نمایشی از تلاش اسپرمها برای ورود به دنیا/ تصویرگری سرخوردگی جوانان در برابر سیاسیون
نمایش "ماراتن" تصویری تازه از زندگی پیش از به دنیا آمدن و انتخابها را پیش روی مخاطب قرار میدهد.
ایران آرت: آرش عسکری نمایشنامهنویس و کارگردان «ماراتن» از اثری میگوید که همه اتفاقهایش در یک رحم اتفاق و در صحن تخمک رخ میدهد؛ تلاش سه اسپرم (کروموزم) برای ورود به دنیایی که ما در آن زیست میکنیم.
نمایش ماراتن مدتی است در تماشاخانه دا روی صحنه رفته است؛ تماشاخانهای که به گفته عسکری به دلیل هلالی شکل بودنش به طراحی صحنه این نمایش کمک کرده است تا مخاطب وقتی وارد سالن میشود احساس کند وارد یک فضای ایزوله شده است.
نمایش «ماراتن» را مجید دری از فعالان دانشجویی تهیه کرده و در آن نقشی نیز به عهده دارد. علاوه بر او، حضور فعالان اجتماعی، دانشجویی و روزنامهنگاری در کنار این اثر نمایشی، از «ماراتن» بیش از یک اثر هنری، چیزی شبیه به یک مانیفست سیاسی و اجتماعی ساخته است.
به بهانه اجری نمایش «ماراتن» که اشارههای اجتماعی و سیاسی آن بر جنبههای دیگرش میچربد با آرش عسکری (نمایشنامهنویس و کارگردان) و دو بازیگر اصلیاش یعنی محمد کامرانی بدر و شیلا توکلی گفتگو کردیم که در اینجا میخوانید.
بستر داستان به نوعی سوررئال است و مسائل مختلفی در آن دیده میشود؛ از شک و تردید، بودن و نبودن تا فساد، رقابت و حضور نیروهای خودسر... اما به نظر میرسد مهمترین عنصر نمایش «انتخاب» است؛ اینکه تصمیم بگیری اصلا دلت میخواهد پا در این دنیا بگذاری و وجود داشته باشی یا نه؟
آرش عسکری: یک بحث قدیمی در مورد اتوپیای انسانی وجود دارد مبنی بر اینکه انسانِ اتوپیایی، چه انسانی است؟ این را کمی تغییر دادیم و اتوپیای واحد انسانی را شکستیم. یعنی گفتیم شاید انسانی که صد سال پیش میتوانست اتوپیایی باشد با همان معیارها امروز یک انسان کاملا ناهنجار است. به خاطر همین دغدغههای معاصر وارد کار شده است. این انتخاب را معاصر کردیم که انسان اتوپیایی و انسان معاصر مفید برای جامعه چه میتواند باشد؟ این انتخاب را بردیم به سمت یک انسان معاصر سودمند برای جامعه. این دو کاراکتر در نمایش یعنی این دو کروموزم باید بین خود انتخاب کنند و نتیجه آنقدر هم قابل پیشبینی نیست.
واقعا فکر میکنید در این شرایط معاصر جامعه، نبودن بهتر از بودن است؟ اینقدر اوضاع بد است؟!
عسکری: همه چیز معادل دارد و خود مخاطب هم به این معادل گذاشتنها عادت دارد. «بودن»، صرفا یک حضور فیزیکی نیست. به قول یکی از دیالوگهای نمایش «اگر قرار باشد این ماراتون رو برده باشی فقط برای اینکه برده باشی و بعدش یه تماشاگر باشی مثل بقیه آنهایی که بردند» این از نظر من معادل بودن نیست. برای همین هم وقتی کاراکترهای ما احساس میکنند که بودنشان این معنا را دارد قاعدتا نبودن را انتخاب میکنند.
بازی در نقش کروموزم چه سختیهایی داشت؟!
توکلی: از اطرافیانی که کار را ندیدهاند هم فیدبکهای بامزهای میگیریم! در حقیقت تمثیلها خیلی جالب و خوب است و با طنازی و ظرافت نوشته شده.
