مسعود رایگان و زیرپلههایی که سالن تئاتر شدند!
مسعود رایگان در نمایش «فرشته مرگ» برای نشاندادن خوی وحشیگری از حرکات بابونها استفاده کرده است. بابونها میمونهای گوشتخواری هستند که با دندانهای تیزشان میتوانند هر جانوری را از پا در بیاورند.
ایرانآرت: مسعود رایگان در نمایش «فرشته مرگ» برای نشاندادن خوی وحشیگری از حرکات بابونها استفاده کرده است. بابونها میمونهای گوشتخواری هستند که با دندانهای تیزشان میتوانند هر جانوری را از پا در بیاورند.
دکورِ «فرشته مرگِ» رایگان از دو چهارچوب فلزی تشکیل شده است که با فاصلهای حدودا یک متری در عرض هم قرار دارند و هر کدام با چهار یا پنج پله بالاتر از سطح زمین هستند.
در یکی از آنها نسیم ادبی و در دیگری توماج دانشبهزادی ایستادهاند. آنها در چیزی شبیه به یک دوئو پرفورمنس (پرفورمنسی با دو بازیگر) از روندی میگویند که طی آن عشقشان را از کف دادند؛ زن از سوی شوهرش ترک شده و نامزدِ مرد در جنگ کشته شده است. خشم ناشی از این از کفدادگی آنها را به جایی میرساند که کنترل آنچه میکنند را از دست میدهند.
زن در حرکتی مدهآ گونه، از نجات فرزندش (حاصل زندگیاش با مردی که ترکش کرده است) از درون حفرهای از یخ شکسته دریغ میکند و مرد در روند انتقامگیری از قاتلین نامزدش به جایی میرسد که کودک دو ماههی دشمن را با گلوله میزند و شکمش را مانند شکمِ ماهی پاره میکند...
رایگان پیش از این «فرشته مرگ» را از دهم تا بیستوهشتم دی در تالار حافظ اجرا کرده بود و شامگاه جمعه اول بهمن در قالب سیوپنجمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر روی صحنه رفت. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با مسعود رایگان که از «فرشته مرگ»، نسبت مستقیمش با آنچه در اطرافمان میگذرد و مرگ انسانیت پس از به دندان کشیده شدن قلب سرباز سوری توسط یکی از نیروهای داعش گفت.
تم اصلی «فرشته مرگ» انتقام است اما توماج دانشبهزادی با حضور در جنگ و حمله به آنها که نامزدش را کشتهاند انتقام میگیرد و نسیم ادبی با نقشهای سیاستمدارانه و کشتن فرزند مردی که ترکش کرده است. این تفاوت در نحوه انتقامگیری زن و مرد از کجا ریشه میگیرد؟
در آغاز شما را به این نکته ارجاع میدهم که زن و مردِ «فرشته مرگ» ساکن دو جغرافیای متفاوتند. در جغرافیای مرد، اتفاقی شبیه به آنچه در همسایگی کشور ما وجود دارد رخ میدهد و میتواند یکی از همین مناطق خاورمیانه باشد که آتش جنگ در آنها شعلهور است اما جغرافیای زن مکانی است سرد جایی مانند اسکاندیناوی. شاید سوای از جنسیت و تاثیر آن بر نحوه عملکرد، این جغرافیا و امکانات موجود در آن باشد که دو شیوه انتقامگیری در اختیار این دو میگذارد.
در واقع میتوانیم بگوییم این زن و مرد با وجود سکونت در دو جغرافیای متفاوت و استفاده از دو روش مختلف با یکدیگر همسرنوشت میشوند و عملِ کشتن را انجام میدهند.
موضعگیری متن در قبال این نفسِ کشتن چیست و آیا میتوان با توجه به سیری که از هر یک از این دو تا انجام قتل طی میکنند به آنها حق داد؟
انتقامگیری و نفسِ کشتن غلط است و آنها عملی را که انجام دادهاند انکار میکنند پس چیزی برای همذاتپنداری باقی نمیماند. هم زن و هم مرد پس از ارتکاب به قتل بارها و بارها تکرار میکنند که من این کار را نکردم و آن منِ دیگرِ من بود که دست به این عمل زد.
بگذارید کمی کلیتر و فراتر از این نمایش بگویم. کافی است زنی یا مردی تصمیم بگیرد خود را عریان کند و به دل جامعه بزند. از لحظهای که تصمیم میگیرد این کنترل را بردارد، از لحاظ روحی و روانی در شرایطی قرار میگیرد که میتواند دست به هر عملی بزند. با وجود این که تک تک عناصر اطراف ما رنگ و بویی از تمدن دارند اما کافی است افراد تصمیم بگیرند کنترلی را که بر خود دارند حذف کنند و دستاوردهای تمدن بشری را با خوی وحشیگری بر باد دهند.
