کارگردان معروف: میخواهم دو پایم روی زمین باشد/ ماجرای فیلم بی سروصدای "درباره بیپایانی"
کارگردان سوئدی که شب پیش با دریافت شیر نقرهای بهترین فیلم در جشنواره فیلم ونیز ۲۰۱۹ تجلیل شد، درباره فیلمش که این موفقیت را برایش کسب کرد، سخن گفته است.
ایران آرت: روی اندرسون کارگردانی که برنده جایزه شیر نقرهای فستیوال فیلم ونیز برای بهترین کارگردانی شد، جدیدترین فیلم خود یعنی «درباره بیپایانی» را بسیار بیسر و صداتر از حالت معمول به پایان برده است.
این فیلمساز سوئدی بیشتر به خاطر فواصل بلند بین پروژههایش شناخته میشود و حتی یک بار ۲۵ سال بین دو فیلمش فاصله افتاد که در آن بازه ویدئوهای تبلیغاتی کارگردانی میکرد. از وقتی که او در سال ۲۰۰۰ با فیلم «نغمههای طبقه دوم» بازگشت، تا به حال هر هفت سال یک بار یک فیلم ساخته است. امسال او این رکود را شکست و دنباله فیلم سال ۲۰۱۴ خود یعنی «کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست» را که برنده جایزه شیر طلایی شد، دو سال سریعتر از معمول تحویل داد.
به گزارش مهر، او در گفتو گویی با ورایتی توضیح داد: «الان حرفهایتر و بالغتر هستم و میدانم چطور بهتر کار کنم. اما فکر نمیکنم الان بتوانم سریعتر کار کنم. همیشه حداقل سه سال ساختن یک فیلم برایم طول میکشد، بنابراین به نظرم فکر میکنم همان فاصله را بین کارهایم نگه میدارم.»
* فکر میکنید «درباره بیپایانی» چه تفاوتی با کارهای قبلیتان دارد؟
در این فیلم غم بیشتری هست. غم درک کردن اینکه میفهمیم زندگی دارد میگذرد و قدم به قدم ناپدید میشود. دیالوگی در این فیلم هست که از «عمو وانیا» چخوف دزدیده شده است. شخصیتها کنار یک پنجره ایستادهاند و منتظر یک عضو دیگر خانواده هستند که بالاخره یک نفر میگوید «رسیدیم به سپتامبر». این جمله بسیار غمانگیز و مطلعکننده درباره نحوه گذران زندگی است. این نخستین دیالوگ فیلم است.
* برنامهریزی هر بخش از داستان چطور بود؟
ایدهها بدون هیچ ترتیب خاصی در اوایل کار به ذهنم میآید. ترتیب آن بعداً در پروسه ساخت شکل میگیرد. با این حال میدانم میخواهم چه چیزی نشان بدهم، مثلاً موقعیتهای مختلف و سرنوشت انسانها، و آنها را تا جایی که میتوانم با احتیاط نشان میدهم.
تم موضوعی هر بخش از داستان مسلماً مهم است، اما چیزی که اهمیت بیشتری دارد احتیاطی است که با استفاده از آن بخشها ساخته میشوند. خواست اصلی من این است که هر یک از آنها با احتیاط فوقالعاده ساخته شوند. دقت یکی از مهمترین چیزها در فیلمسازی من است. بعضی مواقع افراد ارزش این سنت را نمیبینند اما برای من بسیار مهم است چون اگر هر صحنه را با دقت ساخته باشم مردم دقت میکنند.
* به داستان کشیشی برگشتهایم که چند بار باور خود را از دست داده است. چه چیزی شما را به این ایده بازگرداند؟
شاید بتوان گفت این شخصیت اصلی فیلم است. او بار بسیاری بر دوش دارد! سرنوشتی غمانگیز دارد و باید بدون باور، با خدا صحبت کند. بنابراین به عنوان یک شخصیت مسئولیتهای بسیاری دارد. من فقط میخواهم نشان بدهم که مردم چطور رفتار میکنند، اما احترام بسیاری برای افراد مذهبی و باورهای آنها دارم. اگر نظمی نباشد که کمی روایتگونه باشد فیلم هیچ معنایی ندارد. باید احتمال دنبال کردن یک داستان برای کشف معنا در میان صحنهها وجود داشته باشد.
* از آنجا که فیلمهای شما بخشهای باز بسیاری دارد از کجا میفهمید که فیلم به پایان رسیده؟
حسی در دل آدم شکل میگیرد. دیگر راهی برای گسترش فیلم یا پیدا کردن جایی برای صحنهای دیگر نیست. سعی کردم به چیزهای دیگر فکر کنم اما برایم بیمعنی بود. همینطور که فیلم الان هست کافی بود. پروسهای خلاقانه است و حس در آن بسیار اهمیت دارد. شکل گرفتن صحنهها را مدتهای طولانی برنامهریزی میکنم و همینطور که به فیلمبرداری آنها نزدیکتر میشوم، بیشتر و بیشتر ایدههای رئالیستی خودم را از دست میدهد و ترجیح میدهم آنها را انتزاعیتر کنم. به نظرم الان فیلم خوب است.
* اما دیدگاههای شما درباره انتزاعی بودن با گذر زمان تغییر کردهاند، اینطور نیست؟
وقتی جوان بودم انتزاع را دوست نداشتم. از کارگردانهای نئورئالیست مثل ویتوریو دسیکا خوشم میآمد. هدف اصلیام این بود که زندگی روزمره طبقه کارگر را نشان بدهم. اما قدم به قدم به سمت انتزاع پیش رفتم حتی با وجود اینکه آن موقع از نظرم خیلی روشنفکرانه و بورژوا بود. الان شاید خودم هم بورژوا باشم!
رفتار انسان خارقالعاده است و اهمیتی هم ندارد که بورژوا باشید یا کارگر. در طول زندگیام به این نتیجه رسیدهام که همهمان بسیار مشابه هستیم، مخصوصاً وقتی پیرتر میشویم. وقتی پیر هستید و بیمارستانی شدهاید و فامیلها برای جشن گرفتن تولدتان میآیند، همه در آن موقعیت بسیار مشابه هستند.
* «درباره بیپایانی» یادی از اینگمار برگمن و مارک شاگال میکند. چه هنرمند یا فیلمساز دیگری الهامبخش شما بود؟
«هیروشیما، عشق من» یک منبع الهام مهم برای این فیلم بود و صحنهای از فیلم هم با الهام از «Il Grido» آنتونیونی شکل گرفت که فیلمی است که بسیار دست کم گرفته میشود. به دسیکا هم که اشاره کردم.
به نظرم از منظر سبک و نحوه فیلمسازی من کارگردانی بسیار منفرد هستم. اما در عین حال بسیار از تاریخچه فیلم و مخصوصاً سینما اروپا ۱۹۷۰ الهام میگیرم. خیلی خوب بود. این حس را دارم که دنیای فیلم امروز بسیار تجارتمحور است. پول حرف اول را میزند و بعد چیز مهمی برای نشان دادن هست. طی دهه هفتاد میلادی به نظرم بیشتر نگرانیهای تجاری به اندازه امروز مهم نبودند. جاهطلبیهای اقتصادی عقبتر بودند یا شاید دارم خیلی رمانتیک به قضیه نگاه میکنم.
* خودتان را یک فرد رمانتیک در نظر میگیرید؟
بله. به نظرم همهمان هستیم. اما من خیلی رمانتیک نیستم. نمیخواهم باشم. میخواهم هر دو پایم روی زمین باقی بماند.
روی آندرسون متولد ۱۹۴۳ برای «کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست» برنده شیر طلایی از هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز بود.