کامرانیبدر: اولین سختیاش این بود که باید داخل کالبد یک اسپرم جا میشدم و برای این کار خیلی سعی کردم ویدئوهای مستندی ببینم و حرکاتی که انجام میدهند را داخل بدن خودم بیاورم. اسپرم یک دم دارد و یک سر، من با بدن کامل چطور باید خودم را شبیه آن کنم. بیشتر زمان تمرین صرف این شد که شخصیتها را بشناسیم و در کالبدشان جای بگیریم. حالا بعدش کاراکترهایی که کاملا بیرونی هستند راحتتر است چون نمود بیرونی فلان شخصیت را برای فلان کاراکتر داریم.
چقدر بحث علمی داستان مهم بود تا فکتهای که ارائه میکنید درست باشد؟
عسکری: یک مساله بینابینی بود. یکسری کلیات برایم مهم بود و تحقیقات زیادی هم داشت این متن. شاید از 5 ماهی که نوشته شدن متن زمان برد فقط سه ماهش به تحقیقات فیزیولوژیکی و علمی اختصاص داشت. اما یکسری چیزها را به فراخور قصه و داستان رویش حساسیت به خرج ندادیم. مثلا میدانیم که اسپرمها حدود 50 تا 70 دقیقه زنده میمانند؛ ما این را 5-6 دقیقه بیشتر کردیم. یا مثلا گلبول سفید داخل رگ است و نمیتواند از رگ خارج شده و وارد محیط رحم قرار بگیرد. در نتیجه به فراخور قصه کمی این واقعیتهای علمی را تغییر دادیم. اما بقیه مسائل را سعی کردیم منطبق بر علم و فیزیولوژی بدن باشد. دو بیماری خیلی شبیه بهم داریم؛ یکی «ام اس» و دیگری «میاستنی» که هر دو خود ویرانگر هستند و به بافتهای بدن حمله میکنند. اما فرقشان این است که در اماس خود بافتها با همدیگر درگیر میشوند و درنهایت یک نوع از گلبولهای خاصی تولید میشود که شبیه گلبول سفید است و به بافتها حمله میکند. ما حتی در این مورد حساسیت داشتیم؛ باوجود اینکه بیماری اماس برای مخاطب شناخته شدهتر بود اما خواستیم به فکتهای علمی وفادار بمانیم و از انتقادهایی که ممکن است نسبت به کامل نبودن تحقیقات شود فرار کنیم.
مانیفست و ایدههایی که در ذهن شماست، از کنشگری سیاسی و اجتماعی و حضور در جهان و مفید بودن، به نظر میآید در این اثر اصل هستند. خودتان هم اشاره کردید که این کاراکترها ما به ازای بیرونی دارند و نماد مسائل قرارشان دادید. خود شما و آقای دری به عنوان تهیهکننده فعالیتها و کنشهای سیاسی دارید و به این موارد آشنایید. این دیدگاههای سیاسیتان دغدغه اصلی شما برای خلق این اثر شده؟
عسکری: قبلش بگویم که بخش زیادی از بچههایی که در این کار هستند یا روزنامهنگار یا به نوعی فعال اجتماعی بودند. شاید از بیرون اینطور به نظر برسد که ما گروهی را متشکل از بچههای رسانه جمع کردیم اما این دلیل دیگری دارد. آن هم اینکه من همیشه میشنیدم که بازیگری تئاتر کار سختی است. از زمانی متوجه شدم منظور این نیست که بیان و بدن خوب و خلاقیت داشتن کار سختی است؛ البته که اینها هم سخت است اما درنهایت به دست میآید. سخت بودنش اینجاست که بازیگر تئاتر باید آگاهی خوبی نسبت به مسائل اجتماعی، اقتصادی، محیطی و شاخههای مختلف هنری داشته باشد. به همین خاطر چون لایههای اجتماعی و سیاسی این متن عمیق بود سعی کردیم از کسانی استفاده کنیم که برخورد نزدیک و جدی و شناخت کامل و کافی در این مورد دارند. تهیهکننده کار هم این سعه صدر را داشت که شش ماه به ما فرصت داد که این بچهها به کارگاه بیایند و تبدیل به بازیگر شوند. بدون هیچ نمایشی و بدون اینکه ایده داستان به آنها گفته شود فقط برایشان کارگاه گذاشته شد و اینها چهار روز در هفته و هر روز سه ساعت تمرین کردند. بعد که به آمادگی رسیدند در حوزه بازیگری تلفیق شد با آگاهیها و دانستههای خودشان و نزدیکیشان به مسائل و دغدغههای سیاسی و اجتماعی که مرتبط با متن بود و آن موقع متن در اختیارشان قرار گرفت. یک خطی داستان برای من کاملا یک خطی جهانبینانه بود. خیلی نگاه فلسفی داشت اما در این یک خطی که وقتی دو اسپرم در آستانه ورود به رحم باشند چه بحثی برای انتخاب بینشان درمیگیرد؟ برای من کاملا رویه سیاسی و اجتماعی داشت.
