گفتوگو با سه تئاتری که زنان کارتنخواب را روی صحنه آوردند
من زمانی که این اتفاق رخ داده بود از آن بیخبر بودم و اصلاً نمیدانستم که مانوس کجاست و در آن چه اتفاقی برای یک ایرانی افتاده است
ایران آرت، عباس غفاری: در سالهای اخیر توجه به تئاتر مستند در میان جامعه تئاتری بیش از گذشته شده است؛ شاید این مسئله را میتوان به مفعول واقع شدن تئاتر اجتماعی که در دهه 70 شمسی شکل گرفت و در دهه 80 شمسی به خاموشی گروید، مرتبط دانست. تئاتر مستند در چندسال اخیر به شکلهای مختلفی بروز کرده، گاهی با دراماتیک کردن موضوعات اجتماعی روز و گاهی با بازخوانی وقایع گذشته و موازی کردن جریانات گذشته و امروز. اگرچه این روشهای آزمون وخطایی را نمیتوان تئاتر مستند با تعریف جهانی آن دانست؛ اما همین تجربیات باعث شد که در اواخر سال گذشته و هفتههای ابتدایی سال جاری، شاهد دو نمایش موفق "شلتر" و "مانوس" باشیم که شباهت بسیاری به تئاتر مستند با استاندارهای جهانی دارند. نمایشهایی که به شیوه مستند روایت خود را مطرح و طرح مسئله کردند. بر همین اساس در نشستی با ساناز بیان نویسنده نمایش "شلتر"، نازنین سهامیزاده کارگردان نمایش "مانوس" و امین میری کارگردان نمایش "شلتر" که در گذشته نیز تجربیاتی در زمینه تئاتر مستند داشتند به گفتوگو نشستیم که خلاصه متن این مصاحبه پیش روی شماست.
آقای میری چه شد که تصمیم گرفتید راجع به "شلتر" کار کنید؟
امین میری: من چند سال پیش در خیابان ایده کار کردن راجع به زنان خیابانی به ذهنم رسید، شروع کارهای این پروژه با فکر در مورد موضوع تنفروشی بود و اینکه چه میشود که یک زن تن به این ماجرا میدهد. به هر حال عاطفه برای هر زنی مهم است اما چطور میشود که یک زن در ازای دریافت مبلغی خودش را در اختیار آدمهای مختلف قرار میدهد؟ تحقیقات ما ابتدا تحقیقات کتابخانهای بود اما از زمانی که وارد تحقیقات میدانی شدیم، ناخودآگاه دیدیم که تنفروشی، اعتیاد و کارتنخوانی مثل یک زنجیر به همدیگر وصل هستند. بنابراین روی موضوع زنان کارتنخواب متمرکز شدیم.
ما در تحقیقات میدانی مصاحبههای زیادی انجام دادیم که این مصاحبهها خیلی برایم دردسر ایجاد کرد. تحقیقات ما که تمام شد، خانم بیان شروع به نوشتن متن این نمایشنامه مستند کرد. به نظرم نوشتن این نمایشنامه خیلی سخت بود. همه فکر میکنند که نوشتن نمایشنامه مستند کار سادهای است چون همه چیز از مصاحبهها انتخاب میشود ولی همین که از مصاحبهها کدام یک گزینش شود و چه مسیری باید در نمایشنامه وجود داشته باشد، کار را از نوشتن نمایشنامهای که ایده دارد سختتر میکند. نویسنده یک نمایشنامه مستند باید به همه مصاحبهها و شخصیتها اشراف داشته باشد. مخصوصاً در این کار که تعداد کاراکترهای ما زیاد بود و هر کدام از کاراکترها جذابیتی داشتند که به سادگی نمیشد حذفشان کرد.
ساناز بیان: واقعاً نمیتوانم بگویم که چقدر لحظات غریبی در مصاحبهها وجود داشت که نمیشد از آنها گذر کرد ولی ظرفیت متن هم باید جوابگوی این حجم اطلاعات میشد.
زمانی که من و امین میری در مورد این نمایش صحبت کردیم، او هنوز تصمیم نگرفته بود که چقدر میخواهد بحث موضوع تن فروشی را از بحث کارتنخوابها تفکیک کند. بعد از آن به این نتیجه رسیدیم که تمرکزمان را روی کارتنخوابها بگذاریم. بعد از اینکه موضوع را دقیقتر برایم باز کرد، دیدم اصلا نمی توانم از این کار بگذرم!
