مهم نیست بهرام بیضایی در استنفورد باشد یا تهران/ تئاتر ایرانی را چه کسی کشت؟
کارگردان نمایش «شب دشنههای بلند» از مشکلات عرصه تئاتر و سیاستگذاری های غلط این حوزه انتقاد کرد.
ایران آرت: «شب دشنههای بلند» درباره تئاتر و روشنفکرانی است که در دهه 40 و حتی همین امروز رانده میشوند؛ به گفته علی شمس، «مجدد» سمبل و استعارهای از انسان منفعل و بیهنر ایرانی است که علیه انسان پرهنر و بااستعداد ایرانی میتازد. خبرگزاری ایلنا با علی شمس پیرامون این نمایش و جریان ضدروشنفکری علیه کسانی همچون بهرام بیضایی و عباس نعلبندیان و نیز پدیده حضور چهرههای تلویزیونی و سینمایی در تئاتر گفتگو کرده است.
بیشتر از همه این آدمهایی که بهعنوان جریان نوگرا و روشنفکر از آنها نام برده شده و مرور کوتاهی بر حضور و نقششان در تاریخ تئاتر ایران میشود؛ بهرام بیضایی پررنگ است. این تاکید شما علاوه بر موقعیت قابل توجه او در عرصه نمایشنامهنویسی، به دلیل موقعیت اجتماعی که نسبت به حضور ایشان داریم هم مدنظر بوده؟ کسی را که ما او را از دست دادهایم و نمیتوانیم داشته باشیماش...
دو مساله وجود دارد؛ اول اینکه ما بهرام بیضایی را از دست ندادهایم. لازم نیست حتما کسی در ایران و تهران باشد تا حضور داشته باشد.
موفقیت و فعالیت بهرام بیضایی ادامه دارد اما در ایران ما او را از دست دادهایم و شاهد ماحصل نمایشی او نیستیم...
به نظر من وطن بهرام بیضایی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. اصلا مهم نیست که این فرهنگ در استنفورد باشد یا در تهران. مهم این است که او زنده است و دارد به این زبان مینویسد و به نظرم فقط مدیومش فرق کرده است؛ حالا ممکن است در تهران تئاتری را روی صحنه نبرد؛ خب، خیلی موجب خسران است. ممکن است فیلمی نسازد و این خیلی بد است، اما بیضایی در رسانه و مدیوم دیگری خدمت و حضور ارزنده خودش را در فرهنگ ایرانی انجام میدهد. اما میخواهم بگویم بهرام بیضایی یکی از تاثیرگذارترین آدمهایی است که در حوزه زبان و رفتار نمایشی و اخذ الگوها و تکنیکهای نمایشی از آئینها و سنتهای ایرانی پیشقدم بوده است. در کنار این، یک نمایشنامهنویس شاهکاری داریم به نام عباس نعلبندیان؛ که در حوزه رفتارشناسی و زبانشناسانه دیگری کار میکند. در کنار اینها بیژن مفید را هم داریم که او هم مثل بهرام بیضایی در حوزه زبانشناسی و استفاده از فرآیندهای فولک، آئینهای نمایشی، قصهها و سنن ما کار کرده است. ما داشتهها و آموختههایمان را بر پایه امثال بیضایی و نعلبندیان بنا کردهایم؛ حتی اگر جریانی وجود داشته باشد که قائل به حذف نام و تاثیر اینها باشد، تاریخ گردنگلفتتر از این حرفهاست که اجازه دهد این آدمهای کوچک به واسطه قدرتهای موقتی که دارند بتوانند این اسمها و رسمهای بزرگ را حذف کنند.
