محمد یعقوبی: نمایش ایرانی قهرمان و ضدقهرمان ندارد/ برخورد جالب با سانسور
محمد یعقوبی میگوید: باور ندارم که تئاتر میتواند باعث تغییر جهان یا نظام یک کشور شود ولی عمیقا باور دارم تئاتر میتواند روشنگری کند و تاثیر ماندگاری در ذهن مخاطب ایجاد کند.
ایران آرت: "من نویسندهای هستم که از محیطی که در آن نفس میکشم تأثیر میگیرم" این را محمد یعقوبی در وصف خود میگوید. نمایشنامهنویس و کارگردانی که او را بیشتر به متنهای رئالیستی و مرتبط با اتفاقات اجتماعی و سیاسی روزش میشناسیم. در آخرین هفتههای سال ۷۶ گروه تئاتر امروز را راه میاندازد که حضورش در آن چهار سال بیشتر دوام نمیآورد اما سال ۸۳؛ یعقوبی گروه تئاتر "این روزها" را راه میاندازد و تقریبا هر سال نمایشنامههای جدیدی مینویسد و کارهایش را روی صحنه میبرد.
به گزارش ایلنا، این نمایشنامهنویس و کارگردان در طول این سالها، در کنار مشکل اجرا، با مشکل چاپ و انتشار نمایشنامههایش هم روبرو بوده است. "خشکسالی و دروغ" پای خلاقیت یعقوبی را به نمایشنامهها و حتی اجراهایش بازمیکند تا از مشکل همیشگی سالهای اخیرش یعنی ممیزی خلاص شود. اولین بار در همین نمایشنامه به جای هر واژهای که فکر میکند سانسور شود از کلمه "بیستوپنج" استفاده میکند؛ کلمهای که در واقع اشارهای به اصل ۲۵ قانون اساسی دارد که در آن صراحتا میگوید هرگونه سانسور ممنوع است مگر به حکم قانون. این شوخی و طنازی که خشکسالی و دروغ او را پر از واژه بیست و پنج کرده، راه گریزی میشود برای انتشار متنهای یعقوبی بعدها هم جسته و گریخته در آثارش دیده میشود؛ نمایشنامهنویسی که همواره در آثارش خود را نسبت به وقایع اجتماعی روزگارش متعهد دانسته است.
با محمد یعقوبی پیرامون موضوع قهرمان و ضدقهرمان در نمایشنامههای ایرانی، تاثیرش از شرایط سیاسی و اجتماعی و ویژگیهای قهرمان مطلوب نزد ایرانیان گفتگو کردهایم که مشروح آن را در ادامه میتوانید بخوانید.
جوزف کمپبل از نیاز دائم مردم مشرق زمین به اسطوره میگوید. به نظر شما چرا عصر اسطورههای ناجی از دوره کهن تا هنر مدرن رسوخ کرده است؟
تا زمانی که وضعیت اینگونه دشوار باشد که بوده و هست، مردم خود را نیازمند به اسطوره و قهرمان احساس خواهند کرد و البته گمان میکنم مردم در پرسش شما اشاره به یک مفهوم کلی و اشاره به تودهی اکثریتی دارد که هنوز به افسانهی خیر مطلق و شر مطلق باور دارند، اکثریتی معجزهباور که چشمبهراه قهرمان هستند، مردمی که هر از گاه کسانی در پوست قهرمان در زندگیشان ورود کرده و پس از نشستن بر اریکهی قدرت، شیوههای خود را در قالب ارزشها، مقررات و اسطورههای کاربردی در ذهن اکثریت مینشانند و برای استمرار قدرت خود از همین اکثریت علیه خودشان بهرهبرداری میکنند. و البته همزمان اسطورههایی هم توسط اقلیت برای نقد وضعیت موجود ساخته یا بازتعریف میشوند.
به نظر میرسد انسان ایرانی همواره در دوگانه کاوهای - اسکندری در رفت و آمد تاریخی است، یا به کاوه گرایش دارد و یا به اسکندر تن میدهد. این نوسان دائم تاریخی چه تاثیری بر فضای تولید آثار هنری به ویژه نمایشنامهها در ایران میگذارد؟
تاثیر مثبتی بر جریان نمایشنامهنویسی نمیگذارد. در چنین نوسانی نمایشنامهنویس هم مانند هر هنرمند دیگری درگیر ایفای نقشی بیش از خلق یک اثر هنری میشود.