اشتراک و تبادل با جهان فقط در مرحله تولد نیست؛ در دانشگاه و مدرسه و محل کار و... هم اتفاق میافتد. فکر میکنید این شرایط سیاسی و اجتماعی آدمها را تبدیل به کسی میکند که شما در این نمایش معتقدید صرفا برای تماشا آمده؟
عسکری: این موضوع که انسانها محصول محیط اند در این نمایش پررنگ است. ما سه کاراکتر اسپرم داریم که دوتایشان تصمیم میگیرند به دنیا نروند و یکی با اشتیاق فراوان میرود و این هم مساله تکوینی آفرینش است. معتقدم خیلی فضا برای اسپرمی که ورود میکند مناسب است. هم فضای رشد دارد و برایش فضای زیستن آنگونه که میخواهد در این جامعه فراهم است. یعنی اینطور نیست که بگوییم نهایتا هیچ ورودی اتفاق نمیافتد. اما برای این دو کاراکتر بله، اگر قرار باشد که با این دغدغهها ورود کنند و نهایتا چیزی جز یک تماشاگر یا قربانی نباشند شاید انتخاب عاقلانهتر این باشد که ورود نکنند.
توکلی: ما فضای جهانی را مدنظر داریم. در هر جایی عقیدهای وجود دارد که فرد ناچار میشود در راهی که میرود خود را در جاهایی انکار و گاهی خودسانسوری کند تا بتواند در مسیری حرکت کند. همینها وقتی مرحله به مرحله برایت اتفاق بیفتد به عنوان یک انسان هرکجایی که باشی میبینی دیگر خودت نیستی. در نتیجه با توجه به آنچه در فکرت بوده تبدیل به تماشاگر میشوی. دیگر آن کسی که از اول راه با شور و اشتیاق و قدرت شروع کردی نیستی. میبینی نشد. مضاعف بر اینکه کاراکتر ایکس یک زن هم هست. علاوه بر اینکه در هر فضایی با هر تفکر و عقیدهای یک انسان است، زن هم هست. من به عنوان یک زن خیلی جاها بوده که مجبور شدم فقط تماشاگر باشم چون اگر میخواستم کاری کنم در نهایت محو میشدم دیده نمیشدم اطرافیان میگفتند نکن. میگفتند نگران توییم. همین نگرانی که محبت تو به عنوان یک زن باعث میشود نخواهی نگرانی کسی را در اطرافت تحریک کنی باعث میشود خیلی جاها تبدیل به تماشاگر شوی. به نظرم اجتماع و جامعه جهانی باعث میشود خیلی جاها تو تماشاگر باشی.
در این نمایش گلبول سفید داستان عنصر سرکوبی خودسر است؛ این عنصر سرکوب چقدر در خلق این شرایط بیرونی که از آن حرف میزنید تاثیر دارد؟ به خصوص که آن باتومی که در دست دارد تماشاگر را به نوعی یاد نشانههای خاصی میاندازد.
عسکری: ایده ما خیلی معطوف به مکان نیست، کلیتر است. هرکجای دیگر دنیا میتواند اتفاق بیفتد که میافتد. اگر در خود امریکا هم میخواستم این متن را بنویسم به نظرم مصداق داشت. عنصر سرکوب کمک میکند به دو کاراکتر ما برای انتخابشان. شاید اگر او نبود اینها نهایتا یک نفر را از بین خودشان انتخاب میکردند و بعد متوجه میشدند چه اتفاقی دارد رخ میدهد. اما سرکوبگر به آنها وضعیت را یادآوری میکند و از پیش مدلسازی میکند. نهایتا اینها در وهله اول تصمیمشان مقابله است اما بعدتر متوجه میشوند خانه از پای بست ویران است و حتی در دیالوگی گفته میشود چند وقت دیگر کل این بدن روی سرتان خراب میشود. متوجه میشوند که مشکل فقط این عنصر نیست مساله کلیتر و بنای کلیتری است. حالا این بنا و این بدن چند راه خروج دارد که فقط یکی از آنها تولد است و یکی دیگر از راهها دفع شدن است که میتواند معادل مهاجرت و خروج از مرزها باشد. میبینند فرقی ندارد اگر حتی اینجا بمانند هم نهایتا یکی دیگر از آن راهها برایشان باز میشود و بالاخره از این بدن خروج پیدا میکنند. اینها بین سه راه انتخاب میکنند که نهایتا راه دفع شدن است.
درست است که هر دو کاراکتر خیلی ایدهآلیست هستند و آرمانخواهانه به قضیه نگاه میکنند اما کروموزوم وای از منظر اجتماعی و ایکس از نقطهنظر کنشگری سیاسی دنبال آرمانهایشان هستند. درباره این تفاوت دیدگاهها بگویید.
کامرانی: متن به ما قیدی داده که در بستر خاصی پیش برویم. نمیشد هر دو کاراکتر ترکیب اینها باشد چون باید از پیچیدگی کاسته میشد. این اجبار طبق متن بود نه اینکه انتخابی کرده باشیم؛ ولی دغدغههای خود ما اینطور نیست. فکر میکنم این تفاوت باعث میشود یک دسته با یکی از کاراکترها همذاتپنداری کنند و دستهای دیگر با کاراکتر دیگر.
عسکری: این دو کاراکتر تفاوتهای دیگری هم دارند. یکی از آنها فردگراست (وای) که آرمانهایش این است که دارو بسازد و برایش مهم نیست که آیا دسترسی به داروها برای انسانها فراهم است یا نه و دیگری جمعگرا (ایکس) که معتقد است آدمها باید یک آرمان جمعی را دنبال کنند و نهایتا خودشان بتوانند از پس خودشان و حقوقشان بربیایند. و اگر این اتفاق بیفتد با همین امکانات موجود در دنیا هم میتوان دنیای بهتری ساخت الزاما نباید به سختافزار دنیا چیزی اضافه کنیم. به شکل تلویحی در جایی از نمایش انتخابی هم بین این دو کاراکتر میکنیم؛ یعنی خود کاراکتر وای به این نتیجه میرسد و تسلیم میشود و انتخاب میکند. یعنی اینطور نیست که کاملا بیموضع ایستاده و انتخاب نکرده باشیم. موضع را مشخص کردیم اما آنقدر پررنگ که از دروازه رد شود.
کاراکتری که در انتها وارد این جهان میشود طبق چیزی که نمایش شما نشان میدهد دنبال لذت بردن از مظاهر حیات است؛ یعنی معتقدید خیلی بد است که از زندگی لذت ببریم؟ اینها را چیزهای منفی و بدی میبینید؟
عسکری: قضاوتی به آن صورت نداریم. بحث این نیست که منفور یا منفی ببینیم. برای اسپرم سوم دغدغههای محیطی اهمیتی ندارد و بودن را فقط برای بودن میخواهد. بحث ما این است که از نظر دو کاراکتر ما این بودن، بودن نیست که چیزی به خودش و دنیای اطرافش اضافه نشود. فقط چند هزار روز نفس بکشد و غذا بخورد و بعد برود. کپی پیست اسپرمهای دیگری باشد که به دنیا آمدند. نه ردی روی دنیای اطرافش بگذارد و نه دنیا ردی روی او بگذارد. این را فقط معادل بودن نمیدانیم وگرنه قضاوتی در مورد شخصیت مثبت یا منفی او نداریم. شاید به صورت شخصی قضاوت داشته باشیم اما در متن نه. کاراکترهای ما حتی نگران او میشوند. وقتی به عنوان یک نیروی خودی و همنوع او را پذیرفتهاند با او تخاصمی ندارند در حالی که با نیروی امنیتی تخاصم دارند. اما با این اسپرم به عنوان هم نوع و همتوده و همطبقه تخاصم ندارند فقط با او چالشی دارند که بودنی که تو انتخاب کردهای بودن نیست.