منتها بهرام بیضایی یک رویکرد پژوهشمحور هم دارد؛ کاری که در برخوانیهایش میکند و کاری که به واسطه تئوریکال و مدون کردن تجربیات نمایشی در کتاب «نمایش در ایران» انجام میدهد؛ بههرحال این فعالیتها تاثیرهای ارزندهای است که ما پس از 50 سال هنوز از آنها نفع میبریم. ما داشتهها و آموختههایمان را بر پایه امثال بیضایی و نعلبندیان بنا کردهایم؛ حتی اگر جریانی وجود داشته باشد که قائل به حذف نام و تاثیر اینها باشد، تاریخ گردنگلفتتر از این حرفهاست که اجازه دهد این آدمهای کوچک به واسطه قدرتهای موقتی که دارند بتوانند این اسمها و رسمهای بزرگ را حذف کنند. به همین خاطر بهرام بیضایی در نقطه اوجش با «مرگ یزدگرد» تاثیر عجیبی در نمایشنامهنویسی و رفتار زبانی نمایشی فارسی دارد. شاهدید قبل از غلامحسین ساعدی، بیضایی و نعلبندیان نمایشنامهنویسی ما چه بود؛ یک مشت مزخرف بود... آثاری مثل «جیجک علیشاه» و «جعفرخان از فرنگ برگشته» ما اصلا نمایشنامهنویسی نداشتیم. امیدوارم هرچند دیر و دور و هرچند بعد از مرگ بیژن مفید و نعلبندیان، اما بههرحال روزی برسد که قدر افرادی مانند بیضایی به واسطه اسم خیابانی و تندیسی دانسته شود چون این چهرهها بر سر زبان فارسی، تئاتر و فرهنگ ایران منت دارند.
بهرام بیضایی با «مرگ یزدگرد» تاثیر عجیبی در نمایشنامهنویسی و رفتار زبانی نمایشی فارسی دارد؛ اما میبینیم که زبانِ بیضایی شروع به تقلید شدن میشود و یک چیز مضمحلِ آبکیِ الکی از آن درمیآید و خیلی نمایشنامهنویسان کُترهای دهه 60 این زبان را تقلید میکنند و میبینیم که تنه تئاتر ایران در دهه 60 و 70 چه فاجعهای است.
اساس «شب دشنههای بلند» درباره تئاتر است؛ قبلا گفته بودید این نمایش هم میتواند مخاطب خاص را جذب کند و هم مخاطب عام را؛ آقای بیضایی برای مخاطبان غیرتئاتری هم چهرهای شناخته شده است اما شاید مخاطب غیرتئاتری، امثال آقای نعلبندیان و عباس جوانمرد و آربی اوانسیان و... را نشناسد. در واقع بیشتر خانواده خود تئاتر اینها را میفهمد و با شوخیهای مرتبط با آنها میخندد. نگرانی نداشتید که مخاطب عام سمت این کار نیاید و با آن ارتباط برقرار نکند؟
به واسطه تمهیدات صحنهای و شکل اجرا سعی کردم ذائقه آن مخاطب را هم تامین کنم. کما اینکه چند سال پیش تجربهای داشتم به اسم «مخاطب خاص» که درباره آقای سمندریان و رستوران ایشان بود. آن اثر هم کاملا فضای درون تئاتری بود و حتی اسمش را گذاشته بودم مخاطب خاص چون معتقد بودم فقط باید تماشاگر تئاتری آن را ببیند، منتها تماشاگر عام هم با آن ارتباط برقرار کرد؛ البته آن موقعها وضع تئاتر آنقدر سخیف نبود که فرآیند اجرای تئاتر معطوف به چهره و حضور آدمهای الکیِ آبکیِ مدعیِ پولبگیرِ چهارتا سریال بازی کرده باشد.
تماشاگر عام از نظر من کسی است که رمان و داستان میخواند و اخبار روز را دنبال میکند و احتمالا سری هم به کتابفروشیهای خیابان انقلاب میزند. مخاطب من مخاطبِ فرهنگی است؛ که احتمالا دغدغه فرهنگی دارد.
