روایت مرتضی عقیلی از ممنوعالچهره شدن تا مهاجرت و افسردگی/ پیشنهاد فعالیت سیاسی را نپذیرفتم
بازیگر پیشکسوت میگوید در سالهای مختلف تلاش کرده تا بتواند به ایران بازگردد و در سینما و تئاتر ایران روی صحنه برود.
ایران آرت: مرتضی عقیلی بازیگر سینما و تئاتر همزمان با بازگشت به صحنه تئاتر ایران پس از ۴۰ سال، تأکید دارد که در تمام سالهای غربت و دوری از وطن، به فکر «ایران» و بازگشت به کشورش بوده است.
مرتضی عقیلی در ۷۷ سالگی هم صدا و بیانی رسا دارد و شرایط فیزیکی خود برای بازیگری را حفظ کرده است و وقتی صحبت میکند دلتنگی برای سینما و تئاتر ایران در صدا و نگاهاش مشهود است.
وی که به واسطه بازی در سینمای پیش از انقلاب شناخته میشود، سابقه بالایی در عرصه تئاتر داشته و به نوعی از بازیگران پرورش یافته مکتب تئاتر است؛ «من شاگرد شاهین سرکیسیان در تئاتر هستم که به ما یاد داد صحنه تئاتر مقدس است و باید برای ورود به آن غسل کرد و تمیز بود.»
به گزارش مهر، ۴۰ سال دوری از وطن باعث نشده تا فعالیتهای سینمای ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی را رصد نکند و به گفته خودش همواره فیلمهای سینمای ایران را نگاه میکند زیرا معتقد است کارگردانها و فیلمهای بسیاری خوبی در سینمای پس از انقلاب وجود دارد؛ «سینمای قبل از انقلاب سینمایی بود که از حمایت دولتی برخوردار نبود ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دولت از سینما حمایت کرد. در دوره قبل متأسفانه هیچ حمایتی از سینما نمیشد و حتی کوچکترین کمکی به هنرمندان سینما نمیکردند به عنوان مثال باید ۲۰ درصد فروش بلیت فیلم به عنوان مالیات به شهرداری پرداخت میکرد. تجهیزات برای ساخت فیلمها اصلاً مناسب نبود ولی در سینمای بعد از انقلاب تجهیزات سینما بسیار بهتر و بهروزتر شد.»
خود را تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میداند و این را در سال ۵۸ در دادگاه انقلاب بیان کرده است؛ «در سال ۵۸ دادگاه انقلاب تعدادی از هنرمندان را خواست و در آنجا هیچ صحبتی درباره اینکه ممنوعالکار هستیم نبود و سؤال و جوابهایی رد و بدل شد و آنجا اعلام کردیم که تابع قوانین نظام جمهوری اسلامی ایران هستیم زیرا من معتقدم انسان باید همیشه تابع قانون باشد و بر اساس آن زندگی کند.»
اما در سال ۵۹ شرایط برای فعالیت مرتضی عقیلی در تئاتر پارس سخت میشود و به مرور از فعالیت کنار گذاشته شده و به او گفته میشود «ممنوع الچهره» است و این سرآغاز مهاجرت از ایران است؛ «صحبتهایی درباره ممنوعالچهره شدنم مطرح شده بود که باعث نگرانی و ترس خودم و خانوادهام شد. در آن زمان با مشکلات بسیاری به همراه خانوادهام اقدام به مهاجرت کردم. ۶ ماه در ترکیه بودیم و پس از آن به اسپانیا سفر کردیم. مدتی در اسپانیا ماندیم و سپس به آمریکا مهاجرت کردیم.»
دشواریهای یک مهاجرت و تجربه افسردگی
سختیهای مهاجرت بسیار است و مرتضی عقیلی به افسردگی میرسد؛ «در آنجا تلاش کردم تا کار تئاتر انجام دهم اما تجربههای موفقیت آمیزی نبود و به لحاظ روحی افسرده شدم و مدام در خانه بودم و بیشتر اوقات گریه میکردم. پدر و مادرم را زمانی که در غربت بودم از دست دادم و به لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم. تنهایی در خیابان قدم میزدم و برایشان اشک میریختم. در مقطعی از زمان شبها تب و لرز کردن داشتم و به مرور رنجور و رنگ پریده شدم. در مراجعه به پزشک به من گفته شد که مبتلا به سل شدهام و همه اطرافیانم باید قرنطینه شوند. خیلی به لحاظ ذهنی درگیر شده بودم به همین خاطر به فرهنگ لغات معین مراجعه کردم تا ببینم درباره بیماری سل چه چیزهایی نوشته، در آن فرهنگ لغات آمده بود که بیماری سل یعنی «مرض دق» و علائم آن را هم نوشته بود. یک شب با خودم شروع به فکر کردن و حرف زدن کردم درباره اینکه چه کسی هستم و در غربت چه میکنم، کسی من را نمیشناسد و با من سلام و احوالپرسی نمیکند. با خودم کنار آمدم و به سراغ کارهای دیگر گشتم و به عنوان راننده امداد خودرو مشغول به کار شدم و حدود ۳ سال به آن کار مشغول بودم.»
در همان اوایل سالهای مهاجرت و در شرایط سخت مالی، پیشنهاد فعالیت سیاسی را رد کرده بود؛ «با وجود اینکه زندگیام در غربت به لحاظ مالی سخت بود، پیشنهاد فعالیت سیاسی را نپذیرفتم زیرا هیچوقت آدمی سیاسی نبوده و نیستم و عاشق مردم و کشور ایران هستم. در زندگی من پروندهای مبنی بر انجام کاری خلاف وجود ندارد زیرا فقط به هنر فکر میکردم و فکر میکنم و با هنرم زندگی میکنم.»
پس از چند سال سختی و انجام کارهای متفرقه، به اجرای تئاتر بر صحنههای تئاتر آمریکا و اروپا و اقیانوسیه میپردازد اما هیچکدام از این اجراها حس و حال یک شب اجرا در ایران و در مقابل مخاطبان ایرانی را برایش نداشته؛ «طی این ۴۰ سال ثانیهای ایران و مردم ایران را فراموش نکردم و بندبند بدنم در ایران بود. در هر تئاتری چه در آمریکا، چه در اتریش و چه در استرالیا یا کشورهای دیگر به صحنه میرفتم فقط به فکر ایران و به صحنه رفتن در ایران بودم.»
وی در سالهای مختلف تلاش میکند تا بتواند به ایران بازگردد و در سینما و تئاتر ایران روی صحنه برود؛ «از سالهای قبل دوستانی بودند که برای من فیلمنامه یا نمایشنامه میفرستادند و میگفتند که در حال رایزنی هستند تا بتوانم به ایران بازگردم و روی صحنه بروم یا در فیلمی بازی کنم ولی همیشه جوابها منفی بود و اتفاقی نیفتاد. تنها اتفاقی که به سرانجام رسید دعوت آقای سنجابی برای ایفای نقش در نمایش ایشان بود. وقتی نمایشنامه را برایم ارسال کرد شروع به خواندن آن کردم، همسرم میگفت که چرا باز هم خودم را درگیر ماجرایی میکنم که در نهایت به افسردگیام ختم میشود اما پاسخ من این بود که به آن لحظه فکر کن که به ایران برمیگردم و روی صحنه تئاتر میروم. حس و حال و هیجان زیادی در من برای بازگشت به ایران و بازی بر صحنه تئاتر ایجاد شده بود.»