رویا نونهالی سوگواری خانوادگی برای ماه گل را روی صحنه برد/ روایت احمد طالبی نژاد را بخوانید
نمایش «اسطوره میشوم»، تلفیقی ستودنی از انواع آیینها، مناسک و پسزمینههای تاریخی، اجتماعی ست...
ایران آرت: احمد طالبی نژاد در شرق نوشت : اینکه کارگردانی یک مراسم سوگواری خانوادگی را تبدیل به نمایشی عمومی کند، هنر است یا سوءاستفاده از موقعیت؟ من میگویم هنر است، چون عموم تماشاگران نمایش «اسطوره میشوم» شاید ندانند که این اتوبیوگرافی است که زندهیاد ماهگل مهر آن را نوشته و خاله هنرمندش، رؤیا نونهالی، آن را کارگردانی کرده و درواقع حدیث نفس زن جوانی است که دو، سه سال پیش بر اثر سرطان درگذشت؛ زنی که زندگی شخصیاش خود نمایشی است تراژیک. اینها را غیر از خانواده و دوستان نزدیکشان، تعداد اندکی از اغیار هم میدانند، از جمله نگارنده، اما این مقدمات یا پیشداستان چه اهمیتی در درک بهتر نمایشی که بر صحنه آمده دارد؟ اتفاقا بهتر آن است که تماشاگر درباره پشتپرده این نمایش و هر نمایش دیگری، چیزی نداند و بیواسطه برود سراغ اثر. نمایش «اسطوره میشوم»، تلفیقی ستودنی از انواع آیینها، مناسک و پسزمینههای تاریخی، اجتماعی و اساطیری است که به شیوه گروههای تعزیهخوان گرد آمدهاند تا مراسمی را به نمایش بگذارند. گروهی طبال یا بهتر بگویم نقارهزن مازندرانی در یک ردیف نشستهاند و بر طبل جفتی - یکی کوچک و یکی بزرگ اما بههمچسبیده - که گویا در گویش مازندران مرکزی «دسر کتن» با کسرِ د، فتحِ ک و کسرِ ت، نامیده میشود و با چوبهای نسبتا نازکی بر پوست خشکشان کوبیده میشود و احتمال دارد از دوران ماقبل اسلام آمده، در هنگامی که برخی ارتباطهای راه دور به وسیله طبلها یا افروختن آتش برقرار میشده، آمده باشد. این گروه نوازنده، خواننده و بازیگر که به شهادت بروشور نمایش، پیوند نزدیک خویشی دارند، خواهرزاده، عموزاده، خاله و... به دعوت رؤیا نونهالی که به اقرار خودش جنازه خواهرزادهاش -نویسنده متن - را خود شستوشو داده، جمع شدهاند تا به شیوه اجداد دیرین خود برایش سوگواری و مخاطبان نمایش را هم در غم خود شریک کنند، اما به گمان من حضور رامین حیدریفاروقی بهعنوان تهیهکننده و البته همسر رؤیا نونهالی، در بازپروری و بازنویسی و گسترش درونمایهاش از یک درد شخصی به دردی مشترک و تاریخی و اساطیری را نباید دستکم گرفت. میدانیم که او نگاهی ویژه و ذهنی - اساطیری دارد و در فیلمهای مستندش هم شاهد این گرایش بیضاییوار بودهایم و باز میدانیم که بیضایی معمولا از منابع غنی آیینها و مناسک بهره میگرفت تا به زندگی عمق و معنای بیشتری از آنچه ما میبینیم ببخشد. اگر نمایش «اسطوره میشوم» توانسته است با وجود درونمایه شخصیاش تا این حد با مخاطب ارتباط برقرار کند، جدا از بازیهای درخشان، میزانسنهای ظریف و بهرهگیری از آواهای فولکلوریک، بهخاطر این هم هست که چه در متن و چه در میزانسن شاهد تلفیقی موفق از انواع نمایشهای آیینی هستیم؛ از نوحهخوانی و تعزیه گرفته تا برخی مراسمهای سنتی مازندرانی. اگرچه ساختار کلی اثر بر مونولوگ بنا شده و هیچ دیالوگی بین شخصیتهای یکسان نمایش درنمیگیرد، اما هر یک از آدمها بهنوعی نمادی از اقشار مختلف جامعهاند که در این سوگ مشترک، منویات خود را بر زبان میرانند. بههرحال اجرای این نمایش برای بازیگر جاافتادهای مانند رؤیا نونهالی، عامه مردم او را بهعنوان ناتاشا میشناسند و نخبهگرایان او را با نقش یک دختر جوان چادری، اما زیبا در فیلم «عروسی خوبان» به یاد میآورند که تبدیل به یک تیپ مورد توافق از زنان جوان و طرح لباسش به الگو بدل شد که امتیاز خوبی به حساب میآید.