کد خبر: 548 A

درباره نمایشنامه «مصاحبه» نوشته محمد رحمانیان

نعیم و صفیه و محمد رحمانیان!

نعیم و صفیه و محمد رحمانیان!

«مصاحبه» روایت تجربه زیست و مواجه زن و مردی با جنگ الجزایر و سیلی محکمی است که این بحران چندساله بر گوش آن‌ها نواخته و چنان منگشان کرده که از دایره واقعیت دورافتاده‌اند و با ذهنی هزار پاره، در گوشه بیمارستان روانی برای زنده ماندن تقلا می‌کنند.

 

تهمینه مفیدی در ایران‌تئاتر نوشت: قسمت نخست نمایشنامه «مصاحبه»، «کُشتن گربه بابا فونتن» به گفته نویسنده در سال ۱۳۶۷  و بخش دوم، «دیگر مرا صدا نزن، مادر!» بافاصله‌ای  ۹ ساله در سال ۱۳۷۶ نوشته‌شده است.

نمایشنامه «مصاحبه» روایت تجربه زیست و مواجهه زن و مردی با جنگ الجزایر و سیلی محکمی است که این بحران چندساله بر گوش آن‌ها نواخته و چنان منگشان کرده که از دایره واقعیت دورافتاده‌اند و با ذهنی هزار پاره، در گوشه بیمارستان روانی برای زنده ماندن تقلا می‌کنند. تقلایی که به‌خودی‌خود و با همان دورافتادگی‌اش از واقعیت، نمایشگر چهره لُخت و سیاه حقیقت جنگ است.

نعیم پسری ۱۸ ساله است که کمی پس از پایان یافتن جنگ (در تاریخ ۸ آوریل ۱۹۶۲ به‌وسیله رفراندوم استقلال الجزیره از فرانسه به رسمیت شناخته شد.) دختر فرانسوی ۱۹ ساله‌ای به نام مونیک را کشته و باحالی فراتر از پریشانی روبه‌روی مصاحبه‌گر نشسته تا نه‌تنها از زوایای تاریک ذهن خود که از وقایع و خشونت پیدا و پنهان مردمی پرده بردارد که جنگ به خورد هستی‌شان رفته و سیاهی آن با هیچ آبی پاک نمی‌شود. نعیم، مونیک دختر فرانسوی قدبلند، موطلایی را، دختری که دوستش داشته را توی خرابه انتهای کوچه تانور، در ۱۷ سپتامبر کشته و حالا در پاسخ به چرایی این اتفاق به مصاحبه‌گر می‌گوید که مونیک ۱۹ ساله دشمن خلق ما بود! و حتی معنای این جمله را هم نمی‌داند. او این جمله را از خواهر ۱۵ ساله‌اش جمیله یاد گرفته، همان‌طور که کلماتی مانند استعمار، تاریخ، انقلاب، آزادی و ... را از رادیو شنیده و تکرار می‌کند، بی‌آنکه درک درستی از مفهوم آن داشته باشد. نعیم تنها می‌داند که باید از فرانسوی‌ها متنفر باشد. این را خواهرش می‌گوید و اتفاقات بیرون نظیر تجاوز سربازان فرانسوی به خانم معلمش و خودکشی او زیر ریل‌های قطار فضایی ناامن برایش به وجود می‌آورد و در او خشمی برمی‌انگیزد که باعث می‌شود انتقام همه‌چیز را با کشتن مونیک بگیرد. مونیکی که دوست دارد اما فکر می‌کند پشت کردن به عشق و کشتن او رسالت انقلابی‌اش است.

در مصاحبه، نعیم بارها و بارها از این حرف می‌زند که گربه بابا فونتن را نکشته، چشم‌های مونیک در خرابه مثل گربه برق‌زده، خانم معلم خودش را زیر قطار انداخته و گربه بابا فوتن را کسی (و قطعاً نعیم) زیر ریل قطار انداخته است. در حقیقت این‌طور به نظر می‌رسد که نعیم انتقام خانم معلم را از مونیک و گربه بابا فونتن، فرانسوی گرفته است.

نعیم در جای دیگر نمایشنامه از خروس صفیه حرف می‌زند که دیگر نتوانسته‌ بخواند. خروس در فرانسه نماد، پیروزی و روشنی است تا جایی که تصویر آن روی پیراهن‌های تیم ملی این کشور به چشم می‌خورد و از سوی دیگر در فرانسه نماد فروپاشی امپراتوری روم و تشکیل حکومت گُل است و اغلب در موضوع میهن‌پرستی فرانسوی‌ها به صورتی مضحک از خروس به‌عنوان یک نماد استفاده می‌شود. استفاده از هرکدام از این تعابیر در وصف مرگ خروس صفیه، وقوع واقعه‌ای شوم را پیش‌بینی می‌کند. واقعه‌ای که میل به زندگی را در آدم‌ها و به‌ویژه زن‌ها، از بین می‌برد و خشم و ناامیدی و مرگ برجای می‌گذارد. جمیله خواهرِ نعیم پُر از خشم به فرانسوی‌ها و حتی پدرِ خودش است و مشوق قتل مونیک می‌شود. مونیک نعیم را دوست دارد و به‌واسطه فرانسوی بودن، سهمش مرگ می‌شود و معلم ناامید و مصیبت کشیده خودش را زیرِ ریل می‌اندازد. از بین رفتن زن‌ها می‌تواند به نمادی از دگرگونی و تباهی مام وطن بدل شود.