شما اصلا نمایشنامهنویسی را بردار بگذار «بزازها»؛ اصولا کانسپت حسادت و تنگنظری قابل تسری به هر حرفه و شغلی نیست؟ نمیتوانیم نمایشنامهنویسها را برداریم و به جایش نقاشها را بگذاریم؟ به جای بیضایی بگوییم آغداشلو؛ یا گلشیری در داستاننویسی چون مردم رمانها را بیشتر میشناسند یا هر حرفه دیگری که مردم آدمهایشان را بیشتر میشناسند. میخواهم بگویم این مفهوم اولیتر است و تماشاگر این را میتواند درک کند مگر اینکه واقعا موجود کماداراکی باشد که در این صورت بهتر است تئاتر من را نیاید ببیند. تئاتری که من پیشنهاد میکنم تئاتری نیست که تماشاگر بخواهد بیاید تا از دیدن قد و بالای بازیگر لذت ببرد یا بعد از اجرا با او سلفی بگیرد و بگذارد در اینستاگرامش. یا فرآیندهای ذهنی و رفتارهای بیمارگونه ذهنی خودش را در کنار یک بازیگر چهره با دادن یک کادو و گرفتن یک عکس درمان کند؛ اینها برای من تئاتر نیست. بنابراین من عامدانه و آگاهانه از حضور بازیگر چهره احتراز میکنم؛ البته بازیگران این اثر همه چهرههای تئاتری هستند. میخواهم بگویم خیلی به چنین تماشاگری احساس نیاز نمیکنم. تماشاگر عام از نظر من کسی است که رمان و داستان میخواند و اخبار روز را دنبال میکند و احتمالا سری هم به کتابفروشیهای خیابان انقلاب میزند. مخاطب من مخاطبِ فرهنگی است؛ که احتمالا دغدغه فرهنگی دارد. من اساسا نه احتیاج و نه تمایلی به حضور مخاطبی ندارم که تئاتر را صرفا براساس چهره و فرآیندهای فراتئاتری انتخاب میکند.
تئاتر یک قاتل دارد و آن سیاستگذاری دولتی است؛ مشخصا معاونت هنری که به تئاتر میپردازد و مرکز هنرهای نمایشی. اینها کسانی هستند که با تعریف و تعبیر از تئاتر خصوصی، باعث تحقیر تئاتر شدند، اینها با سیاستهایشان تمرین تئاتر را از سه ماه به 10 جلسه و کمتر تقلیل دادند، باعث شدند کارگردان گردن کج کند مقابل بازیگری که اسم خودش را از روی بغل دستیاش با غلط کپی میکند، باعث شدند تئاتر معطوف و منعطف به رسانههای مجازی شود و برای اینکه تئاتر بفروشد گروه فارغ از کیفیت و محتوای اثر شروع به شامورتیبازی برای جذب مخاطب کند. اینها باعث تولید مخاطب جعلی شدند. با برداشتن حمایت از گروههای مستقل و تجربی باعث حقارت تئاتر در تمام شئونش شدند. الان هرچیزی در تئاتر میفروشد جز تئاتر. الان برای اینکه تئاترت بفروشد باید خواننده رپ بیاوری، فوتبالیست بیاوری و بیلبوردهای کلان شهری بگیری؛ باید حاشیه ایجاد کنی و منت بازیگری را بکشی که در شرایط نرمال نقش پنجم تو را هم نمیتواند بازی کند اما چون در یک سریال تلویزیونی بوده میتواند بفروشد.
الان تئاتر را به جایی رساندهاند که هر بازیگری که فالوور بیشتری در شبکههای اجتماعی داشته باشد صلاحیت بیشتری برای حضور در یک تئاتر دارد. الان تئاتر را به جایی رساندهاند که کارگردان، متن و مدت تمرین موضوعیت ندارد؛ صرف اینکه تو چه بازیگر مطرحی آوردهای مهم است. الان یک بازیگر بدون کمترین زیباییشناسی کارگردانانه منتش را هم میکشند و میآید در بهترین سالنها اجرا میرود بدون اینکه صلاحیت چندانی داشته باشد و استخوان چندانی در تئاتر خرد کرده باشد. همه اینها سیاستگذاریهای غلط فرهنگی است که موجب نابودی تنه عظیمی از بازیگران، کارگردانان و نمایشنامهنویسان تئاتر میشود. این باعث ایجاد بنگاههای گنگی انتقال بازیگر و روی صحنه بردن آثار میشود. رقابت کثیفی برای دوستی با بازیگرها ایجاد میکند و همه اینها آفت تئاتر است. درواقع من فکر نمیکنم این مساله زودگذر باشد. چون احساس میکنم قاتلان تئاتر که سیاستگذاران فرهنگی این کشور هستند با تعمد خیلی آگاهانهای دست به این کار زدهاند. شما نمیتوانید فرهنگ را به حال خود رها کنید؛ کمترین سواد و دانشآموختگی فرهنگی و هنری در برخی وجود ندارد. اگر تجربههایی مثلا جمهوری سوم در فرانسه را مرور میکردند و 10 صفحه درباره تجربیات فرهنگی جهان خوانده بودند هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد. کوچکترین سواد، مطالعه و پژوهشی در برخی افراد نمیبینید؛ افرادی رانتی و زیرآب زدن که با حضور بهشدت معیوب خودشان باعث نابودی تئاتر شدند. بدبختانه اینها هیچوقت پاسخگو نخواهند شد.