فکر میکنید آدمها رسالتی دارند که باید به آن عمل کنند؟
عسکری: انتخاب به عهده خود آدمهاست. اگر خودم بخواهم انتخاب کنم انقدر زندگی برایم بیمعنا شود که شاید به نوعی درگیر سطحی از پوچگرایی شوم که نهایتش مرگ باشد. من شخصا بودن را معادل تاثیرگذاری میبینم. و اگر بخواهم یک مسیر مشخص فرمولبندی شده از پیش تعیین شده را طی کنم و بعدش هم تمام شود این را برای خودم بودن نمیدانم.
از نظر فیزیولوژی میگوییم اسپرمهایی میتوانند موفق شوند که قویترند؛ در این داستان آن اسپرمی که در نهایت وارد چرخه حیات میشود «ژنِ خوب» است؟!
عسکری: (میخندد) ژن خوب هم دارد! به خاطر فیزیک کاراکترش. البته معلوم هم نیست سر و کلهاش از کجا پیدا شده. تمایل زیادش به خوردن به نوعی ژن خوب بودنش را تائید میکند! از ابتدا هرچیزی را که ببیند میخورد حتی نیروهای امنیتی را هم میخورد اینقدر ژن خوبی است!
یکی از شبهای اجرای این نمایش تقدیم به زنانی شد که در برابر خشونت سکوت نمیکنند؛ داستان نمایش علاوه بر همه اشارههایش در داخل بدن زنی سپری میشود که آسیبی به او وارد شده است. میدانیم زنی است که با مردها در حال حاضر ارتباط زیادی ندارد، احتمالا سرخورده شده و بدنش در حال خودویرانگری است. درباره این زنانگی و ارتباطش با خشونت هم توضیح بدهید.
شیلا توکلی: من راجع به این زن خیلی فکر کردم. اتفاقی که میافتد این است که یکسری اسپرم در بدن او وجود دارد در حالی که سرخورده شده. از دیالوگهایی متوجه میشویم که مورد ضرب و شتم واقع شده و به سردی عاطفی رسیده و همین که الان یکسری اسپرم در بدنش وجود دارد نشان دهنده خشونت علیه یک زن است. زنی که دیگر حسی برایش نمانده وقتی رابطهای داشته که الان قرار است منجر به تولد بچهای شود اتفاق بزرگی از خشونت علیه اوست و در خیلی از جاهای دنیا هم رخ میدهد. زنی که این حق را برای خودش قایل نیست که اعتراض کند نسبت به اینکه حقی دارد در هر رابطهای که وقتی احساسی ندارد نمیخواهد وجود داشته باشد. به همه اینها و بیرون بدن این زن و اتفاقاتی که برایش افتاده و حالی که الان دارد فکر کردم و به نظرم رسید کاراکترهای ما (اسپرمها) در شرایط خیلی بدی در بدن این زن قرار دارد. شرایطی بدتر از موقعی که کتک خورده و روی صورتش خون آمده. ما در یک بدن فروپاشیدهایم. این چیزی است که نسبت به این زن از متن گرفتم و حسی بود که خودم داشتم. و در نهایت شاهد یک تولد با پیشینه وحشتناک هستیم. از مادری این تولد اتفاق میافتد که خودش را کاملا فراموش کرده و مثل خیلی از زنها و مادرها شناسهاش فقط میشود مادر این بچه بودن و دیگر چیزی از خودش ندارد.
در راستای این تقدیمنامهها، شب اول هم نمایش را تقدیم به دانشجویانی کردید که ماراتن را نبردند فقط برای اینکه برده باشند. به نظر میرسد همه اینها را منطبق با بخشی از محتوای اثر انجام میدهید.