در بخش دوم «دیگر مرا صدان نزن، مادر!» مصاحبه‌کننده با صفیه دختری ۲۹ ساله وارد بحث می‌شود. از خلال صحبت‌های صفیه متوجه می‌شویم که او اهل کازبا است. کازبا، منطقه‌ای که در آن سربازان فرانسوی به زنان بسیاری تجاوز کردند و از این هتک حرمت‌ها فرزندانی زاده شدند که نام پدرشان را نمی‌دانستند. صفیه هم نام پدرش را نمی‌داند. او از مبارزان زن الجزایری است که به دلیل بمب‌گذاری‌های متعددش بارها توسط فرانسوی‌ها دستگیر و در زندان‌های مختلف ازجمله زندان باربروس (این زندان ویژه غیرنظامی‌ها بود و به آن اصطلاحا «محبوس در خانه» می‌گفتند چراکه در آن جنگجویان الجزایری در کشور خودشان زندانی بودند)، حسین دی و البیاد مورد شکنجه‌ و آزار جسمی و جنسی قرارگرفته، صفیه در جبهه نجات الجزایر )ALN فیزیک خوانده و متخصص ساخت بمب‌های صوتی است.

او در «کوک هاردی» و کافه «دی فاکولته» بمب‌گذاری می‌کند. بنا بر اسناد تاریخی، زنان نخستین بار از طریق بمب‌گذاری در این منطقه به‌عنوان مبارز علیه حملات ارتش فرانسه حضور یافتند. بمب صوتی صفیه در کافه «دی فاکولته» مرگ ۱۸ دختر و پسر فرانسوی را رغم می‌زند. او توضیح می‌دهد که بمب‌هایش با اولین طول‌موج غیر هم‌فاز عمل می‌کنند، یعنی صدایی بلند و مصاحبه‌کننده خطاب به صفیه می‌گوید «پس... درواقع... می‌تونیم نتیجه بگیریم اونا خودشون بمب‌های تو رو به کار انداختن!» در حقیقت این جمله در ابعاد وسیع‌تری نیز معنی می‌یابد. اینکه فرانسوی‌ها باعث شعله‌ور شدن آتش جنگ شدند. بمب صوتی استعاره از الجزیره‌ای است ساکت به فریادِ خشم و تجاوز فرانسوی‌ها پاسخ می‌دهد.

صفیه از شکنجه‌هایش می‌گوید، شکنجه‌های مشهور فرانسویان، شکنجه‌های جسمی با سیگار، برق و حتی پودر رخت‌شویی و شکنجه‌های جنسی... این شکنجه‌ها میان او و دیگرانی که هیچ تصوری از اتفاقات زندان ندارند، دیوار می‌کشد. فاصله‌ای که صفیه را به سمت جنون سوق می‌دهد. او پس از استقلال الجزیره از زندان آزاد می‌شود، اما دیگر آن آدم سابق نیست. درحالی‌که زندگی به روال سابق بازگشته و مادرش بی‌خبر ازآنچه بر سر او آمده، مقدمات ازدواجش را فراهم می‌کند و باعث می‌شود صفیه تیر خلاص را رها کند. او در روز ۱۴ آوریل ۱۹۶۴ مادر و خانه خود را توسط بمب صوتی از میان می‌برد و با آشکار شدن این واقعیت، مخاطب درمی‌یابد که چرا در طول نمایشنامه صفیه مدام صدای مادرش را می‌شنود که او را صدا می‌زند.

سرنوشت و شرح شکنجه‌های صفیه شباهت غیرقابل‌انکاری با جمیله بوپاشا، مبارز الجزایری دارد که شرح مفصل رنج‌هایش توسط سیمون دوبووار نوشته و موردانتقاد فرانسویان قرار گرفت. بسیاری از تاریخ‌های نام‌برده شده در نمایش اشاره به وقوع حادثه‌ای دارد. به‌عنوان‌مثال ۱۴ آوریل روزی است که تلگراف جمیله بوپاشا به دست وکیل فرانسوی‌اش می‌رسد.

بااین‌همه در عین شباهت تفاوت بسیاری میان صفیه و بوپاشا وجود دارد. بوپاشا تبدیل به اسطوره و نماد قدرت و مقاومت الجزایر می‌شود اما صفیه در مقابل چشمان مخاطب پرده از تاریکی جنگ، زخم‌های پر عفونت زندگی برمی‌دارد.

این بخشِ نمایشنامه مصاحبه نیز به نابودی زن‌ها اشاره‌ای پُررنگ دارد. مادر صفیه و خودِ او مورد تجاوزِ نیروهای فرانسوی قرار گرفتند و این تجاوز به زن‌ها، نمادِ تجاوز به سرزمین مادری‌ست.

نقاط مشترکی بخش نخست نمایشنامه را به بخش دوم پیوند می‌دهد. نعیم و صفیه هر دو در بیمارستان روانی به سر می‌بردند. صدا و نور، صفیه و نعیم را اذیت می‌کند و هر دو از کلاغ‌ها حرف می‌زنند. کلاغ نماد مرگ و اندوه است، اما تعبیر دیگری نیز دارد در این نمایشنامه کارآمد‌تر به نظر می‌رسد. در داستان‌های دینی از راه برادرکشی قابیل وارد باورهای مردم و ادبیات می‌شود. برادرکشی نیز با عمل نعیم و صفیه قرابت دارد. ارتش فرانسه و جنگجویان الجزایر هر دو به انتقام مردم عادی جامعه طرفین را نابود می‌کنند. مردمی که سال‌ها با آن‌ها زیسته‌اند.

 

الجزایر بیمارستان جنگ مصاحبه معلم
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین