محمد رحمانیان: برخی میگویند اپوزیسیون هستی/ بیضایی قبول نکرد به ایران بیاید
محمد رحمانیان کارگردان تئاتر گفت: برخی میگویند شما اپوزیسیون هستید. مگر اپوزیسیون برای چهل سالگی انقلاب شعر میخواند؟ اگر با انقلاب زاویه دارم، برای چه باید در افتتاحیه چهل سالگی اجرایی داشته باشم؟
ایران آرت: محمد رحمانیان از نمایشنامهنویسها و کارگردانهای شناختهشده تئاتر پس از انقلاب است که در طول این سالها حضور مستمری در تئاتر داشته و نمایشهایش همواره مخاطبان خاص خودش را داشته است. رحمانیان طی سالهای اخیر نمایشهایی همچون "لیلا و چند مسافر"، "ترانههای قدیمی"، "ترانههای محلی"، "نام تمام مادران"، "در روزهای آخر اسفند"، "آینههای روبرو"، "مجلس ضربت زدن" و... را روی صحنه برده و کارهایش گاه با حاشیههایی هم همراه بوده و او را به دردسر انداخته است.
به گزارش ایرانآرت، این کارگردان که سال گذشته نمایش "لیلا و چند مسافر" را در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برد، چندی پیش از سوی مجله چلچراغ بهعنوان برگزیده نشان صحنه مخاطبان در سال 97 معرفی شد و نشان این مجله را دریافت کرد. این اتفاق بهانهای برای گفتوگوی سید مهدی احمدپناه و الهه حاجیزاده در مجله چلچراغ با محمد رحمانیان شده است که بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
به جز حیطه نمایش و تئاتر به نظر میرسد شما در زمینه توقیف کار هم پیشرو هستید؟
متاسفانه چندین نوبت اتفاق افتاده و اصلا خوشایند نیست. مگر آدم در طول سال چند کار میتواند انجام دهد که نشود؟ زمانی که جلوی اجرای نمایش "افرا" را گرفتند، زنگ زدند، درحالیکه تماشاگر در سالن نشسته بود، گفتند اجرا نشود. روز اول دو اجرا پشت سر هم بود و بعد هم که همه چیز کنسل شد.
گاهی اوقات احساس میشود عمداً این کار را میکنند و میگذارند گروه هزینههای لازم را بکند و وقتی آماده اجرا شد، در دقیقه 95 بگویند نمیتوانید اجرا بروید؟
یکی از موارد اخیر مربوط به نمایش "افرا" بود. به خاطر اطمینان از اجرا ساعت دو به دفتر مقام مسئول مربوط رفتم، درحالیکه ساعت پنج و نیم اجرا داشتیم، گفتم اجرای ما اینطوری است و… گفتند خیالت راحت! خودم مجوز را مینویسم و برای مدیر تالار میفرستم. به تالار رفتیم و گفتند مجوز میخواهند. گفتم که میفرستند. ساعت همینطور جلو میرفت و نیم ساعت به اجرا مانده بود که با دفتر آن مسئول محترم تماس گرفتم و به منشی گفتم هنوز نامه به دست ما نرسیده. گفت کدام نامه؟ مسئول مورد نظر اصلا دفتر نیست و موبایلش هم دست من است! نهایتا نامهای به ما نرسید و ما فقط نشستیم و تماشاگر هم منتظر بود و موسیقی کار که بهزاد عبدی ساخته بود، نواخته میشد. و بعد از مدتی تماشاگران مجبور شدند بدون دیدن نمایش سالن را ترک کنند.
گویا یک پرونده تازه هم دارید؟
پرونده جدید من هم که به دلیل افتتاحیه فیلم فجر ایجاد شده است که گفتند تکخوانی زن داشتیم. نمیدانم چه فکر میکنند؟ وقتی من هنوز درگیر پروندههای دیگری هستم، چرا باید در افتتاحیه از عمد حاشیه دیگری ایجاد کنم؟! شعر ما اثری به اسم "سلام به چهل سالگی" بود و حتی به حراست ارشاد گفتم که ماجرا چه بوده و به دلیل کمبود میکروفون صدای یک زن از گروه همخوانان شنیده میشده. اشکال از طرف ما نبوده است. برخی میگویند شما اپوزوسیون هستید. مگر اوپوزسیون برای چهل سالگی انقلاب شعر میخواند؟ اگر با انقلاب زاویه دارم، برای چه باید در افتتاحیه چهل سالگی اجرایی داشته باشم؟! مشکل همان اتفاق عجیبی بود که گفتم، کمبود میکروفون. تازه فیلم دعوای من با مسئول سالن هم هست که از نبود میکروفون شکایت دارم.
شما فکر میکنید چرا وقتی برخی از هنرمندان ما در کشور به یک بلوغی میرسند و باید با شور و اشتیاق کار کنند، برعکس تبدیل میشوند به کسانی که دیگر آن هیجان قبل را برای فعالیت ندارند و حتی برخی کمکار و کمکارتر میشوند؟
بله، دقیقا همینطور است. خیلی از بازیگران انگیزههایشان را از دست دادهاند. بخشی از این مسئله به خاطر شرایط است و بخشی دیگر به وضعیت خودمان ارتباط دارد.
تعدادی از هنرمندان شاخصی هم که شما با آنها همکاری داشتید، گویا همین وضعیت را دارند.
علی عمرانی امسال سه کار انجام داده و دستمزد نگرفته است. تازه او سالهاست رادیو هم نمیرود. بعد از این همه سال کار به او و زندهیاد احمد آقالو گفته بودند مصاحبه احکام بدهند، شاید هیچکس تابهحال نگفته باشد که احمد آقالو از جمله افرادی بود که نماز اول وقتش ترک نمیشد. علی عمرانی هم خیلی متدین است. آنها گفتند به این مصاحبه نمیرویم. کسی که قرار است ما را محک بزند، بیاید ما از او مصاحبه کنیم ببینیم چقدر بلد است؟! از نظر من احمد آقالو یک عارف بود. این دو هنرمند از رادیو بیرون آمدند و اینکه اعلام شد برایشان مراسمی گرفتند و… همهاش کشک است. این وضعیت نمونه کوچکی است از آنچه بر برخی از هنرمندان ما میگذرد.
در مورد استاد بیضایی، شما چقدر این امکان را محتمل میدانید که ایشان به کشور برگردد؟
مژده شمسایی از بهرام بیضایی خاطرهای نقل میکند و میگوید ما هر وقت از خانهمان در شهر پالوآلتو به شهر دیگری میرویم، بهرام بیضایی میگوید مژده یادت باشد تهران که رسیدیم، من فلان کارها را بکنم و منظورش از تهران، پالوآلتو است. این خاطره هم دردناک است هم جذاب. استاد بیضایی کتابخانهای در ایران دارد و روزی یک کتاب از کتابخانهاش در تهران میخواست. قرار شد یکی از بچهها برود و از کتابخانهاش آن کتاب را دربیاورد و برایش بفرستد. این کتابخانه جای عجیبی است. او زنگ زد که بگویید کتاب را از کتابخانه برندارد، برود همان کتاب را بخرد و برایم بفرستد، به این دلیل که جایش در کتابخانه خالی میشود و زیبا نیست. او همیشه این احساس را دارد که به ایران برمیگردد. پارسال بود که برای فیلم "نیمکت" و جشنوارهای به آمریکا رفتم و نزدیک به منزل استاد بیضایی بودیم. رفتم او را دیدم که سر تمرین نمایش "طربنامه" بودند. این نمایش مجموعا هشت ساعت است. خوشبختانه دیدم که او چقدر با انرژی کار میکرد و از بین بچههایی که میخواستند، گروهی تشکیل داده بود که خیلی بزرگ هم بودند و مترجم هم حضور داشت. حمید احیا و سپیده خسروجاه و… و من فقط تمرین را دیدم و به اجرا نرسیدم. اما دیدن تمرینات موفقش خوشحالکننده بود. مژده شمسایی میگوید غیر از کار خودش گاهی 12 ساعت تمرین میگذارد. ما سه ساعت تمرین میکنیم و خسته میشویم و واقعاً ماشاءالله به انرژی ایشان.
موضوع این است که دلشکستگی بیضایی هیچگاه جبران نشد. بعید میدانم او هرگز به کشور برگردد. زمانی که "مجلس ضربت زدن" را کار میکردم، از طرف معاونت فرهنگی ارشاد گفتند که بیضایی تشریف بیاورند و هرچقدر خواستند مهمان ما باشند و نمایش با حضور او به صحنه برود. بیضایی نپذیرفت و گفت من اینجا کار میکنم و کارمند دانشگاه و رئیس بخش نمایش دانشگاه استنفورد هستم، به همین دلیل نمیتوانم اینجا را ترک کنم.
محمد رحمانیان از جمله هنرمندانی است که ظاهری خاص و استایل ویژه خودش را دارد. از چه سنی تصمیم گرفتید این شمایل و استایل ویژه را حفظ کنید؟
از 27 سالگی. چرا باید این کار را میکردم وقتی روز بعد ریشم درمیآمد؟ یک آقایی در برف من را سوار کرد و گفت جزو فرقهای هستید؟ من که جزو هیچ فرقهای نبودم همینطوری گفتم من نمیتوانم بگویم. چند تا اسم گفت و یکی به نظرم آشنا آمد و گفتم همین است و زد روی ترمز و گفت پیاده شو! بعدا فهمیدم این از آن فرقههایی است که خودش با آنها خوب نیست و از هر فرقهای جدا از خودشان بودم هم این کار را میکرد. باید همان اول میگفتم از هیچ فرقهای نیستم و ریشهایم از بیحوصلگی بلند شده است.
من عقدهای هم شدهام و افراد کراواتی میبینم، خوشم میآید و میگویم چقدر خوشپوش است. آنچه خودم ندارم، در بقیه میبینم و لذت میبرم. مثلا رانندگی بلد نیستم و رانندههایی را که خوب میرانند، میبینم و به آنها حسودی میکنم. همه فکر میکنند من به مرامی عرفانی رسیدهام که اینقدر ریش دارم، درحالیکه ریشهای من از تنبلی سرچشمه میگیرد.