عسکری: در این کار و ارکان این گروه دو دانشجوی محروم از حق تحصیل حضور دارند. آقای مجید دری و خانم مهدیه گلرو. دانشجویان محروم از حق تحصیلی هستند که یکی به عنوان تهیهکننده و بازیگر و دیگری به عنوان برنامهریز با ما همکاری میکنند. من کاری به سایر مسائلی که بر آنها رفته ندارم. خودشان مسائلشان را مطرح میکنند اما بهرحال این برای ما موضوعیت دارد که حق تحصیل یک حق همگانی و از حقوق اولیه شهروندی است. گرفتن این حق از یک شهروند خیلی اتفاق تلخی است. به خصوص وقتی احساس کنیم این حق به این دلیل گرفته نشده که اینها با خودشان در دانشگاه مواد مخدر داشتند یا قتلی انجام دادند. هرچند حتی همان فرد هم هنگامی که دوره مجازاتش را طی میکند هم میتواند به تحصیلش ادامه دهد. اما به این دلیل محروم شدند که بخشی از دغدغههایی را که در زمان خودشان شاید برای عدهای نو بود و بعدها خودشان آن دغدغهها را جاهای دیگری عنوان کردند. خیلی به فضای نمایش ما نزدیکند و چون ما هم به این فضا و دوستان نزدیکیم شب اول را تقدیمشان کردیم؛ اصلا نوشتن این متن خیلی دور از این فضا نبود. ما هم با همین ذهنیتها شکل گرفتیم. به خاطر همین افتتاحیه کار را تقدیم به دانشجوهایی کردیم که در مسیر دانشجو بودن و تلاشی که کردند که به معنای واقع، دانشجو باشند دچار ناملایماتی شدند.
مخاطب کارتان را آدمها و چهرههای سیاسی میدانید؟
عسکری: بله قطعا میدانیم. این کار پیامهای زیادی برای چهرههای سیاسی از هر سلیقه و طیفی دارد. به نوعی شاید پیامش برای آن طیف سیاسی که خودش را بیشتر در جایگاه منتقد قرار میدهد، بیشتر هم باشد. ما اصلا این را اتفاق مثبتی نمیبینیم که کاراکترهای ما به سطحی از سرخوردگی برسند اما همیشه واقعیتها آنجور که ما میخواهیم نیست و تلخ است. شاید تلنگر تلویحی هم باشد از اتفاقی که خیلی نرم در بدنه یک طیف سیاسی رخ میدهد. اتفاقا دوست داریم بیایند و ببینند و بشنوند و آگاه شوند نسبت به این اتفاق. قطعا یکی از مخاطبان جدی ما آنها هستند. همانطور که مخاطبان بخش سرگرمی تئاتر هم میتوانند مخطابان ما باشند.
آن اتفاق نرم که در بدنه جریان سیاسی رخ میدهد چیست؟
عسکری: سرخوردگی که ما امروز داریم به خصوص در فضای دانشگاهی و قشر دانشجو میبینیم. از بچههایی که از بدنه یک طیف سیاسی محسوب میشوند که در طول این سالها در جایگاه منتقد ایستاده، آسیب دیده و هزینه داده و یک مسیری را تلاش کرده جلو ببرد. با وجود همه زخمهای جدی که خورده دوباره بلند شده و میخواهد جلو برود. الان باز انگار یک لوپ تاریخی تکرار شده و به چندین سال قبل برگشتیم و انگار دوباره در آستانه یک خطر هستیم از سرخوردگی که نتیجه این تلاشهای این بدنه به همراه خود شخصیتهای جدی این جریان اتفاق افتاد انگار آنقدر نتیجه امیدوارکننده و دلگرم کنندهای نیست. دوست داریم بیایند و ببینند و این بچهها را معادل کنند با بچههایی که با وجود همه درگیریهای شخصی و شانیت اجتماعی که داشتند روزها و شبها در کف خیابان بودند و تلاش کردند اتفاق مثبتی بیفتد و مسیر به عقب برنگردد. الان اگر آن مسیر حتی اگر یک قدم به عقب برگردد آن سرخوردگی به همین شکل ایجاد میشود و آن کسی که ورود میکند طیف دیگری است که ما در نمایش هم داریم.
منبع: ایلنا