من مدیون حجم گسترده پژوهشی هستم که بچهها در اختیارم قرار دادند. شاید باورکردنی نباشد ولی حقیقت است که بچهها چیزی حدود 6 هزار صفحه تحقیقات برای من فرستادند. 3 ماه طول کشید تا من توانستم این تحقیقات را بخوانم. بعضی از مصاحبهها را 30،40 بار خواندم. بعد از آن شروع کردم به نوشتن متن. نوشتن این متن تکنیکهای خاص خودش را میطلبید اما به هر حال بخشی از نوشتن برای من همیشه از اتفاقات شهودی و غریزی بر میآید. در نهایت متن را دو بار هم بازنویسی کردم. یکبارش دقیقاً 4 روز قبل از اجرای اولمان بود. خوشبختانه گروه این همکاری را با من داشت. من به گروه گفتم که جاهطلبیام راجع به این کار هنوز به سقف ایدهآل نرسیده، پس لطفاً اجازه بدهید تا چیزی بنویسم که بیشتر از آن راضی باشم. گروه هم پذیرفت و در نهایت متن به این شکلی در آمد که اجرا شد.
شما برای تحقیقاتتان به شلترها، گرمخانهها و پارکها مراجعه کردید. در آن مکانها برخورد افراد با شما چطور بود؟ آیا شما را امین خودشان دانستند یا در وهله اول با شما مثل یک غریبه برخورد کردند و مایل نبودند که به شما اطلاعات بدهند؟
امین میری: در شب اول یک خانمی که مدیر آنجا بود با ما برخورد سردی داشت و بعدها حتی تلاش هم کرد که مجوز ما لغو شود. من به آنها حق میدهم چون خبرنگارها، مستندسازها و دانشجویان زیادی به آنجا رفتهاند و عکسها و تصویر آنها را منتشر کرده و یا به آنها بدقولی کردهاند که طبیعتاً یک بیاعتمادی و بیاطمینانی را حاصل شده است. برایشان سخت بود که بپذیرند با ما مصاحبه کنند اما من شیوه خودم را برای جلب رضایت آنها در پیش گرفتم. من با هر کدام حدود یکی، دو ساعت گپ زدم و صادقانه به آنها گفتم که نیامدهام تا برای شما کاری کنم، بلکه من میخواهم کار خودم را انجام دهم اما شما اینطور فکر کنید که نمایش من باعث میشود که خیلیها که در شرایط شما قرار دارند، اشتباهی که شما کردهاید یا اشتباهی که دیگران در قبال شما کردهاند را تکرار نکنند.
دو مدیر شلتر هم که در ابتدا مانع کار من میشدند، آمدند و مصاحبه کردند و جزو شخصیتهای مهم کار شدند. خود مدیران داستانهای خیلی دراماتیک و قویتری از بقیه داشتند.
خانم سهامیزاده بعد از آن اتفاقی که در کمپ "مانوس" افتاد و یک ایرانی در اعتراض کمپ مانوس کشته شد، خیلیها فکر میکردند که این قضیه یک جورهایی حل شده و آن آدمها به جاهای دیگری منتقل شدهاند و یا به ایران برگشتهاند. حالا سه سال از آن واقعه گذشته و خیلیها فراموشش کردهاند. چه شد که شما بعد از حدود 3 سال به ماجرای کمپ "مانوس" برگشتید؟
نازنین سهامیزاده: من زمانی که این اتفاق رخ داده بود از آن بیخبر بودم و اصلاً نمیدانستم که مانوس کجاست و در آن چه اتفاقی برای یک ایرانی افتاده است. 2 سال پیش تازه متوجه شدم که در آنجا یک شورش بزرگ و اعتصاب غذا صورت گرفته که بزرگترین اعتصاب غذا در استرالیا بوده و یک ایرانی هم در شورش کشته شده. مردم استرالیا هر سال برای آن اتفاق و رضا براتی تظاهرات میکنند و یادبود میگیرند اما ما از آن بیخبر هستیم و اصلاً نمیدانیم که همچین جایی وجود دارد. من به عنوان یک کنجکاوی شخصی جلو رفتم و در موردش خواندم و در ابتدا به این دید به آن نگاه نکردم که بخواهم یک نمایش در موردش کار کنم چون ذهنم درگیر اجرای نمایش دیگری بود.
چند ماه بعد که میخواستم نمایشنامه جدیدی را شروع کنم، دنبال یک سوژه میگشتم و سراغ هر سوژهای میرفتم، سوژه "مانوس" یادم میآمد و احساس میکردم که باید برای آن کاری انجام داد. مرحله تحقیق برای من خیلی سخت گذشت چون باید با آدمهایی در کشوری دیگر که پیدا کردنشان کار آسانی نبود، صحبت میکردم. پیدا کردن شماره بهروز بوچانی 4 ماه زمان برد و من در نهایت از طریق دوستان خبرنگارم در خارج از کشور شماره ایشان را پیدا کردم. صحبت کردن با او نیز ماجرای سختی داشت چون در آن زمان در مانوس داشتن موبایل ممنوع بود و من به طور یواشکی با بهروز بوچانی حرف میزدم.
از طریق بهروز بوچانی با افراد دیگر در کمپ آشنا شدم. مجاب کردن آدمهای افسرده آنجا برای حرف زدن و گفتن از داستان زندگیشان کار خیلی سختی بود. خیلیها حاضر نشدند که با من حرف بزنند. میگفتند حرف بزنیم که چه شود؟ شما در ایران چکار میتوانید برای ما انجام دهید؟ مسأله ما ربطی به دولت ایران و مردم عادی ندارد. دولت استرالیا باید برای ما تصمیم بگیرد. من دقیقاً جمله امین میری را به آنها گفتم که شاید چند نفر که میخواهند این راه را بیایند، با آگاهی یافتن از عواقب این راه تصمیمشان تغییر کند. اما باز هم خیلیها حاضر نشدند که با من حرف بزنند؛ مخصوصاً خانمهایی که در "نائورو" هستند. آنها میزان افسردگیشان خیلی بیشتر است. خانمها معمولاً خیلی سختتر اعتماد میکنند که حرف بزنند ولی وقتی شروع به حرف زدن میکنند، حرفهای درونیتری هم میزنند. من تا شهریور سال 95 هیچ کاراکتر زنی را پیدا نکرده بودم که حاضر شود با من حرف بزند. اواخر شهریور توانستم این 3 خانمی که در نمایش دارم را پیدا کنم و راضیشان کنم که با من حرف بزنند.
خانم سهامیزاده علیرغم تمامی دشواریهایی که گروه نمایش "شلتر" برای جمعآوری اطلاعات از زنان آواره در شلتر داشته، اما این مکان در دسترس بوده و گروه تحقیقات به هر شکلی که بوده توانستهاند به آنجا بروند و اطلاعات بگیرند. اما در مورد نمایش "مانوس" احساس میشود که حتی دولتهای مختلف هم سندهایی از واقعه "مانوس" ندارند و یا اگر دارند به این راحتیها در دسترس کسی قرار نمیدهند. اینطور نیست؟
نازنین سهامیزاده: بله، ولی فیلمهای مستندی که از کمپ "مانوس" وجود دارد، خودشان مهمترین سند هستند.
