کد خبر: 9173 A

دردسرهای جدی فرزندان بازیگران؛ مرا به نام کوچکم صدا بزن!/ مارال فرجاد: هنوز باید و نبایدهای پدرم را می‌شنوم/ از دست کارگردانان بی‌سواد خسته شدم

دردسرهای جدی فرزندان بازیگران؛ مرا به نام کوچکم صدا بزن!/ مارال فرجاد: هنوز باید و نبایدهای پدرم را می‌شنوم/ از دست کارگردانان بی‌سواد خسته شدم

مارال فرجاد گفت: پدرم هنوز قبل از اجرا با من تماس می‌گیرد و می‌گوید مشغول بگو و بخند هستی یا داری فن بیان کار می‌کنی؟

ایران آرت: مارال فرجاد دختر جلیل فرجاد از بازیگران باسابقه تئاتر و سینما است. او که این روزها به عنوان بازیگر در دو نمایش "شب دشنه‌های بلند" علی شمس و "صبح یه روز لعنتی" حسن باستانی بازی می‌کند درباره دردسرهایی که به عنوان فرزند یک بازیگر باتجربه دارد، گفت: در مورد من و خواهرم مونا، اوایل سختی‌های زیادی وجود داشت و ما به خاطر خواسته‌های پدرمان باید یک سری بایدها و نبایدها را رعایت می‌کردیم. البته همین حالا هم بایدها و نبایدهای زیادی در کار ما وجود دارد. پدرم هنوز هم قبل از اجرا با من تماس می‌گیرد و می‌گوید مشغول بگو و بخند هستی یا داری فن بیان کار می‌کنی؟ خیلی تأکید دارد که این موقعیت‌ها طلا است و نباید از آن‌ها بگذرم. از طرفی، این‌که به من می‌گویند تو دختر جلیل فرجاد هستی هم کار مرا سخت می‌کند.

او درباره اینکه همزمان در دو نمایش به روی صحنه می رود چه سختی‌هایی را متحمل می‌شود و نظر پدرش در این رابطه چیست، گفت: من دوست دارم صرفاً روی یک نمایش متمرکز شوم. شاید اگر از قبل به من می‌گفتند که در این برهه از زمان با آقای شمس کار خواهی کرد، من سر کار دیگری نمی‌رفتم و منتظر این نمایش می‌ماندم. پدرم به من می‌گفت که مگر از جانت سیر شده‌ای که از 11 صبح تا 12 شب می‌روی سر تمرین؟ ایشان تأکید دارد که بازیگر فقط باید سر یک کار باشد. اما خوشبختانه روز افتتاحیه نمایش "شب دشنه‌های بلند" آمد و کار مرا دید و گفت بهت تبریک می‌گویم که برای این کارت زحمت کشیده‌ای.

 

مارال فرجاد

وی افزود: البته یکی از دلایلی که من همزمان دو کار را پذیرفتم این است که من از کار کردن با برخی از کارگردان‌های بی سواد خسته شده بودم و به همین خاطر بود که نمی‌خواستم تجربه همکاری با آقای شمس و حضور در این نمایش را از دست بدهم. تجربه حضور در نمایش "شب دشنه‌های بلند" یک تجربه جدیدی برای من بود. من در 10 روز آخر تمرینات به این نمایش پیوستم و درگیر یک نمایش دیگر هم بودم. من از نمایش‌هایی که هیچ چیزی از دل آن‌ها در نمی‌آمد خسته شده بودم و دوست داشتم سر کاری بروم که اتفاق جدیدی باشد. برای همین قبول کردم و در فرصتی 10 روزه خودم را به آقای شمس سپردم و سعی کردم مثل یک خمیر، منعطف باشم تا آقای شمس به آن‌چه که می‌خواهد برسد.  من از تکرار خودم خسته شده بودم و دوست داشتم یک کار متفاوتی انجام بدهم. در واقع دوست داشتم یک تغییری در من ایجاد شود و یک نفر تغییر بالفطره‌ای که در من ایجاد شده را بالقوه کند. خوشبختانه گروه به من خیلی کمک کرد و من در آخر موفق شدم به آن‌چه که لازم است برسم. 

 

مارال فرجاد جلیل فرجاد
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین