یکشنبههای ایرانآرت با تئاتر و مینا صفار [سه]
«از نو شکفتن و مرگ» اسماعیل خلج چهطور نوشته و اجرا شد؟/ سیوپنجسال پیش با فردوس کاویانی
نمایش «از نو شگفتن و مرگ» به نویسندگی و کارگردانی اسماعیل خلج یکی از نقاط عطف کارنامه هنری این هنرمند برجسته تئاتر ایران است
ایرانآرت، مینا صفار: نمایش «از نو شگفتن و مرگ» به نویسندگی و کارگردانی اسماعیل خلج یکی از نقاط عطف کارنامه هنری این هنرمند برجسته تئاتر ایران است که خاطره اجرای آن در مهرماه سال 1360 شمسی از ذهن آن دسته از اهالی تئاتر که این نمایش را دیدهاند، محو نمیشود.
محمد رضاییراد؛ مترجم، نویسنده و کارگردان کارگردان تئاتر درباره نوشتههای خلج و بهخصوص «از نو شکفتن و مرگ» میگوید: «اسماعیل خلج بیش از 30 نمایشنامه نوشته است که از این میان تنها هفت نمایشنامه او در سه کتاب به چاپ رسیدهاند. برخی از نمایشهای او -بهویژه آنها که متعلق به بعد از انقلابند- ظاهراً در دست این و آن ماندهاند». این توضیح از این جهت ضروری است که بررسی آثار خلج تا چاپ کامل و منقحی از این متنها صورت نگیرد، مقدور نیست. نگارنده خوشبختانه به چند متن دستنویس خلج دسترسی داشته است که خود را از ارجاع به آنها ناگزیر میداند، حتی اگر غالب خوانندگان به این متون دسترسی نداشته باشد. خلج در آثار بعدی خود، باز هم واقعگرایی خالص را تجربه میکند «مستانه» و «قمر در عقرب» انگار عکسهایی فوری و بدون رتوش از تکهپارههای گمشده و بیاهمیت زندگی هستند، اما او هر بار که به فضای دوگانه واقعیت و خیال بازمیگردد گامی پیشتر میگذارد. در «احمد آقا برسکو»، مستی احمد آقای اندکی دیوانه، وسیلهای مناسب برای ستیز با واقعیت در اختیار مینهد. خلج ابزار ستیز با واقعیت را از خود واقعیت میگیرد، زیرا که مستی چیزی واقعی است. چیزی که ما را به فراسوی مرزهای خود میکشاند. در این شکست واقعنمایی از طریق هذیانهای مستانه آشکار میشود. اما این هذیانهای مستانه نقطه آغازی بیش نیستند؛ نمایش هر چه بیشتر پیش میرود، دیگر چیزی جز هذیان باقی نمیماند. در پایان، نمایش با همه آدمهایش، به هذیانی نه مستانه، بلکه کابوسگون بدل میشود. نسبت میان جهان واقعیت و خیال در «احمدآقا برسکو» دارای تناسبی هذیان آلود است. زیرا که اگر چه هذیانی است، اما همچنان دارای تناسب است. این تناسب در نمایش «از نو شکفتن و مرگ» کاملا وارون میشود. نمایش از واقعیت به خیال نمیرسد. در این جا دیگر جهان خیالی درون جهان واقعی پنهان نیست، بلکه به عکس این جهان واقع است که همچون جزیرهای گمشده درون اقیانوسی پر رمز و راز و افسانهگون شناور است. دوگانگی واقعیت و خیال در این نمایش به اوج خود میرسد. نمایش با فضایی کاملاً انتزاعی و معماوار، با آدمهایی کاملاً خیالی و روابطی به تمامی نقاشی شده آغاز میشود و به پایان میرسد. فضای نمایش یادآور آثار اکسپرسیونیستی «استریندبرگ»، همچون سونات اشباح و به سوی دمشق است.»