ولی بعضی از فیلمهای مستند، یادداشتها و خاطرهنویسیها نمیتوانند سند محکمی داشته باشند چون ممکن است که قضاوت یک سویه داشته باشند. برای مثال اگر من به عنوان یک ایرانی بخواهم نمایشی را در خصوص مانوس بسازم، هر چقدر هم که بخواهم قضاوتی نکنم اما باز هم به عنوان یک ایرانی، طرف فرد ایرانی را میگیرم. یا اگر این نمایش مستند را یک استرالیایی بسازد، طرف دولت استرالیا را میگیرد. هر کس چه بخواهد و چه نخواهد، قضاوتهای خودش را میکند. شما چقدر سعی کردید به آن چیزی که واقعیتر است و در آن کمتر قضاوتهای ملی، قومی و میهنی شده دست پیدا کنید؟
نازنین سهامیزاده: درست میگویید. من همین که میخواهم این نمایش را در ایران و راجع به پناهندگان ایرانی بسازم، قضاوت در مورد آن وجود دارد. در واقع من دارم یک اتفاقی را محکوم میکنم و در موردش صحبت میکنم تا مردم راجع به آن بدانند. حتماً قضاوت در آن وجود دارد اما نباید این قضاوت محسوس باشد و به مخاطب تحمیل شود. در تحقیقها و مصاحبههای من، کاراکترها همه ایرانی هستند و کسانی هستند که داخل آن کمپ گیر افتادهاند، پس قطعاً آنها هم با قضاوت برای من تعریف میکنند. در مورد مانوس، سندهای محکمی که مورد تأیید بینالملل است وجود دارد. بعد از اتفاقی که برای رضا براتی افتاد، دولت استرالیا یک کمیته تحقیق در پارلمانش درباره اتفاق فوریه 2014 تشکیل داد که ما تمام گزارشهای آن از جمله گزارش دولت، گزارش سازمان ملل، کنوانسیون حقوق بشر، کنوانسیون منع شکنجه و گزارش بازدیدهای سازمان ملل از کمپ را مطالعه کردیم.
دولت استرالیا یک قانونی گذاشته بود که اگر هر کدام از کارکنان کمپهای "مانوس" و "نائورو" خبری را به بیرون از کمپ منتقل کنند، تا 2 سال از کار دولتی منع میشوند. به همین دلیل اخبار به بیرون منتقل نمیشد. سال گذشته تعدادی از کارکنان در "نائورو" اخبار را برای روزنامهها تعریف کردند که در دنیا خیلی سر و صدا کرد. آنها که اکثراً پزشکان استرالیایی بودند، چیزهایی که دیده بودند را روایت کردند که فکر میکنم روایت درستتری در این مورد داشتند. در کمال تعجب روایت آنها با روایت پناهندهها یکسان بود. پناهندهها در اوایل چیزهایی به من میگفتند که با خودم میگفتم امکان ندارد اینطور باشد. اینها در شرایط سختی هستند و اغراق میکنند. بعداً دیدم که حرفهایشان واقعی است. من خیلی دوست داشتم که بروم آنجا را ببینم اما نشد. فریبا صحرایی مستندی برای BBC از مانوس ساخت که به نظرم مستند خوب و کاملی بود. البته کمپ "مانوس" منطقه ممنوعهای است و خانم صحرایی هم نتوانستند به آنجا بروند. فیلمبرداری از کمپ ممنوع است چون حالت یک زندان را دارد. بنابراین امکان دیگری برای جمعآوری اسناد و مدارک وجود نداشت و اگر وجود داشت، من حتماً از آن استقبال میکردم.
ساناز بیان: اینکه بخواهیم بگوییم ما قضاوت نکردیم یا قضاوت نمیکنیم خیلی خندهدار است. مگر اصلاً ذهن آدمیزاد امکان این را دارد که پدیدهها را بدون قضاوت ارزیابی کند؟ شاید تنها کاری که میشود کرد این است که یکسویه نبینیم و قضاوت همه جانبه و سنجیدهای ارائه بدهیم. از هیجان زدگی و احساساتی شدنهای بیدلیل پرهیز کنیم. کاری که ما در تئاترمان داریم انجام میدهیم، قضاوت نکردن نیست بلکه ما داریم سعی میکنیم که قضاوتمان را در اولین برخورد و بیرونیترین لایه ارائه نکنیم وگرنه تئاتر مستند که ذاتاً تئاتر اعتراض، فریاد و حتی انقلاب است. قضاوت ما در لایههای زیری متن جاری بود چون مدیوممان تئاتر است نه یک بیانیه یا دفاعیه یک وکیل. از این گذشته وقتی از حقیقت حرف میزنیم در واقع از چه چیزی حرف میزنیم؟
یک عده معتقدند که اصلاً چیزی به نام تئاتر مستند وجود ندارد چون وقتی شما اطلاعاتتان از یک اتفاق را مینویسید و به روی صحنه میآورید، یعنی دارید دراماتیکاش میکنید و مستندوارگی آن را از بین میبرید. اما در تئوری، تئاتر مستند و ورباتیم وجود دارد و گروههای نمایشی دو تئاتر "شلتر" و "مانوس" هم نمایششان را بر همین اساس پیش بردهاند. نظر شما چیست؟
ساناز بیان: ذات تئاتر مستند و به طور کلی ذات تئاتر، بازنمایی یک مسأله است. کاری که ما بر روی صحنه انجام میدهیم، حقیقت محض نیست، بلکه یک ترفند برای نزدیک شدن به امر واقعی است که در موردش تئاتر ساختهایم. کار بسیار سختی هم هست چون همه میآیند که بازنمایی یک اتفاق مستند را ببینند. تئاتر مستند بسیار دشوارتر از فیلم مستند است چون ما کاملاً قرار است که به آن اتفاق مستند نزدیک شویم. در نمایش "شلتر" ما قرار بود آنقدر فضای شلتر زنده باشد که به نظر بیاید ما حتی میزانسن و نمایشنامه نداشتهایم. اگر بیایند و به ما بگویند که شما متن یا کارگردانی نداشتید، نشان میدهد که ما در کارمان موفق بودهایم چون آنقدر ملموس کار کردهایم که تماشاگر فراموش کرده که یک تئاتر و بازنمایی را دارد میبیند.