اسطورهباوری به عنوان بخشی از لایههای رسوبی در رفتار ایرانیان، بر پاپیولارسازی محصولات هنری به ویژه در عرصه هنرهای نمایشی چه تاثیری دارد؟
اسطورهباوری در رفتار ایرانیان باعث شده که در نمایشنامهنویسی عدهای گمان کنند اگر در نمایشنامههایشان اسطورهها را در اثرشان تزریق کنند و به صرف اینکه نمایشنامههایشان دربارهی اسطورهها باشد کاری ارزشمند کردهاند. کاربرد موزهای اسطورهها در نمایشنامه چه ارزش هنری دارد؟ اسطورهها باید باتوجه وضعیت روزگار نمایشنامهنویسان باز تعریف شوند وگرنه ممکن است استفادهی ابزاری از اسطورهها، رفتاری کاسبکارانه و در برخی موارد فضلفروشانه و برای مرعوبکردن تماشاگران تلقی شود.
رفتار قهرمانان در تاریخ همواره با تولید ضدقهرمان همراه بوده و زیربنای هنر کلاسیک نیز به این امر اختصاص دارد. ویژگیهای قهرمان مطلوب ایرانیان در آثار نمایشی در عصر حاضر چیست؟
نمایشنامههای ایرانی کمی را میتوان نام برد که در آنها مانند نمایشنامههای کلاسیک، قهرمان و ضدقهرمان وجود داشته باشد. فکر میکنم این تقسیمبندی بیشتر در تعزیه دیده میشود که ضدقهرمان آن شر مطلق است و قهرمان خیر مطلق.
چه کسانی میتوانند ضدقهرمانان مردم در این آثار باشند؟
شاید بهترین و رادیکالترین کار این است که ضدقهرمانان همان قهرمانان گذشته باشند که در گذر زمان تبدیل به ضدقهرمان شدهاند. یک نمونهی خیلی خوب در این زمینه نمایشنامهی عزادران بیل نوشتهی غلامحسین ساعدی است.
شخصیتهای محوری سالهای اخیر نمایشنامههای ایرانی را قهرمان میدانید یا ضدقهرمان؟
همانطور که پیش از این اشاره کردم در نمایشنامههای ایرانی نمیتوانید شخصیتها را به قهرمانان و ضدقهرمان تقسیم کنید و واقعیت این است که در نمایشنویسی مدرن این تقسیمبندی شخصیتها چندان قابل اعتنا نیست. این تقسیمبندی شاید برای سینما به درد بخورد چون با تودهی مردم سروکار دارد و سینما بیش از تئاتر، دغدغهاش فروش است ولی تئاتر معاصر که با اقلیت تماشاگر سروکار دارد نیازی به رعایت این تقسیمبندی برای پرکشش کردن و سرگرمکردن تماشاگر ندارد و اساسا این تقسیمبندی دور از حقیقت است.
با اینکه معتقدید نمایشنامههای ایرانی قهرمان ندارند، اما فکر میکنید شخصیتهای شبهقهرمان قصههای ایرانی در سالهای اخیر افرادی شورشگر بودهاند یا مصلح؟
شخصیتهای اصلی نمایشنامههای ایرانی که اغلبشان قهرمان نیستند و ویژگی قهرمانان را ندارند به گمانم بیشتر خواهان تغییر تدریجی بودهاند. تئاتر هم مثل هر اثر هنری دیگری برآیند روح جمعی روزگار نویسنده است. تغییرهای بنیادی در ایرانِ خیلی نزدیک، قابل پیشبینی است که تاثیرش را در قصههای ایرانی هم خواهیم دید.
معتقدید روایت داستانی در تئاتر ما، در پی استحاله ذهن مخاطب/ مردم است؟
باور ندارم که تئاتر میتواند باعث تغییر جهان یا نظام یک کشور شود ولی عمیقا باور دارم تئاتر میتواند روشنگری کند و تاثیر ماندگاری در ذهن مخاطب ایجاد کند، میتواند در نهایت باعث تغییر خوی دستاندرکاران تئاتر و تماشاگرانش شود، میتواند هر انسانی را به بدیهیترین حقوقش یادآوری یا آگاه کند، میتواند مدام به تماشاگر و دستاندرکاران تئاتر یادآوری کند که نباید به ستم، بدبختی، جهل، ترس و حقارت خو کنند.