خلج و کارگاه نمایش
اسماعیل خلج از جمله نمایشنامهنویسانی است که در کارگاه نمایش دوران پرفروغی داشته است. خودش درباره آشنایی با عباس نعلبندیان در یک مصاحبه مربوط به سال 1385 میگوید: «اینها دیگر مال سال 1348 به بعد است. پدر ایشان در خیابان فردوسی، روزنامهفروشی داشتند و خودش هم آنجا حضور داشت. یک نفر که رابط ما بود، ما را به همدیگر معرفی کرده و ما با هم دوست شدیم. من هر روز پیشش میرفتم و با هم شطرنج بازی میکردیم. ولی قبل از این آشنایی من کار تئاتر میکردم و ایشان را هم که دیدم، بعدها نمایشی به اسم «پژوهشی ...» نوشت. این نمایشنامه را همراه با نمایشی از من و یک نمایشنامه از داود آریا برای مسابقه تلویزیون نوشتیم. کار نعلبندیان اول شد. از نمایشنامه من که «حالت چطوره مش رحیم» بود، تقدیر شد و کار داود آریا هم فکر میکنم دوم شد. در هر حال ما با هم دوست بودیم و بعدا به کارگاه نمایش آمدیم. اصلا یادم نیست که من اول به کارگاه رفتم یا عباس نعلبندیان. اما بعدا ایشان مدیر کارگاه شدند. ما هم که مینوشتیم، کارگردانی و بازی میکردیم. من که وارد شدم به عنوان بازیگر به گروه آقای ایرج انور رفتم. بعد از آن خودم نوشتم و کارگردانی کردم.»
خلج درباره ابتدای ورود به کارگاه نمایش هم نکات جالبی یاداوری میکند:«بازی در چند نمایش و فیلم فریدون رهنما برای ابتدای ورود به کارگاه بود. البته من نقش خیلی کوتاهی داشتم و نمیتوانم بگویم که بازی کردم و قسمتی از فیلم "پسر ایران از مادرش بیاطلاع است" که در قهوهخانه میگذشت را ما دوبله کردیم. آربی اوانسیان هم در کارگاه نمایش گروهی داشتند و من هم آن جا بودم. همکاری هم با هم داشتیم و در قسمتی از پنج قسمت «بکت پنج» من بازی میکردم. هیچ سیاست خاصی در کارگاه نمایش وجود نداشت. ما هر چه میخواستیم مینوشتیم و اجرا میکردیم. هیچ یک از کارهای من هم، به علل سیاسی رد نشد. بازبینی وجود داشت اما خودمان بازبینی میکردیم. من، نعلبندیان، آربی اوانسیان. خودمان از هم دعوت میکردیم تا کارهای یکدیگر را ببینیم.»
دیگر نکته خاص اجرای نمایش «از نو شکفتن و مرگ»، به گواه شخص اسماعیل خلج ضبط شدن این نمایش توسط یک کارگردان تلویزیونی است. این نمایش را مسعود فروتن، کارگردان و مجری سالهای دور و نزدیک تلویزیون، با تنها یک دوربین روی صحنه سالن اصلی تئاتر شهر میبرد و به احتمال قریببهقین نسخه کارگردانی و تدوینشده آن در آرشیو سازمان صدا و سیما موجود است.
از چاقوکشی تا پیچیدگی
بسیاری از کسانی که درباره آثار خلج اظهار نظر کردهاند؛ مخالف یا موافق، کارنامه کاری او را به دو دوره تقسیم کردهاند؛ آثار پیش از انقلاب او و آثار پس از انقلابش. عدهای معتقدند بعد از انقلاب رشد چشمگیری داشته و فضاهای جدید و بدیعی خلق کرده و عدهای دیگر از ورود رگههایی از اسطوره و عرفان بهمتون او گلایه داشته و اعتقاد داشتهاند نزول کرده است، اما خودش درباره چهار نمایشنامه آخری که نوشته و یکی از آنها همین "از نو شکفتن و مرگ" است نظرات جالبی دارد: «چهار نمایش آخری که من نوشتهام از پیچیدگی خاصی برخوردارند که این پیچیدگی در کارهای قبل از انقلاب من، کاملا فرق میکرد. در نمایشهای اولیه، شور و حال جوانی بیشتر دخالت میکرد. در نمایشهای آخر من، تفکر بیشتر مسلط است. حال اگر این نوع نمایش را کسی دوست ندارد، بستگی به تماشاگر دارد. خیلیها معتقدند نمایشهای اولیه من حرفهای کوچه بازار و چاقو کشی و ... است. کما اینکه این حرف را هم زدهاند. خیلی بد است که آدم تغییر نکند و اگر یک آدم 60 ساله را ببینیم که مثل یک آدم 15 ساله حرف میزند و فکر میکند، تعجب میکنیم که چرا این آدم عقبمانده است؟! چرا متناسب با روز تغییر نکرده است. مگر از آن سالها تاکنون هیچ اتفاقی در دنیا نیفتاده است که بتواند فکر من را عوض کند؟ من برای کسی که تغییر نمیکند، افسوس میخورم.»
