نسترن آزادی| هنرمند مفهومی
روایت نسترن آزادی از نقاشی و ویدئوآرت تا کیوریتوری/ تلاش میکنم مخاطب را با آثارم درگیر کنم
نسترن آزادی در گفتوگو با ایران آرت از علاقه ویژهاش به نقاشی و ویدئوآرت، خلاء در آثارش، ایده پنهانی چیزها و کیوریتوری و آموزش صحبت کرد.
ایران آرت: نسترن آزادی هنرمند مفهومی، متولد 1364 و الهام گرفته از هنرمندان دهه 90 میلادی است. او در رشته نقاشی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی انجام داد. در سال 2020 وب سایت هنری Artland آثار هنری آزادی را به گروه YBAs یا گروه هنرمندان جوان بریتانیایی نسبت داد.
نسترن آزادی از رسانههای متفاوت هنری در خلق آثارش استفاده میکند، او در آثار خود ایدههای فلسفی در زمینه پدیدارشناسی را بررسی میکند. آزادی در اولین نمایشگاه انفرادی خود که در سال 1398 در گالری آس تهران با عنوان " چیزی برای دیدن |نیست| " برگزار شد، موفق شد تجربهای منحصر به فرد را برای مخاطبان خود فراهم کند.
حس بازیگوشی و درگیر کردن مخاطبان از ویژگیهای آثار اوست. آزادی تا کنون در همه آثارش موضوع پنهانی جهان را دنبال کرده است، او در مجموعه دوم خود به نام "تکرار" بار دیگر موضوع پنهانی چیزها و خلا حاضر در هستی را بررسی کرده است.
آزادی همچنین در کنار خلق آثار هنری خود به مطالعه فلسفه و هنرعلاقهمند است و از اینرو پروژههای پژوهشی و آموزشی با موضوعات هنری را برنامه ریزی میکند، او در زمینه کیوریتوریال نیز فعالیتهایی انجام داده که میگوید قصد دارد در آینده آنها را گسترش دهد، آزادی در حال حاضر مشغول به ساخت مجموعه جدید خود است، و باز هم موضوع پنهانی چیزها ایده اصلی او است، او میگوید این بار قصد دارم چیزها را در پنهانیها جستجو کنم.
حاصل گفتوگوی ما با این هنرمند را بخوانید:
لطفا درمورد ایده کارهایتان توضیح بدهید، چگونه آنها را انتخاب میکنید؟
ایدههای من معمولا تصاویری هستند که بصورت الهامات یا خوابهایم در ذهنم مجسم میشوند، آنها خیلی غیرمنتظره ظاهر میشوند، به همین دلیل همیشه به نوعی شکدهنده هستند و مرا به هیجان می آورند، همین هیجان باعث میشود که عاشق این باشم تا آنها را به دنیای فیزیکی بیاورم. معمولا مدت زیادی درگیر خلق هر ایده میشوم و در این فاصله ایدههای جدید دیگر به آنها اضافه میشوند. درواقع هرچقدر بیشتر با آنها کار میکنم، آنها کمکم صورت بیشتری به من نشان میدهند، و در همین فرایند درک من نیز نسبت به تصویری که در ابتدا دیدم کاملتر و بیشتر میشود. همچنین مادامی که درگیر کاری هستم، به طرز عجیبی زندگی من ارتباط عمیقی با آن ایده پیدا میکنه، دیگر هرچیزی در زندگی شخصی من میتواند با آن در ارتباط باشد و درواقع بخشی از زندگی من میشوند، بهتر است بگویم جنسی از تجربه حیات پیدا میکنند. آن دیگر تنها در استودیو اتفاق نمیافتد، بلکه در همه روزمرگی من حضور دارد، به بیانی ایدهها تبدیل به تجربه زیست من میشوند.