امین میری: سینمای مستند هم بازنمایی است. حتی اولین فیلم مستندی هم که ساخته شد، بازنمایی بود. به جز مستندهای حیات وحش که با دوربینهای خیلی زیادی لحظات خارقالعاده حیوانات را ثبت میکنند، همه فیلمهای مستند از جنس بازنمایی هستند. بعضاً یک سری چون آدمهای واقعی را به نمایششان میآورند، میگویند که این نمایش مستند است، در حالیکه برای اولین بار در نمایش "شلتر" آدمهای واقعی را به کار گرفتیم که هر کدام داستانهای خودشان را میگویند. آنها انگار که یک بار زندگی را تمام کردهاند و اکنون به یک مرحلهای رسیدهاند که میگویند آن چیزهای که در دوره قبلی تجربه کردهایم، خیلی اتفاقات عجیب و غریبی نبوده است. گفتن از گذشته یک زندگی خصوصی شجاعت خاصی میخواهد که آنها داشتند و آمدند این کار را انجام دادند. بازی خوبی هم داشتند و گاهاً که اشتباهی رخ میداد، صحنه را جمع میکردند، کاری که شاید بعضی از بازیگرهای حرفهای هم نتوانند انجام دهند.
در هر دو نمایش "شلتر" و "مانوس" آدمهایی وجود دارند که شاید مخاطب در مورد آنها اینطور فکر کند که اینها خودشان خواستند که آنچنان آواره شوند و میتوانستند راههای دیگری را بروند. در مورد مانوس گفته میشود که آدمها خودشان خواستند که از کشور خارج شوند و در مورد شلتر هم مثلاً کاراکتر "طلا" میگوید که من میتوانستم برگردم به پیش پدر و مادر پولدارم اما این کار را نکردم. شما دارید این اتفاقات را به تماشاگر نشان میدهید و تماشاگر هم چه بخواهد و چه نخواهد، در این مورد قضاوت میکند. با این قضاوت تماشاگر چه میکنید؟
نازنین سهامیزاده: آنها همهاش حقیقت است. یک سری آدم هستند که خودشان این راه را انتخاب کردهاند که بعضیهایشان پشیمان هستند و بعضیها هم میگویند که راهی جز آن نداشتهاند. من نمیتوانم جلوی قضاوت مخاطب را بگیرم اما قضاوت خودم کمرنگ است. اتفاقاً دوست دارم که مخاطب این اتفاقها را ببیند. انتخابهای اشتباه و انتخابهای از روی ناچاری.
من گزارش کمپ مانوس را که میخواندم، دیدم که خیلی از مسائل اصلاً تقصیر دولت هم نیست و سفیر ایران حتی گفته بود که هر کس بخواهد میتواند به کشور برگردد اما خیلیها حاضر به برگشت نشدند.
