فاجعه عظیم در شنگول و منگول!
محمد مساوات گفت: در اثنای اجرای نمایش «خانه وا ده» بودم که با خودم گفتم شاید جالب باشد قصه شنگول و منگول هم به اجرا تبدیل شود. بیشتر یک شیطنت بود ...
ایران آرت: محمد مساوات از جمله کارگردانهای جوان تئاتر به شمار میرود که مشابه معدودی از همنسلانش یک ویژگی بارز دارد. دست به قلم است و نمایشنامه مینویسد. تا به حال متن خارجی کار نکرده و همواره حاصل تجربه و دریافت شخصیاش از جهان و جامعه پیرامون را روی صحنه برده است. گرچه! یکی دیگر از ویژگیهای مساوات اتفاقا تغییر رویکردهای مداومش هنگام اجراست. یک روز نمایش خود را مبتنی بر متنی با دیالوگهای زیاد و میزانسنهای بسیار، حتی سرسامآور مثل «قیاسالدین معالفارق» کارگردانی میکند، زمانی هم تجربهای بهشدت مبتنی بر فیزیک بازیگر و کمدیالوگ مانند «خانه وا ده» اما فصل مشترک تمام این آثار چیست؟ فروپاشی جایگاه پدر مقتدر و پایین آمدن از مرکب سنتیاش در خانواده ایرانی، تا آنجا که «قصه ظهر جمعه» پدری را به تصویر میکشد که از ابتدا تا پایان اجرا انتهای صحنه دراز به دراز افتاده است. تا این روزها که اصولا نمایش «بیپدر» به صحنه رفته است. اعتماد با او درباره ویژگی نمایشها و فصل مشترک همه آنها به گفتوگو نشسته که در ادامه میخوانید.
نمایش «بیپدر» به ویژه در حوزه زبان در مقایسه با نمایشهای دیالوگمحور قبلی شما تجربهای متفاوت محسوب میشود. کمی درباره نگارش متن این نمایش و اینکه اصولا تغییر رویکردها بر چه اساس اتفاق میافتند، توضیح دهید.
در اثنای اجرای نمایش «خانه وا ده» بودم که با خودم گفتم شاید جالب باشد قصه شنگول و منگول هم به اجرا تبدیل شود. بیشتر یک شیطنت بود تا تصمیم آنچنان فکر شده از قبل، چون گاهی پیش میآید مثلا از اسمی مثل «پیرزن» خوشم میآید و سریع برایش پوستر طراحی میکنم. بعد در فضای مجازی مینویسم «نمایش پیرزن کاری از محمد مساوات به زودی!» بیآنکه اصلا بحث اجرا در میان باشد. شوخی میکنم ولی منظورم این است که شاید اینجا به وجود آمدن همین اشتیاق برای نوشتن و کارگردانی موضوع اصلی باشد. اینکه چطور میشود از مرزهای یک قصه عامیانه مثل شنگول و منگول عبور کنیم و جهان بزرگتری پیش روی تماشاگران قرار بدهیم. فکر به اینکه یک قصه بارها شنیده شده در دوران کودکی چطور به یک فاجعه عظیم تبدیل شود. اساسا قرار نبود «بیپدر» تا این حد سیاه باشد و ابتدا همهچیز برایم بیشتر فانتزی بود تا سیاه، حتی شبیه کارهای کودک تالار هنر میدیدم که خونآشام هم داشت ولی هر چه پیش رفتیم متوجه شدم کار به سمت و سوی متفاوتی سوق پیدا کرده و باید طور دیگری اجرا شود. بعد از دو سال ایدههای ابتدایی جای خودشان را به ایدههای بعدی دادند. به ویژه برای شخصی مثل من که نمیخواهد و علاقه ندارد با مراجعه به کتابخانه یک نمایشنامه برای اجرا انتخاب کند و مدام در حال کلنجار رفتن با ایدههای اولیه خودش است.