چه اتفاقی افتاد که ایده "پنهانی" را انتخاب کردید؟
مجال دیده شدن و پنهانی چیزها، همواره دغدغه من بوده است. موضوع پنهانی چیزها در جهان، شاید عجیبترین چیزی بود که توجه مرا به خود جلب کرد. اولین چیزی که من متوجه شدم در این دام مستوری قرار گرفته، خودم بودم. دیدن خود یکی از قدیمیترین دغدغههای من است، و در طی سالهای زندگیام به همه چیزهای دیگر نیز بسط پیدا کرده است، من کمکم دریافتم که همه چیز به طرز عجیبی در این پنهانی به سر میبرند، همین مسئله باعث شد که ایده اصلی همه کارهای من تا به امروز موضوع پدیدارشناسی باشد، اما اینکه چطور این کنجکاویها به کارهای هنری تبدیل میشوند، این انتخاب من نیست، بلکه این تصاویر هستن که در ذهنم ظاهر میشوند، مثل اینکه با توجه به دغدغهای شخصی من و ماجراجوییهای ذهن من؛ ایدهها پاسخی به کنجکاویهای من هستند که ناگهان از دنیای ایدهها در ذهنم نمایان میشوند. از طرفی همیشه سادگی را دوست دارم، سادگی نوعی رازآلودگی و عمیق بودن با خود دارد، به نظرم سادگی صورت پنهان پیچیدگیهاست، به همین دلیل شاید ایده پروژه های من فلسفی و پیچیده به نظر بیایند، اما در اجرا مادامی که آنها تبدیل به اثر هنری میشوند، معمولا در فرمهای ساده بروز پیدا می کنندد، البته دلیل دیگری هم دارد و آن اینکه من همیشه ایدههای عمیقم را در فرمهای ساده پیدا میکنم، که این نوع دیدن به نظرم جنسی از بازیگوشی دارد، برای مثال همین که چیزها در پنهانی هستند، این موضوع نوعی بازی و بازیگوشی بزرگ به همراه داره، به همین دلیل بازیگوشی در فرم و ارائه اثر هم برای من موضوع مهمی است، به نظرم بازی می تواند مجالی برای دیده شدن به آنچه که دیده نمیشود را فراهم سازد، این بازی است که حد و مرزها را عمق میبخشد، بازی به نوعی شبیه به بینهایت است، زیرا ما میتوانیم پا از قوانین جدی بیرون بگذاریم، همچنین جنس بازی شبیه به ماجراجویی است که همیشه پیشروی و حرکت در آن، معنای شناخت پیدا میکند، درکل به نظرم در مواجه با پیچیدگیها مهمترین اصل، بازیگوشی است.
شما با رسانه های متفاوتی کار می کنید، کدام رسانه برایتان مهم تر است؟
نقاشی و ویدئوآرت، هردوی آنها و راستش نمیتوانم بین نقاشی و ویدئوآرت یکی را انتخاب کنم، هردوی آنها را دوست دارم، البته به نظرم این ایدهها هستن که انتخاب میکنند و من فقط انجامش میدهم.، هرچند که ویدئوآرت و نقاشی برای من تقریبا یکی هستند، در حقیقت ویدئوآرت خیلی بیشتر شبیه به تصویر ایده های من است و نقاشی شبیه به عواطف من در مواجه با ایده هایم است. به نظرم نوعی بیان در نقاشی وجود دارد که خاص رسانه نقاشی است، نقاشی با اینکه یک تصویر است و در ظاهر امکانات کمتری از ویدئوآرت دارد، اما یک ویژگی مسحور کنندگی با خود دارد، و این کاری نیست که نقاش در نقاشی خاصی انجام میدهد، من فکر میکنم این اعجاز جدا نشدنی نقاشی است و همیشه وجود دارد، به همین دلیل نقاشی عواطف خاصی با خود دارد، به هرحال هر دوی این رسانه ها برایم مهم هستند که البته اینستالیشن هم ارتباط جدی با ویدئوآرت دارد، مخصوصا اینکه من دوست دارم از همه فضای نمایش استفاده کنم، برای همین در نهایت معمولا از بیشتر رسانه های ممکن استفاده میکنم.
موضوع خلاء در کارهای شما تکرار شده است، خصوصا در مجموعه "چیزی برای دیدن (نیست) " ، لطفا در مورد خلاء ای که در کارهایتان وجود دارد، توضیح بدهید.
