای فرهت با تقاضایی برای رسیدگی به ارکستر سمفونیک ملی به پایان میرسد و منوچهر آذر میآید از ریشهشناسی و تبار کلمه «مطرب» در تاریخ ادبیات چیزکی میگوید.
امیر دژاکام که از نفسنفسزدنش معلوم است خودش را با سرعت به جلسه رسانده، پرچم تئاتر را تا میتواند بالا میبرد و بعد صاف و صریح از دولت انتقاد میکند که چرا به داد تئاتر نمیرسد. از سه نکته مدنظرش یک نکته را گفتهنگفته کاغذ وقتت تمام است را به دستش میدهند و با جمله کنایهآمیز «چهلسال و ۵ دقیقه!» تریبون را به منوچهر آذر میدهد تا در میان رقابت برتربودن هنرهای هفتگانه، کم نیاورد و ادبیات را «مخزن» همه هنرها بنامد.
مسعود دهنمکی ششمین سخنران است. از عدالت میگوید و نیشتری به انتصابات هیأت امنای مؤسسه سینمای فارابی میزند و بعد از آنکه سیلی آبداری به پدیده جوانگرایی و پخمهگرایی در سینما میزند، مَرکب کلامش را از ورطه انتقاد پایین میآورد و به سمت پیشنهادهای سازنده هی میکند. ساخت مکانهای هنری مثل سالن سینما و تئاتر برای ۴ میلیون مسکن ملی را پیشنهاد میکند و میرود.
انسیه شاهحسینی با همان اورکت کلاهدار سبزرنگ همیشگی پشت تریبون میآید. با «سلام بر صابرین» نطقش تقریر میشود و از صبر ۸ سالهاش میگوید و تا میتواند از سیاستهای فرهنگی دولت کنونی تعریف و از دولت قبل شکایت میکند. در آخر هم نهیب دژاکام را پیرامون ضعف مدیریتی در هنر تئاتر، حق میداند و تا میتواند تئاتر اشرافی را به توپخانه میبندد.
آسمان کمکم دارد سفیدی روزش را به خاکستری غروب تحویل میدهد که منوچهر آذر از آخرین مهمان دعوت میکند تا پشت تریبون بایستد.
سیدضیا هاشمی میآید و از رئیسجمهور میخواهد جلوی ساترا (که به تعبیرش) هیچ قانونی ندارد را گرفته و مسئله نظارت بر شبکه نمایش خانگی را از صداوسیما به وزارت ارشاد برگرداند. در آخر هم با ابر متراکم کلمات، محمد خزاعی را در تور محبت خودش گرفتار میکند.
بهرغم اعلام قبلی که قرار بود دیگر هنرمندی صحبت نکند، منوچهر آذر با یک تردستی ادیبانه مرتضی شعبانی را دعوت میکند که در روزهای شهادت مرتضی آوینی تقدیر این شکل رقم بخورد که همقطار قدیمی و هماسم آوینی هم بهعنوان نماینده هنرمندان مستندساز مجالی برای صحبت داشته باشد.
آخرین نفری هم که اتفاقا او هم قرار بر صحبت نداشت، جواد بختیاری بود؛ از تبار هنرهای تجسمی.
بختیاری پشت تریبون ایستاد و در کلامش از گوهر ارزشمند خط نستعلیق ایرانی، چند خوشه چید؛ با کلماتی از دل برآمده و بافته ز جان... .
ساعت حوالی ١٩:٢٠ شده که وزیر فرهنگ کوتاه و مختصر خیرمقدمی نثار حضار میکند و زمان صحبتش را به رئیسجمهور میسپارد.
میکروفون را که جلوی رئیسی میگذارند، بیهیچ مقدمهای میگوید: کسی دیگه صحبت نداره؟! چون من اومدم امروز اینجا که فقط صحبتهای شمارو بشنوم....
بعد از چند ثانیه که جز صدای طوطیهایی که میخواهند دم غروبی به لانههای درختیشان برگردند، سکوت همه جا را فراگرفته و همه به هم نگاه میکنند به ناگاه از وسط جمعیت سیدجواد هاشمی که با پیراهن صورتیاش بهراحتی قابل تشخیص است، دستش را بالا میآورد و میگوید من حرف دارم! بعد پیشنهاد میدهد تا بعد از ایراد سخن رئیسجمهور حرفش را بگوید.
رئیسی میپذیرد و حالا بسمالله را میگوید. سخنانش را از اکسیر ماه مبارک شروع میکند و فضائل روزهداری. سپس ظرفیت هنر و جایگاه هنرمندان را بازگو میکند. حرفهایش که از فرود آوایی به فراز میرسد، همزمان طوطیها، دستهدسته جیغکشان از بالای سر همه حاضران عبور میکنند و افسار توجه هنرمندان را به سمت خود میکشانند. سرها بالا میرود و مهدی یغمایی به گرشا رضایی درگوشی چیزی میگوید. رئیسجمهور که گویی با پدیده عجیبی مواجه نشده، با طمانینه کلامش را ادامه میدهد تا آنکه صدای تواشیح اسما الحسنی از بلندگوهای مسجد کناری محوطه حیاط به آرامی شنیده میشود. صدای اذان عطر اجابت خدا را در محوطه پاستور پر میکند و رئیسی هم تاروپود والسلام صحبتهایش را بااللهاکبر اذان گره میزند. اما... سیدجواد هاشمی مانده!