اما متن «بیپدر» فرم اجرایی میطلبید که بهطور طبیعی با کارهای قبلی شما تفاوت داشت. این تغییر رویکردها از کار اول تا امروز بر چه مبنا رخ داده است؟
واقعیت برای توضیح اینکه چطور از «بازیخانه قیاسالدین معالفارق»، «راست پنجگاه»، «این روبان سیاه» به «خانه وا ده» و امروز «بیپدر» رسیدهام باید بگویم اگر قرار باشد روزی نمایش «هارونالرشید در دربارِ کمالالدین بهزاد» را هم کار کنم دیگر به سراغ آن شیوه از دیالوگنویسی نخواهم رفت. به این دلیل که وقتی دیالوگهایی مملو از آرایههای ادبی مینویسید خیلی مورد توجه و استقبال قرار میگیرید. مدام میگویند «عجب نویسندهای هستی» یا «اگر به همین مسیر ادامه بدهی از بهرام بیضایی هم فراتر خواهی رفت» و عبارتهایی از این دست که من زیاد شنیدهام و به قولی گول این حرفها را هم خوردهام. اما بعدها که کمی تجربه نگارشیام بیشتر شد اینطور نتیجه گرفتم که سادهترین راه مواجهه با یک متن اتفاقا نوشتن یک نمایشنامه دیالوگمحور با استفاده از صناعت ادبی است. بنابراین احساس کردم اصلا نمیخواهم چنین کاری انجام بدهم؛ همان شیوهای که در نمایش «بیضایی» اتفاق افتاد و آنقدر در زبان آرکاییک برساخته بهرام بیضایی مبالغه کردم که به هجو زبان انجامید. مثلا برای واژهای به نام «هوس» معادل «مهراهرمنسری» را ابداع کردم و واژههای دیگر. در نهایت احساس کردم نمایشی میتواند اثرگذار باشد که با اندیشه و خرد تماشاگر مواجه شود و از نظر من «خانه وا ده» و «بیپدر» بیشتر از این ویژگی برخوردار هستند. از طرفی دیگر نمیخواستم آن شیوه نگارشی که یک بار تجربه کرده بودم را دوباره تکرار کنم.
ولی تعریف و تمجیدها میخواست به شیوه «قیاسالدین...» کار کنید. اینها چه تاثیری بر روند فعالیت شما داشت؟
اینجا از یک جنگ بزرگ صحبت میکنیم. جنگ بین آنچه شما از خودتان توقع دارید و چیزی که اصرار دیگران است. همه میخواهند من دوباره «قیاسالدین معالفارق» بنویسم و از همینجا به بعد کلنجار درونی آغاز میشود. ولی همیشه در برابر خواسته دیگران مقاومت کردم و آنچه خودم در نظر داشتم را پیش بردم.
متوجه فریب موجود در این تمجیدها شدید؟
بله، فریب این تعریف و تمجیدها را خوردهام. اتفاقا وقتی نمایش «یافتآباد» را روی صحنه داشتم به یک سرخوشی رسیده بودم که موجب میشد ابدا به تعریفها دقت نکنم. به همین دلیل برخلاف نمایشهای گذشته اصلا به گروه بازیگران یا صحنه سخت نگرفتم تا آنجا که حتی بعد از چند اجرا شکل صحنه به کلی تغییر کرد. دلم میخواست خودم باشم چون معتقدم یک هنرمند اجازه خلق اثر بد را هم دارد و این حق نباید از کسی سلب شود. ولی متاسفانه فضای پیرامونی ما طوری است که در برابر امکان بروز این حقوق اساسی افراد نیز ایستادگی میکند و همین عامل موجب میشود ما مداوم با نگرانی مضاعف کار کنیم. بنابراین از زمانی به بعد بیشتر همان چیزی را پیمیگیرم که خودم میپسندم و دوست دارم. شاید یکی از دلایل استمرار تفاوت در شیوه اجرایی کارهای من همین باشد. به این ترتیب مدام تماشاگر را با چالش مواجه میکنم و باید تاکید کنم اینجا از مخاطب به آن معنا که برای بعضی کارگردانها عنوان میشود خبری نیست. یعنی مخاطب خاص خودم را ندارم چون مدام تغییر شیوه رخ میدهد. یک روز عدهای از تماشای «قیاسالدین...» راضی بیرون میآیند و همان عده بعد از دیدن نمایش «خانه وا ده» احساس کاملا برعکس دارند. اینجا با طیفهای متفاوت از تماشاگر مواجه هستیم که همواره در حال امیدوار و ناامید شدن است. فکر میکنم همیشه در حال از دست دادن تماشاگران ثابت خودم هستم و اتفاقا این نکته برایم جذاب است.
چرا؟
چون به این ترتیب شجاعانهتر وارد عمل میشود.
دقیقا! رویکردی که بعضی تماشاگران را بین دو شیوه تئاتری سردرگم میکند.
بعضی عنوان میکنند مساوات در «خانه وا ده» به سمت تئاتر تجربی حرکت کرد در حالی که من فقط رویکرد تئاتر تجربی دارم و بیشتر به متن قایل هستم. درحقیقت کارهایم در فاصله بین تئاتر تجربی و تئاتر مرسوم قرار میگیرند. «قیاسالدین...»، «بیضایی» و «خا نه وا ده» برایم از یکدیگر جدا هستند و من در کارگردانی تلاش میکنم بین متن و اجرا تناسب برقرار شود.