هنرمندی که انزوا و بیماری هنرش را شکوفا کرد
بیماری ونسان ون گوگ نه تنها جلوی پیشرفت او را نگرفت، بلکه دروازههایی تازه از هنر را پیشروی او باز کرد.
ایران آرت: احتمالا دربارهی بیماری ونگوگ (Vincent van Gogh) شنیده باشید، در واقع وی پس از بریده شدن گوش خود، از ماه مه ۱۸۸۹، مدت ۵۳ هفته را در بیمارستان روانی سنت پل گذراند. در آنجا ارتباط کمی با روزمرگی داشت و از دنیای هنر کاملا دور بود. اما آیا این انزوا و بیماری ونگوگ، مانع کار او شدند یا به او کمک کردند؟
در سالهای ۱۸۸۸- ۱۸۸۶ ونسان با برادرش که مدیر یک گالری بود، زندگی میکرد. پاریس در آن زمان پایتخت هنری جهان و خانه افراد پیشرو بود. ونسان با تولوز لوترک، دگا، پیسارو، سیگناک، سئورات و گوگن، زمان میگذراند. در پاریس بود که ون گوگ رنگهای تیره نقاشیهای قبلی هلندی خود را دور ریخت و به قلمموهای درخشان امپرسیونیستها روی آورد.
اما نهایتا بیماری روانی ونگوگ زندگی او را تغییر داد و سبکی جدید به ارمغان آورد.
سلف پرتره ونگوگ در بیمارستان روانی (۱۸۸۹)
انزوا و شکوفایی هنر ون گوگ در بیمارستان روانی
وبلاگ پروانه نوشته است بیماری روانی ونگوگ و بستری شدن او در بیمارستان، باعث شدد که او کاملا از دنیای هنر دور باشد و حتی به مدت یک سال هیچ تصویری را ندید. تنها موردی که وی در نامههای خود ذکر کرده، سلف پرترهای از مادر سالخورده بود. بر اساس فهرستی که اخیرا از بیماران بیمارستان کشف شده نشان میدهد که هنگام ورود ونگوگ، تنها ۱۸ مرد ساکن آنجا بودهاند. وی این مردان را "همراهان خود در بدبختی" توصیف کرد. اکثر آنها به طور شدیدی آشفته بودند و هیچکدام کوچکترین علاقهای به هنر نداشتند.
بیماری ونگوگ او را مجبور کرد که در این جامعه کوچک زندگی کند و از اینرو، بیشتر ساعات بیداری خود را در دو مکان مورد علاقهاش میگذراند. یکی، سلول راهبه سابق که برای استفاده اختصاصی وی بود و دیگری باغ محصوری که میتوانست در آن و خارج از خانه در میان طبیعت کار کند.
از آنجایی که ونسان از لحاظ سلامتی در وضعیت نسبتا مناسبی قرار داشت، به او اجازه داده شد که چند ساعت به بیرون دروازه برود و در نزدیکی بیمارستان نقاشی کند. او با بستری شدن در یک محیط زیبا توانست از باغهای زیتون و چشم انداز فوق العاده، الهام بگیرد.
جای تعجب نیست که بیماری ونسان ونگوگ و زندگی در بیمارستان سخت بود و او خیلی زود از رفتن ناامید شد. این هنرمند یک بار به خواهرش گفت که “گاهی اوقات انزوا به اندازه تبعید بسیار دشوار است، اما برای کار کردن ضروری است”. از نظر رشد هنری، انزوای ونگوگ را میتوان نشان دهنده یک نعمت دانست. او در پاریس سبک و مکتب نوین را تجربه کرد، ولی پس از آن به دنبال وسیلهای جدید برای بیان خود از طریق رنگ بود و بستری شدن این فرصت را برای او به وجود آورد.
اثر ونگوگ، پنجره استودیو در بیمارستان (۱۸۸۹)
اما بیماری ونسان ون گوگ موقعیت های دیگری نیز به همراه داشت. وی به اندازه کافی سالم بود و توانست انرژی خود را صرف کار و خلق اثر کند. دیگر خبری از نوشیدن در کافهها نبود و غذایی که آشپزهای بیمارستان درست میکردند را میخورد. ون گوگ بیشتر اوقات خود را در پناهگاه و باغ آن اطراف میگذراند و شدیدا به مطالعه دربارهی طبیعت میپرداخت.
ون گوگ وقت زیادی داشت و دقیقا میدانست که چه کاری میخواهد انجام دهد. درست است، او میخواست که فقط نقاشی کند. وی در طول آن سال ۱۵۰ تصویر را به پایان رساند، در حالیکه برخی از روزها دچار بحران شدید روحی میشد، بیماری ونگوگ به اوج میرسید و از نقاشی کردن دست میکشید، اما با این حساب میتوان گفت که او هر دو روز، یک اثر هنری را تمام میکرد! بدون شک اگر او این هنر را نداشت، قادر نبود زندگی پناهندگی که برایش سرشار از تحقیر بود را تحمل کند.
ون گوگ که از آخرین اخبار و سبکهای هنر پاریس دست کشیده بود، مسیر خودش را دنبال کرد. در دیوارهای پناهندگی، او هنر خود را به روشی کاملا شخصی و غیرمتعارف توسعه داد و دیگر به دنبال تاثیرگذاری نبود. همین باعث شد که در دنیای هنر به شکل جسورانهتری تصمیمگیری کند و در نهایت همهی اینها ونگوگی را از او ساخت که هم اکنون همه ما سلف پرتره های ونگوگ را دوست داریم.
در زمان بیماری روانی ونگوگ و دوران بستری شدن بود که وی بسیاری از بزرگترین آثار خود را با سختترین شرایط نقاشی کرد. در باغ و درست بیرون دروازهها او درختان سروِ سر به فلک کشیده را به نمایش گذاشت. باغهای زیتونی که او کشید، امروزه موضوع نمایشگاههایی در موزه ون گوگ در آمستردام و موزه هنر دالاس هستند. در دوران بیماری بود که وی دو اثر از بهترین سلف پرترههای خود را نقاشی کرد.
درختان زیتون بیمارستان (۱۸۸۹)
اما به هر حال زندگی سخت بود، در ماه مه ۱۸۹۰ یعنی چند روز قبل از عزیمت از بیمارستان، ونسان به برادرش نامهای نوشت. او در این نامه اشاره کرده بود که میخواهد از جامعه به دور باشد و در جستجوی کاری بدون حواس پرتی است، ولی بیمارستان روانی رسیدن به این هدف را برای او سخت میکرد و انگار آزادیاش را قربانی کرده بود. سپس به سوی روستایی در شمال پاریس رفت و متاسفانه بعد از ده هفته، زندگی او به شکل غم انگیزی به پایان رسید.
شب پر ستاره در بیمارستان روانی (۱۸۸۹)
در زندگی بسیاری از هنرمندان سختیهای فراوانی را میبینیم، ولی با این حال نه تنها از فعالیت دست نکشیدند، بلکه به اوج هنر خود دست پیدا کردند. بیماری روانی ونگوک هم نمونه روشنی از این اتفاقات است