نازنین سهامیزاده: بله. برای من خیلی مهم است که برای مخاطب این سوال ایجاد شود که چرا عدهای حاضر نشدند که به کشور برگردند. این مسأله برای خود من هم همچنان سوال است. من سعی کردم که در نمایش "مانوس" همانطور که قضاوت ما در لایههای زیرین کار قرار میگیرد، در نهایت تماشاگر هم به یک قضاوت نرسد و فقط چند سوال برایش ایجاد شود و بعد از ترک سالن به دنبال جواب آن سوالها برود. این سوال برای من وجود دارد و اگر برای تماشاگر هم به وجود بیاید یعنی من کارم را درست انجام دادهام.
ساناز بیان: من یک خرده هیجانزده شدم چون نگاههای من، نازنین سهامیزاده و امین میری خیلی شبیه هم است. اما من میخواهم بگویم که قرار نیست همه کارگردانهای تئاتر مستند مثل ما فکر کنند. ممکن است که یک گروه تئاتر مستند بخواهد مونولوگهای شاعرانه و عاشقانه بگوید. در نهایت باید به چیستی تئاتر مستند پرداخت چون اگر آن چیستی درست در بیاید، میشود در قالب تئاتر مستند از زوایای گوناگونی به هر اتفاق نگاه کرد.
تئاتر مستند و تئاتر اجتماعی خیلی به هم نزدیک هستند. ما زمانی که راجع به تئاتر مستند حرف میزنیم، یاد سینمای اجتماعی هم میافتیم که گاهی قهرمانهای آن موجودات مفلوک و زنان بیپناه و معصومی هستند که مردان دارند آنها را با تازیانه میزنند. در حالیکه به نظر من چنین موجودات منفعلی به هیچ عنوان برای یک درام انتخابهای مناسبی نیستند. در تاریخ تئاتر هم که نگاه کنیم، قهرمان، زمانی از شکل اسطوره ایاش خارج میشود و صفات انسانیاش بارز میشود که دست به انتخاب میزند. من برای نمایشنامههایم عاشق شخصیتهایی هستم که انتخاب میکنند، ولو یک انتخاب اشتباه. آنهایی که منفعل و مچاله و رقت برانگیز نیستند. شخصیتهایی مثل "مدهآ" یا شهلا جاهد در نمایش "عامدانه، عاشقانه". اینها در ذهن ما علامت سوال ایجاد میکنند. باعث میشوند که خود گروه تئاتر با یک علامت سوال وارد کار شود و البته معمولا در نهایت هم با همان علامت سوال از آن خارج شوند. در آخر همچنان برای سوالاتمان یک جواب مشخص نداریم. جوابهای بیشتری داریم ولی همچنان با یک علامت سوال رو به روییم چون به یک حقیقت نمیشود بسنده کرد.
رنگ لباسها و گالنها را چطور با امیرحسین دوانی انتخاب کردید؟
نازنین سهامیزاده: خودم همیشه به رنگ طوسی فکر میکردم چون بنظرم نشانی از زندگی برزخی آدمهای آنجاست، نه کاملاً سفید است و نه کاملاً سیاه. همه در آن بلاتکلیف هستند. دلیل دومم برای انتخاب رنگ، استفاده از پروژکشن بود که حتماً میخواستم رنگی انتخاب کنم که انعکاس خوبی داشته باشد. در گالنها هم رنگ قرمز همان علامت خطری است که وجود دارد. در مورد رنگها با امیرحسین دوانی گپ زدیم و با هم به نتیجه رسیدیم.