پس فکر میکنید چاره کار روانه شدن سوبسید و حمایت دولتی به سوی گروههای به تعریف شما مستقل است؟
حمایت دولتی و شهرداری؛ به قول سعدی چون دوست، دشمن است شکایت کجا بریم؟ باید از هنرمند «فکور» حمایت کرد؛ اما کسی که «فکر» میکند در همه جا مهجور است. امکان ندارد شما هنرمند آلترناتیو و معتقد به نگاهی دیگر علیه روتین جامعه باشی و در عین حال پاپیولار باشی. هنری که علیه روتین باشد هنر پاپیولاری نیست اما پایهگذار فرهنگ آن کشور در درازمدت است؛ بنابراین دولتها از متفکران و نویسندگان خودشان حمایت میکنند. هنرمندی که معتقد به تولید یک اثر هنری است؛ حالا من نمیخواهم لفظ «فاخر» را بهکار ببرم اما تولید یک اثر هنری خالی از شامورتیبازی. و این سوبسید دولت و شهرداری را میطلبد. اما شهرداری و مرکز هنرهای نمایشی بانی از بین رفتن فهم و فکر در تئاترند. بازیگر میگوید من سه ماه در این نمایش تمرین کنم؟ در این مدت من دو فیلم سینمایی دیگر را قرارداد میبندم. چنین بازیگری قرارداد هشت جلسه تمرین با کارگردان میبندد؛ این تئاتر است؟ بله، 300 میلیون هم میفروشد چون مردم میآیند آن بازیگر را ببینند، اصلا کارگردان و متن موضوعیت ندارد. من برای چنین مخاطبی احترام قائل نیستم. از آن طرف بازیگرانی وجود دارند که از هجمه نادیده گرفته شدن سکته میکنند و منهدم میشوند و شغلشان را عوض میکنند و همچنین کارگردانها. مگر الان نمیبینید؟ الان میتوانم دهها بازیگر را اسم ببرم که سالهاست کسی سراغشان نرفته و دست بر قضا بازیگران خوبی هم هستند. بنابراین من مشکل را در مردم نمیبینم. من نمیتوانم به مخاطب بگویم چرا فلان بازیگر را دوست داری و چرا میروی کارش را میبینی؟ در جوابم میگوید به تو چه، دلم میخواهد. من نمیتوانم یقه آن مخاطب را بگیرم و بگویم فهیم باش، برو کتاب بخوان و به تئاتر تمرین شده فکر کن. میگوید برو بابا؛ چون فکر دیگری دارد. من نمیتوانم فکر خودم را به آن مخاطب غالب کنم. من به او میگویم «آدم سطحیِ مصرفگرا» و او هم به من میگوید «املِ دگم»؛ تهش قرار است به همدیگر چنین فحشی بدهیم. من طرف صحبتم با مردم نیست، روی سخنم با سیاستگذاران فرهنگی است. مدتی پیش اتفاقی در تئاتر ایران افتاد تحت عنوان مرکز مطالعات قشقایی؛ که با تمام معایبی که داشت سالنی دولتی به آن اختصاص یافت که شروع به تجربه کند؛ در سال اول زیرآب این پروژه زده شد که میتوانست برای تئاتر مدرن ایران و آدمهای بااستعدادی که به تئاتر فکر میکنند علیرغم همه مشکلاتی که داشت کمک کننده باشد. سالن را از ما گرفتند؛ مرکزی که باید حامی این جریان باشد کسی بود که زیرآب آن را زد. مساله من مدیریت فرهنگی است؛ که به نظر میرسد در کشور ما مسالهای شوخی و خالی از مفهوم است!