قهوهخانهای نیستم!
شاید بسیاری از هنرمدان در سراسر جهان باشند که از برچسبهای هنری و چسباندنشان به یک سبک و سیاق خاص، رضایت داشته باشند و آن را نشانه تاثیرگذاری فعالیتشان بدانند اما اسماعیل خلج جزو دسته دومی است که این روزها دیگر چندان هم در اقلیت نیستند یعنی کسانی که چندان از اتیکتهای هنری خوششان نمیآید و به آنها توجهی نشان نمیدهند. سالهاست که عنوان «تئاتر قهوهخانهای» (برگرفته از نقاشی قهوهخانهای) درباره آثار اسماعیل خلج استفاده میشود در حالی که او خود هرگز اطلاق این اصطلاح درخصوص آثارش را قبول نداشته و زیر بار نرفته است: «از همه نمایشنامههایی که در این کتاب منتشر شدهاند شاید شش یا هفت تای آن در قهوهخانه بگذرد، بقیه در مکانهای دیگری اتفاق میافتد و این لقبی که به این نوع نمایشهای من دادهاند که آن را نمایش "قهوهخانه" مینامند، از سوی منتقدین به این نمایشها اطلاق شده است و به نظر من اصلا عنوان مناسبی نیست. اینها نمایش هستند. حالا صحنه و دکور آن قهوهخانه است. اگر چه سه تا از این نمایشها را خود من در قهوهخانه اجرا کردهام. در جشن هنر شیراز، قهوهخانهای به نام "کرامت" بود و ما از این قهوهخانه برای اجرای نمایش استفاده کردیم. "جمعهکشی" و "حالت چطوره مش رحیم" و "گلدونه خانم" را ما به این شیوه اجرا کردیم. اما باز هم دلیل نمیشود که به کل نمایشنامههای من، عنوان "قهوهخانهای" داده شو و اصلا معنی نمایش قهوهخانهای را نمیفهمم. اگر پیش از این، این گونه از نمایش بوده و حالا به نمایشهای من به خاطر نزدیکی به این نوع نمایش، چنین ادعایی ندارم که نوعی از نمایش را ابداع کردهام که در قهوهخانه میگذرد. "پیتر بروک" یکی از نمایشنامههای شکسپیر را در یک گاراژ اجرا کرد. نمیتوانیم به خاطر دو اجرای این چنینی، به آن عنوان نمایشهای گاراژی بدهیم!»
اما محمد رضاییراد در این باره نظرات دیگری دارد: «قهوهخانه در شکل بیان هنری تاکنون خود را به دو شکل بروز داده است: نقاشیهای قوللر آغاسی (و سایر نقاشان قهوهخانهای) و نمایشهای اسماعیل خلج. اما فضای اجتماعی قهوهخانه در آثار نقاشان قهوه خانهای یا محذوف است یا مثالی. نقاشی قهوه خانهای بیش از پرداختن به خود محیط، به نقالیها و روایتهایی که در آن جریان دارد میپردازد و بنابراین نشانگر فرهنگ حاکم بر قهوه خانهها، به عنوان یک محیط سنتی است؛ و آن جا نیز که ندرتاً به خود قهوه خانه میپردازد، تصویری مثالی از فضایی به دست میدهد که به لحاظ صوری ادامه سنت نگارگری شرقی، و در حیطه مضمون، تداوم همان فضای مثالی آرمانی در نگارههای مینیاتوری است. گویی این جا ان فضای آرامش بخشی است که آدمها میتوانند دور از قیل و قال بیرون از دیوارهای قهوه خانه دمی در آن بیاسایند. اما اسماعیل خلج رویه دیگر قوللر آغاسی است. او پرده مثالی قهوه خانه را میدرد و از زیرلایههای آن فرهنگی را که رد رنگ و لعاب قوللر آغاسی پنهان شده است برملا میکند. نقشهای پهلوانی و مذهبی آغاسی جای خود را به زخم کهنه چاقوها و لاتمنشی آدمها دادهاند، و آن فضای مثالی نیز دیگر هیچ نیست جز نقش خالکوبی شده