ابتدا هاشمی بدون میکروفن حرف میزند تا میکروفن را به دستانش رساندند: آقای رئیسی من جزو اون دسته از مردم هستم که به شما رأی ندادم. ولی اینجا اومدم با کسی هم قصد دعوا و لجبازی ندارم....
هاشمی درخواست میکند که این جلسه و جلسات مشابه از این به بعد با حضور همه هنرمندان و افرادی باشد که به رئیسی رأی داده یا ندادهاند. میخواهد مهمانها و سخنرانها از گزند گزینشهای سوگیرانه برای حضور در امان باشند. در آخر از رئیسی میخواهد تا جلساتی با هنرمندانی که بنا به مغضوبشدن و از چشم هواداران افتادن نمیخواهند در این جلسات عمومی شرکت کنند، برگزار کند. این را میگوید و مینشیند.
رئیسی که صحبتهایش را تمام کرده بود، مجدد میکروفون را به دهانش نزدیک میکند به آرامی: ما از همان ابتدا گفتهایم، رئیسجمهور، رئیسجمهور همه است. چه به ما رأی داده باشند چه رأی نداده باشند.
این را گفت و بعد از بازکردن مسئله ظرفیت محدود و در میان اجتماعبودن دولت، با متانت از سیدجواد هاشمی بهخاطر توصیهاش تشکر کرد و برخاست.
هوا تاریک تاریک شده بود و دیگر نه خبری از صدای فواره وسط حیاط بود و نه پرندگان....
مصطفی راغب که این روزها شُهره شهر شده، سریع میکروفون را بهدست میگیرد و با خواندن «ربنا» و بعدش اقامه اذان، پنجرهای رو به هزار آوای ناشنیده ملکوتی باز میکند.
رئیسی که محصور چند هنرمند شده و حرکتش به سمت فرشهای پهنشده چندمتر آنطرفتر به کندی پیش میرود، در لابهلای صحبتها، لوئیس چکناواریان را از وسط جمعیت صدا میزند و با «حال شما؟!»، «احوال شما؟!» دست دوستی دولت را به گردن پیشکسوت موسیقی ایران میاندازد.
حلقه محافظان و هنرمندانی که هرکدام برای کاری میخواستند به رئیسجمهورشان نزدیک شوند، به چند دایره تودرتو بیشتر شده.
دقایقی میگذرد که بازهم رئیسی در آن شلوغی با فاصله دور امیر دژاکام را از دور شکار میکند. چندبار صدا میزند تا به پیشش بیاید:
شما قرار بود سه تا نکته بگید ولی یک نکته رو ایراد فرمودید. با بچههای دفتر هماهنگ کنید تا یک جلسه با هم داشته باشیم و بقیه نکات رو من از شما بشنوم.....
مقصد بعدی حرکت آرام رئیسی در حیاط پاستور تلاش برای رسیدن به جمال شورجه بود که با ویلچر در گوشهای نشسته. آن وسط شیرپاکخوردهای چند قدم مانده به قرار نماز مغرب یاد فرجالله سلحشور میکند و همه باهم دهانشان را با دستهگلهای صلوات خوشبو میکنند. نماز به اقامت رئیسجمهور سریع خوانده میشود. روزهدارها به سمت سفرههای بندگی پهنشده چند متر آنطرفتر میروند.
هر نفر یک پک دارد شامل ۳خرما، ۳ بامیه، پنیر، لواش بستهبندی، سبزی، حلیم، آب، چای و نبات....
شام هم قرار است چند دقیقه دیگر برسد. زرشکپلو با مرغ به همراه یک دوغ...
رئیسی جزو آخرین نفراتی است که به سفره میآید.
میرود و گمانم در یک نقطه از قبل پیشبینینشده مینشیند. از همان پکها برمیدارد و آرام سبزی را لای نان لواش لقمه میکند. محافظان تأکید دارند تا عکاسان از لحظه خوردن رئیسجمهور شاتی نگیرند.
وزیر فرهنگ و ارشاد میآید و میخواهد کنار رئیسجمهور بنشیند که اکبر زنجانی خودش را جلو میاندازد و حائل بین رئیسی و اسماعیلی میشود.
- آقای دهنمکی، شما دهِ، نمکی....!
صحبتهای رئیسجمهور با مسعود دهنمکی که روبهرویش نشسته با این مطایبه شروع میشود و بعد جعفر دهقان، مصطفی راغب و جهانگیر الماسی پای سفره به صحبتهای رئیسجمهور اضافه میشوند.
افطار که تمام میشود، عنایت بخشی، رئیسی را به آغوش میکشد. رئیسی با گفتن چندباره حدیث «وقّروا کبارکم» مضراب محبتش را با او و بعدش محمدرضا معتمدی همراه میکند.
همه بلند میشوند. ۱دقیقه مانده تا عقربههای ساعت به عدد ٩ برسند که کاروان کرَم شام دوازدهم ماه مبارک رمضان آغوش اشتیاقش را در محفل دیدار هنرمندان با رئیسجمهور برای مقصد نهایی خود باز میکند و جلسه خاتمه مییابد.
پایان گزارش همشهری.
لذت بردم از این قلم زیبا در توصیف این دیدار بی ریا.