بارها و بارها این نکته را گفتهام و باز هم میگویم در لحظهای که یکی از نیروهای داعش قلب سرباز سوری را از قفسه سینهاش بیرون آورد و مقابل تمام دوربینهای دنیا آن را به دندان کشید، تمدن بشری و انسانیت به طور کل از مفهوم تهی شد.
عامل محرک زن و مرد «فرشته مرگ» برای برداشتن این کنترل از روی خود از دست دادن عشقشان است.
زن میگوید همسرم عشق من بود و بعد از ترک شدن از سوی او دیگر هیچ چیز نمیخواهد حتی فرزند مشترکشان را و مرد هم از نامزدش نه تنها به عنوان عشقاش که به عنوان وطناش یاد میکند. عشقی که وقتی از کف رفت، گویی دنیا تمام شده است.
و نمیتوانند آن را که موجب از دست رفتن عشقشان شده است ببخشند.
جمله ببخش ولی فراموش نکن این جاست که کارکرد خود را نشان میدهد. فراموش نکن اما انتقام هم نگیر. نمونه عینی ببخش ولی فراموش نکن رفتاری بود که سامره علینژاد دو سال پیش با قاتل فرزندش انجام داد و به جای انداختن طناب دار بر گردنش، با یک سیلی خشم و بخشش خود را در یک لحظه نشان داد.
آن سیلی، باید نه تنها بر گونه عبداله قاتل فرزندِ سامره، که بر گونه تک تک ما نواخته میشد تا بدانیم آیا حواسمان به آنچه میکنیم هست؟!
در توصیف جغرافیای مرد به منطقهای جنگزده هم چون بعضی از مناطق خاورمیانه اشاره کردید اما این به باد دادن آنچه تمدن یا فرهنگ مینامیمش در جامعه اطرافمان هم دیده میشود.
قطعا. آذر سال گذشته بود که خبر آمد زنی 37 ساله، پسر چهار ساله و دختر هفت سالهاش را با چاقو کشته است و این جز عدم تمایل به کنترل چیز دیگری نیست.
نمایش «فرشته مرگ» با کورئوگرافی (طراحی رقص) پیوندی مستقیم دارد. در طراحی این حرکات چه میزان به نسبت آن با مفهوم اثر و چه میزان به بعد زیباییشناسیاش اندیشیدید؟
هر دو وجه برای من مهم است. ما از همه عوامل نمایشی برای رساندن مفهوم توحشی که مد نظر داریم استفاده میکنیم. نام آنچه روی صحنه میبینید حرکات بابونها است. بابونها جزو ترسناکترین گونه از میمونها هستند، بابونهای گوشتخوار با دندانهای تیزشان میتوانند دسته جمعی هر جانوری را از پا در بیاورند.
این رقص درست در لحظاتی دیده میشود که زن و مردِ «فرشته مرگ» میخواهند حیوانیترین عمل خود را انجام دهند. در واقع این رقص پیش زمینهای است برای رسیدن به نقطه نهایی برداشته شدن کنترل.
قرار بود از اول دی ماه به مدت 10 شب نمایش «دو مرد در یک اتاق» را با بازی خسرو شهراز و اردلان شجاعکاوه در تالار حافظ روی صحنه ببرید که ناراحتی قلبی شهراز مانع از این اتفاق شد. اکنون حالشان چطور است؟
اجازه بدهید در این مورد صحبت نکنم اما انشااله که سلامت هستند و سلامت هم بودند. آن زمان که این اتفاق هم رخ داد ایشان در سلامت کامل بودند. به دنبال حاشیه هم نباشید.
آخرین بار پنج سال پیش نمایش «شرق، شرق است» را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه بردید، این فاصله پنج ساله برای کسی که کارش کارگردانی است طولانی نبود؟
قطعا طولانی بود. نقد اصلی من در حال حاضر به بالاخانهها و زیرپلههایی است که تبدیل به سالن تئاتر شدهاند. وجود تماشاخانههای خصوصی امری پسندیده است اما آیا از استانداردهای لازم هم برخوردارند؟ اگر اتفاقی شبیه به حادثه ساختمان پلاسکو در هر یک از آنها رخ دهد چند نفر زندگی خود را از دست خواهند داد و چه کسی جوابگو خواهد بود؟
معتقدم دانشجویان تئاتر برای روی صحنه بردن اثرشان باید به سالنهای دانشگاهی و فرهنگسراها مراجعه کنند. اجازه دهیم حرکت جوانانمان پلکانی باشد و به یک باره سالنهایی را به آنها ندهیم که پیشکسوتان برای رسیدن به آن سالها زحمت کشیدهاند.
من در طول این پنج سال با سالنهای متعددی مذاکره کردم و در نهایت توانستم در سالن حافظ نوبت اجرا بگیرم. شما باید نکتهای به دغدغهتان تبدیل شود تا حاضر باشید برای نشان دادنش روی صحنه سختی دویدن به دنبال نوبت اجرا را بر خود هموار کنید.