مادامی که آگاه میشویم که همه چیز در پنهانی به سر میبرد، دیگر همه چیز از جنس خلاء میشود. از نظر من خلاء پنهانترین چیزی است که همیشه با ما هست، همیشه در دسترس است، همینجا فضای اطراف همه چیز، آن همه جا حضور دارد. بهترین مثال شاید آسمان باشد، درحقیقت وقتی به آسمان نگاه میکنیم ما داریم به نیستی نگاه میکنیم، به آنچه که وجود ندارد. نگاه کردن به آسمان یکی از کارهایی است که خیلی دوست دارم، آسمان برای من بسیار مسحور کننده است، نگاه کردن به آسمان و ستارهها این حس را به من میدهد که میتوانیم چیزی از جنس حقیقت یا بینهایت یا پنهانی، نیستی و همه این قبیل واژهها را درک کنیم و این دلیلی بود که در نمایشگاه "چیزی برای دین |نیست|" ، همه چیز جنسی از کهکشان و فضا داشت، حتی صداهایی که در فضای گالری پخش میشد؛ همه آن تاریکیها و ویدئوهای کریستالی در پی ساختن دنیایی از جنس خلاء بودند. درک و شناخت خلاء شاید همان دیدن پنهانی یا بینهایت باشد، جایی که همه چیز آنجا پنهان شده است، چیزهایی که به راحتی در واژه بیان نمیشوند. درواقع وقتی به این مسئله فکر میکنیم که همه چیز در پنهانی به سر میبرد، حیات ما جنسی از خلاء پیدا میکند، دیگر هیچ چیز وجود ندارد؛ آنجا یک خلاء بزرگ حس میشود.
معمولا مخاطب را با کاراتان درگیر می کنید، لطفا در مورد این مسئله توضیح بدهید؟
از نظر من وقتی کار در معرض نمایش قرار میگیرد، تازه تکمیل می شود. مخاطب برای من مهم است. ارتباط بین مخاطب با کار من در واقع برای من نوعی خودشناسی است، مادامی که آنها سهم بیشتری از تماشا کردن دارند، کارم برای من ناشناخته تر میشود و همین امر موجب میشود که بیشتر تلاش کنم تا بفهمم حقیقتا چه کاری انجام داده ام!؟ در نتیجه ارتباط بیشتری با کارم پیدا میکنم، به همین دلیل مخاطب برای من مهم است. من دوست دارم در تنهایی کار کنم، اما با دیگران کارم را ببینم، به این دلیل معمولا در حین ساخت کارهایم مدام به ارائه کار فکر میکنم، زمانی که کار ارائه میشود، آنجا همه چراغها روشن میشود و هر چیزی که باید از کارم درک کنم، اتفاق می افتد.
شما فعالیت های دیگری مانند کیوریتوری یا آموزش در کنار کارهایتان انجام داده اید، در مورد این پروژه ها توضیح بدهید.
من به مطالعه هنر علاقه دارم و این موضوع برایم جدی است، هر چقدر بیشتر مطالعه میکنم، درک عمیقتری نسبت به کارهایی که انجام میدهم پیدا میکنم. این برای من نوعی خودشناسی نیز می باشد، به دلیل اینکه متوجه میشوم که ایدهها در جهان چگونه کار میکنند. من همیشه دیدن با وسعت زیاد را دوست دارم، خصوصا در مورد کاری که بصورت جدی انجام میدهم، در حقیقت مطالعه به من این فرصت را میدهد تا مسیرم را درک کنم و عمیقتر ببینم. هنرمند بودن از نظر من یک راه است، راهی که بعضی وقت ها واقعا سخت میشود اما مطالعه کمک میکند که این سختیها شکل دیگری بگیرند، اینگونه چالشها میتوانند به شناخت تبدیل بشوند، و اینکه بعضی وقتها باید از کاری که انجام میدهم دور بشوم و برای مدتی با آنها در ارتباط نباشم، تا زمانی که به کار برمیگردم ارتباط عمیقتری با آن بگیرم، در این زمانها بیشتر سعی میکنم با جامعه ارتباط بگیرم، این فرصتی است که پژوهشگر باشم و حتی پروژه هایی تعریف کنم و با گروهها آن پروژهها را انجام بدهم، و بعد دوباره فرصت آن را دارم که بیشتر به تنهابی برگردم و با کارم وقت بگذرانم، به نوعی مرا به تعادل میرساند.