ابراهیم پشت کوهی ، هملت شکسپیر
زندگی میان دو هیچ؟!/ هملت پشت کوهی و ابراهیم پشت کوهی
مسعود توکلی در نقدی بر نمایش هملت پشت کوهی به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشت کوهی نوشته است: در اینجا خدا غایب است و مانع و رادعی بر این مصیبتها نیست. آدمها خیالی و برساخته نیستند و هرچه هست در همین دنیای ما دیده می شود.
ایران آرت: مسعود توکلی : نمایش هملت پشت کوهی در نیمه راه ایستاده است و پایانی ندارد. حتا اگر کمی اغراق کنیم میگوییم درآمد در ابتدای میانش متوقف شده است.
البته باید اقرار کرد که استوار و سربلند است در همان میانه راه. نمایش از جزئیات آغاز می کند؛ اما در جزئیات تمام نمی کند. به عبارتی هنوز در آغاز است که پایان میگیرد.
نمایش سودای رئالیسم دارد اما در ناتورالیسم غوطه ور است. در این نمایش هملت فقط نامی از اثر جاودان شکسپیر است و بس. توضیحات پسینی نویسنده و کارگردان هم این انتخاب را توجیه نمیکند. به گمانم بیشتر نمادین است و ادای دین به استاد بزرگ نمایشنامه نویسی جهان. اما ترکیب هملت پشت کوهی هنرمندانه و تیزهوشانه است. هم به مضمون هملت شکسپیر اشاره دارد هم روایت نویسنده و کارگردان را به رخ تماشاگر می کشد.
نویسنده اصرار دارد که معاصرنویسی و واقع نگاری کنیم. با همه جزئیاتش. حتی از شکستن واقعی تخم مرغ در جیب یکی از شخصیت ها نیز دریغ نمیکند. غم و شادی، بی خیالی و حسرت، فقر و ثروت، شهوت و خویشتنداری، دزدی و پاکدامنی، خیانت و امانت داری وسعادت و جنایت همه و همه با جزئیات به اجرا گذاشته می شوند. محیط و شیوه سبک زیست آدمی است که در به وقوع پیوستن آنها موثر است.
آدم ها هر چقدر اسیر تر و فقیر تر باشند در فلاکت بیشتری دست و پا میزنند. زندگی و خانواده احمد اگرچه با جزئیات وسواس گونه اش، به نمایش گذاشته میشود اما طبیعت و مسائل زیست محیطی، روانشناسی وراثت و شرایط روانی و جسمی آدمهاست که رویدادها را می سازند.
علل جبری حاکم است و قوانین علمی رخدادهای آینده را به وجود می آورند. خانوادهای که از یک سو با فقر علمی و مالی رو به روست و از سوی دیگر پایه های اخلاقی اش فروریخته است، چگونه می تواند اثر دهشتناک جنگ تحمیلی گذشته را تحمل کند؟ محمود خود به طور مستقیم جنگ را تجربه کرده است و آسیب های ناشی از آن و از دست دادن دوستان هم رزمش لحظهای رهایش نمیکند. حتی بابت شهادت دوست نزدیکش خود را گناهکار می داند. احمد پدر خانواده برای فرار از مشکلات و شاید هم به خاطر خودخواهی هایش دست زن جوانی را گرفته است و در کنار همسر اولش نشانده است.
او طغیان کرده است اما روشن نیست که از شهوت مهار نشدنی اش ناشی میشود یا سرخوردگی و فرومایگی اجتماعیاش؟! گویی در پی شأن و منزلت اجتماعی از دست داده اش، به سراغ کرشمه زن دومش رفته است.
اما در این میان به نوعی خانواده را رها کرده است و در پی سر و سامان دادن به زندگی بهتر؟ و جدیدش است. امری که سبب طغیان خانواده بر علیه او شده است. صولت و ضرغام دو جوانی هستند که از پدرشان قطع امید کرده و به مواد و مشروبات الکلی پناه آورده اند. یکی خدا و دین را به کناری نهاده است و به گرایشات چپ و روشنفکری سکولار روی آورده و دیگری برای گذراندن زندگی و حتا برای حل مشکلات دیگران_ و به ویژه خانوادهاش _به بزهکاری روی آورده است و زخم ناامیدی اش را به خیال خود با سرقت التیام بخشیده است. مادر خانواده (ماه نسا) که از چاقی مفرط رنج می برد و دینش را به خرافات آلوده است، شرایط دردناک موجود را پذیرفته است و تلاش میکند تا با فراهم نمودن دورهمیهای خانوادگی قدری از بار فشارهای روانی خود را بکاهد.
کرشمه زن دوم احمد نیز با آمال و آرزوهای بسیار به خانه آمده است اما جز کنایه و تهمت و ناسزا نشنیده است و نتیجه تصمیم اش، پشیمانی و حسرت است. برکه، تنها دختر خانواده نیز به رغم آن که تحصیلکرده و داناست، در چنبره تصمیم اشتباه پدر و مادر و اعضای خانواده اش گرفتار شده است. او عاشق دوست برادرش بوده اما خانوادهاش او را فریب داده اند و وصال رخ نداده است. اکنون در خانه ی برکه، یک تراژدی تمام عیار رخ داده است.
هامون پسر خردسالش توسط پدرش به شدت آسیب دیده است و دچار مرگ مغزی شده است. در همین حال برکه تازه فهمیده پدر و مادرش مانع اصلی ازدواج او با مردی بوده اند که اکنون از اسارت بازگشته است. او در برزخی واقعی زندگی می کند و از محمود _برادر کمیته ای اش _نیز کاری ساخته نیست.
محمود نیز همچنان در کابوس خودساخته اش، زندگی می کند. احساس می کند همسرش از شرافت و پاکدامنی دور شده است و ایمان و دین و دنیای او به یغما رفته است.
زوال اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی در خانواده آنها رخ داده است و خدا نیز به فریاد آنها نمی رسد. هرچه هست طبیعت بدسگال است و بس! در اینجا خدا غایب است و مانع و رادعی بر این مصیبتها نیست. آدمها خیالی و برساخته نیستند و هرچه هست در همین دنیای ما دیده می شود.
می توان خانه و آدمهای این خانواده را که هر یک، زبان متفاوت دارند به جامعه ای نمونه وار تشبیه کرد و از جامعه شناسی فقر، جنگ، دانش و بی دانشی جوامع سخن گفت. اما ضرورت چندانی ندارد که این مباحث را به درازا بکشانیم. سخن این است که با همه این بایسته هایی که در نمایش دیده میشود و جزئیات نمایش با دقت و وسواس گونه به اجرا رفته است، در پایان نمایش تماشاگر با کدام پرسش ها، سالن را ترک می کند؟
نگارنده معتقد است نمایش پایان ندارد و تماشاگر را در تعلیق نگه می دارد. نمایش می توانست فکر و اندیشه تماشاگر را صیقل دهد و او را به خودآگاهی برساند. به عبارتی هملت پشت کوهی میتوانست از نمایشی فقط با نگاهی رئالیستی سطحی فراتر رود و غنای بیشتری بر اثر ببخشد. با این همه تلاش و کوشش نویسنده و کارگردان و گروه یکدست و منسجم اش، برای به صحنه آوردن نمایشی پالایش شده و قابل تامل، ستایش برانگیز است. تا همین جا هم کارگردان کاری بزرگ را به سرانجام رسانده است. بازی های بسیار خوب بازیگران و کشمکشهای درونی نمایش تحسین هر تماشاگری را برمیانگیزد. در انتظار اجرای نمایش های کامل تر و غنا یافتهترین گروه می مانیم.
فوق العاده