در نمایشهای مستند، بازیگری یک مقوله جدایی از کارهای دراماتیک است و احساس مسئولیت دیگری دارد. بازیگران تئاترهای مستند هم باید خودشان را به آدمهای واقعی نزدیک کنند و هم نزدیک نکنند. بازیگری در کارهای مستند خیلی لب تیغ است و بازیگران باید خیلی از خودشان خلاقیت بروز دهند و گاهاً خیلی جلوی خلاقیت خودشان را بگیرند. چطور شد که به این گروه بازیگری رسیدید و چقدر از خلاقیت بازیگری گروهتان استفاده کردید؟
نازنین سهامیزاده: یکی از سختترین قسمتهای تئاتر مستند این است که شما یک محدودهای دارید و از این محدوده نباید پا فراتر بگذارید. بار این محدوده هم روی کارگردان است چون در کارگردانی باید هدایت بازیگر انجام شود. بازی در تئاتر مستند کار سختی است و کارگردان باید علاوه بر هدایت بازیگر برای نزدیک شدن به کاراکتر واقعی نقش، به بازیگران محدوده بازی در یک تئاتر مستند را مدام یادآوری کند. ضمن آنکه تئاتر مستند بدلیل روایتی بودن یک سری ابزار را از بازیگر میگیرد و بازیگر فقط با لحن، مکث، حس صورت و این چیزهاست که میتواند حسش را منتقل کند. پروسه انتخاب بازیگرهای نمایش "مانوس" خیلی طولانی و زمانبر بود. من به دنبال بازیگرانی بودم که دغدغهمند باشند. نمیخواستم که فلان بازیگر بیاید چون فقط بازیگر است بلکه دلم میخواست بازیگران هم مثل خودم دغدغه این کار در وجودشان باشد و سعی کنند که کاراکترشان را زندگی کنند. خوشبختانه همه بازیگرهای من دغدغهمند بودند و کار حرفهای کرده بودند. آنها به پروسه نمایش نزدیک بودند و میدانستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. ما سه ماه تمرین کردیم و چون بازیگرانمان حرفهای بودند، زودتر به نتیجه رسیدیم. من مشکلی با گروه بازیگریام نداشتم و با آنها راحت بودم و فکر میکنم که با حضور آنها اتفاقی خیلی خوبی هم افتاد.
امین میری: من چون خودم بازیگری را دوست دارم، جذابیت کارگردانی برایم در بازیگردانی آن است. در مورد نمایش "شلتر"، من خیلی دوست داشتم که بازیها عین به عین شود و بازیگرها کاراکترهایشان را ببینند و روی آن آدمها تمرکز کنند. کار من هم کار سختی بود چون روی بازیگرها فشار روحی زیادی از جانب سوژهها وارد میشد و تمریناتشان هم تمرینات سخت روانی بود. برای این نمایش من به شکل دیگری بازیگران را پرزنت کردم. من در اواخر فروردین 94 در موسسه کارنامه گفتم که خانمها برای تست بیایند که 70،80 نفر آمدند. حدود یک ساعت و نیم در مورد سوژه "شلتر" به آنها فیلم نشان دادم و گفتم که سوژه و داستانش در مورد اینهاست. شما هر حال روحی و روانی که به شما دست داد را در یک و نیم، دو ساعت، 100 برابر کنید. یعنی من از روز اول میدانستم که چه میخواهم. یک عده قبول کردند و بعضیها نتوانستند و کنار کشیدند. این بازیگران در طول تمریناتمان همه نوع سختی کشیدند. آنها با فضاسازیهای نمایشی، هروئین مصرف کردند، خماری پس دادند و همه چیز را لمس کردند.
اینکه عدهای میگویند بازیگری بعد یا قبل از معدن سختترین شغل دنیا است، زمانی معنا دارد که تو به عنوان بازیگر روح و روان خودت را کنار بگذاری و یک روح دیگری را با تمام خصوصیات خوب و بدش در خودت به وجود بیاوری. این جابجایی به لحاظ روحی و روانی آدم را اذیت میکند. باید هر شب با تمام وجود خودت را کنار بگذاری و یک آدم دیگری بشوی. بازیگرها مثل آدمهای چند شخصیتی هستند و فقط تفاوتشان در این است که آنها ناخودآگاه چند شخصیتی هستند و بازیگرها خودآگاه باید آنطور شوند. ساختن درونیات بازیگرها پروسه سخت و طولانی داشت و بچهها سختیهای خیلی زیادی کشیدند. گریمشان هم برایم خیلی مهم بود که گریم سینمایی باشد چون میخواستم که حتی خانوادهشان هم متوجه نشوند که فلانی بچهشان است. من دوست دارم که وقتی یک بازیگر بازی میکند، همه کاراکتر او را ببینند نه خود بازیگر. بنابراین در بازیگری هر چقدر که بازی کنی، به جای آنکه کارت ساده شود، سختتر میشود چون یک رفتارهایی که در کارهای قبلی داشتهای را نباید در یک کار جدید داشته باشی. بنابراین وقتی بیشتر کار کنی، محدودتر میشوی و هر چه که محدودتر شوی، خلاقتر خواهی شد.