یک زن بدکاره. از آن مکان آرامشبخش نقاشی قهوه خانهای و چهرههای آسوده و شمایلهای خندان و راضی در اینجا دیگر هیچ نمانده است. در این قهوهخانه چیزی خورده نمیشود، بلکه همه چیز دریده میشود. فضای سنتی قهوهخانه در این جا به چیزی به غایت مدرن بدل شده است که تنها خاطره سنتی قهوهخانه در آن، نقش خالکوبی شده زنی بدکاره است که وقیحانه چهره مثالی زن اثیری در نقاشیهای سنتی را به تمسخر میگیرد. خلج در کنار آثار دوگانه خود آثاری دارد کاملا واقعی، و همچنین پس از اینها آثاری نگاشت کاملاً افسانه آمیز. اما با نمایش "از نو شکفتن و مرگ" خلوص واقعی یا افسانهای آن آثار به تمامی از میان میرود، زیرا که او با این نمایش نابسندگی هر دو جهان و اتصالهای ظریف و ناپیدای دو ساحت را به خوبی نشان داده است. راهی که خلج با "حالت چطوره مش رحیم؟" و "گلدونه خانوم" گشوده بود، در "از نو شکفتن و مرگ" به اوج میرسد. او پس از این در هفت نمایش کوتاه نیز همین سویه نابسنده زندگی واقعی را نشانه رفت. اما این نمایش به واقع قطعاتی پراکنده است، که انسجام شایستهای نیافتهاند. خلج پس از این دیگر هیچگاه به آن اوج و تناسب آثار پیشین بازنگشت.»
اما از سالهای دهه شصت به بعد اسماعیل خلج حضور کمتری در تئاتر داشته است و خودش علت این حضور کمتر را کار در تلویزیون و دور شدن فضای تلویزیون از تئاتر دانسته است: «بعد از انقلاب و از آن زمان که به تلویزیون رفتم، باید ساعت میزدیم. پیش از آن کارگاه نمایش اصلا متعلق به تلویزیون بود و خود کارگاه، آرم تلویزیون داشت. من هم کارمند تلویزیون بودم. منتها قبل از انقلاب ما کارهای تئاتریمان را ضبط تلویزیونی میکردیم. اما بعد از انقلاب امکان نداشت که ما به همین مقدار با تلویزیون کار کنیم. الان شما در تئاتر شهر، فقط سالی یک کار میتوانید انجام دهید. اما برای کسی که کارمند تلویزیون است، سالی یک کار کافی نیست. به من میگفتند مدام و هر روز باید در حال کار باشی! بنابراین وضعیت من به گونهای بود که برای تلویزیون برنامه بسازم و از صحنه، فاصله بگیرم. اما بعد از بازنشستگی، دوباره برای صحنه نوشتم.»
عوامل نمایش «از نو شکفتن و مرگ» که مهرماه 1360 بهمدت یکماه در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت: نویسنده و کارگردان: اسماعیل خلج. بازیگران: اسماعیل خلج، جهانگیر الماسی، سیاوش تهمورث، اکبر رحمتی، مهین شهابی، مرتضی اردستانی، علیرضا مجلل و فردوس کاویانی.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[مینا صفار، روزنامهنگار است و سالهاست برای تئاتر، خبرنگاری میکند. او یکشنبهها برای ایرانآرت به نمایشهایی خاطرهانگیز و مهم سفر میکند و برایمان از لذات این سفر مینویسد]
برای خواندن نوشتههای پیشین مینا صفار در «یکشنبههای ایرانآرت با تئاتر» روی تیترهای زیر کلیک کنید:
سفری با شکسپیر، داود رشیدی و رضا براهنی به تهرانِ هزاروسیصدوهفتادوهشتشمسی/همهچیز درباره اجرای خاطرهانگیز «ریچارد سوم» با معتمدآریا و پورصمیمی
چهلوسهسال از اجرای «ایوانفکوچولوی» اُوانسیان گذشت؛ حالا آنها چه میکنند؟