باور نکردنی : ١٢ خانواده، ٤٠ سال است در پارک چیتگر به حال خود رها شدهاند
١٢ خانواده، ٤٠ سال است در پارک چیتگر به حال خود رها شدهاند. مأموران سرشماری با دیدن عکسهای هوایی، این منطقه را پیدا کردند. ساکنان این منطقه در تمام این سالها بدون گاز، آب آشامیدنی و تلفن زندگی کردهاند.
خانهها گم شده بودند. میان سبزی کاجها و خیابانهای اطراف. بین شلوغی اتوبان گم شده بودند. حتی مأموران پارک چیتگر هم از حضور این ١٢ خانواده در پارک بیاطلاع بودند و برای همین وقتی مامور سرشماری از آنها درباره ساکنان پارک پرسید نمیدانستند که جایی در میانههای جنگل هنوز افرادی با نفت زندگی میگذرانند و گالنگالن آب میخرند برای خوردن.
مأمور سرشماری وقتی برایمان از پیدا کردن این خانهها میگوید هنوز متعجب است: «عکسهای هوایی رو دیدیم. تو اون عکسها معلوم بود که وسط جنگل دو تا ساختمون وجود داره اما وقتی پرسوجو کردیم کسی نمیدونست. تا اینکه خودمون اومدیم و پیداشون کردیم. با سختی تونستیم اینجا رو در سیستم شهرداری ثبت کنیم و البته با سختی هم پیداشون کردیم.» میان آن همه سبزی جنگل دو جسم سخت رخ نشان دادند. «سرشماری کردیم. برامون عجیب بود اینها اینطور تنها افتادن اینجا. وسط جنگل.» بیپلاک و نشانی دقیق. حتی در بخش خاصی ثبت نبودند و تازه بعد از سرشماری ثبت شدند. (پلاک ٣٤ بخش ١٠ لتمان کن).
روزنامه «شهروند» مینویسد: «بیایید پارک چیتگر. خانههای سازمانی. پلاک هم نداریم.» آدرس ١٢ خانواده ساکن در جنگل چیتگر همین است. تمام آن 100 نفر وقتی میخواهند آدرس خانههای سیمانی و بدون پلاکشان را به دوست و آشنا بدهند، میگویند جنگل. درست وسط جنگل چیتگر، کنار کاجها و سروهای نقرهای دو ساختمان میبینید «ما چهل و چند سال است در آن ساکنیم». هر شش خانواده در یکی از دو ساختمان سیمانی زندگی میکنند و تمام این سالها لابهلای درختان بدون گاز، آب آشامیدنی، تلفن و راه ارتباطی عمر گذراندهاند....
ساکنان خانهها، به آنها که به دیدارشان میآیند میگویند منتظر راه آسفالت نباشید. حالا یک سال است که دور تا دورمان را هم بستهاند و تنها راه آسفالتی که داشتیم را برای راهاندازی پیست دوچرخهسواری بانوان گرفتهاند. حالا شدهایم محصور در جنگل.
برای اهالی این دو ساختمان، بوی کاج و خنکای جنگل قوت غالب روز و شب است. سالها از برقدارشدنشان میگذرد اما هنوز به رسم قدیم از کپسول گاز و پیت نفت برای گرم کردن خانه استفاده میکنند. همان پیت نفتی که جا خوش کرده کنار منبع و چاه آب. درست کنار دو ساختمان تا اگر مادر پیر آقای شعبانی خواست نفت بردارد، سرگردان جنگل نشود. چاه آب هم هست برای وقتهای طولانی که آب قطع میشود. آب لولهکشی برای خوردن نیست و باید آب بخرند مثل کپسولهای گاز؛ کپسولهایی که برایشان میآورند. ماموران با کپسول گاز، از ورودی جنگل چیتگر میآیند و جاده خاکی را تا ته میروند. بعد از آن خاکیها دیگر انگار دنیا تمام شود. میشود برهوت. خالی از سکنه. فقط آن ورودی هلالی با دورچین سنگ نشان از زندگی است. همانجا که کمکم کاجها رخ نشان میدهند و بعد دو ساختمان سیمانی.
یکی از ساکنان میگوید این خانهها در زمان ساخت استادیوم آزادی و برای مدیرکلها ساخته شدهاند. مدیرکلهای استادیوم نقشه ساختمانها را دیدند، اما نیامدند اینجا ساکن شوند. تا مدتها در و پیکر هم نداشت. بعدها این ١٢ خانواده آمدند اینجا و در و پنجره گذاشتند. «اصلا خونهها در حال ریختنه.» به دیوار ساختمان اشاره میکند که نم باران گرفته و آب شره کرده تا پایینش. ایزوگام کردهاند تا خراب نشود روی سرشان. زن میگوید و چشمش به سطل زبالهای است که لبریز است. سطلی که تا خانهشان فاصله زیادی دارد. باید آشغالها را جمع کنند تا شاید هر چند روز یکبار کسی بیاید و آنجا را تمیز کند.