خاطرات موزیسینها از استاد شجریان/ از سحرهای درکه با ناظری تا بوسه حافظ بر خسرو آواز
خاطرات هوشنگ ابتهاج، همایون شجریان، مجید درخشانی و شهرام ناظری از استاد شجریان از منابع مختلف جمعآوری و بازنگاری شده است.
ایران آرت: از استاد آواز ایران و چهره ماندگار پهنه فرهنگ و هنر ایرانزمین، خاطرات ریز و درشتی زیادی بهجاست. چه خاطراتی که خود نقل کرده، چه خاطراتی که اطرافیان نقل کردهاند و چه خاطراتی که دیگر فعالان حوزه موسیقی و آواز و هنر بیان کردهاند.
به گزارش همشهری، حالا که بهانهای دست داده تا یادکردی از استاد عزیزمان داشته باشیم، بخشهایی از این خاطرات را که دهان به دهان چرخیدهاند را، مرور میکنیم تا بیشتر و بهتر از این چهره تابان فرهنگ و هنر ایرانی بدانیم. این خاطرات، از منابع مختلفی جمعآوری و بازنگاری شده است.
هوشنگ ابتهاج/ شاعر
خیلی عجیبه...
(درباره قطعه مفلسانیم و...) بعضی از فرازهای آواز شجریان شاهکار است. حافظ اگر بود، پا میشد و او را غرق بوسه میکرد. مثلاً آنجا که میخواند "مفلسانیم و هوای میو مطرب داریم." خیلی قشنگ است... (درباره ربنا و به نقل از کتاب پیر پرنیاناندیش) ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ دﺳﺘﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﮕﯽ، ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺗﻮﻧﯿﻦ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﻮﻧﯿن... ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻈﯿﺮ ﻧدﺍﺭﻩ! ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺠﺮﯾﺎﻧﻪ. ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭ ﺑﺨﻮﻧﻪ، ﻫﯿﭻﮐﺲ. حتی ﺧﻮد ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ! ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿبه... ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﻮدﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﮕﻪ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭﯼ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ، ﺿﺒﻂ ﮐﺮدﻥ ﻭ ﺷدﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﺑﻨﺎ... ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﻧﻮﺍﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺑﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ دﺍد ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧدﺍﺭﻣﺶ. ﻣﻦ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯽدﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯿﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿدﻡ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮدﻡ. ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮنه... ﭼﻪ ﺻدﺍﯼ ﺣﯿﺮﺕﺁﻭﺭﯼ دﺍﺭﻩ! ﺍﺻﻠﻦ ﯾﻪ ﺻدﺍﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻩ، ﭼﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ "ﺭﺑﻨﺎ" ﻫﺴﺖ. ﻓﻘﻂ ﺻدﺍ ﻧﯿﺴﺖ، ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺗﻮﺵ ﻫﺴﺖ. ﺍﻧﮕﺎﺭ دﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧدﺍ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﻣﯽﮐﻨﻪ، ﻫﻤﻪ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻدﺍ ﻫﺴﺖ. ﻭﺍﻗﻌا ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺷﻮﺭﻩ، ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﻪ، چیه! ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ!...
همایون شجریان/ فرزند
وقتی پدر جا خورد
اولین اجرایی که داشتم، خیلی اتفاقی بود. پیشنهاد اجرا را هم خودم دادم. پدر کنسرتی داشتند که مهم بود؛ چون به مناسبت بزرگداشت گوته برگزار میشد. اما خیلی جدی میخواستند این کنسرت را لغو کنند، چون سرما خورده بودند و صدایشان چندان سرحال نبود. من پیشنهاد کردم آمادگی دارم تا در کنار پدر، بخشهایی از کنسرت را اجرا کنم. پدر از پیشنهاد من جا خورد. گفت مگر تو آمادگی داری؟ گفتم سر تمرینها، همه خطهای شما را حفظ کردهام. گفت تمرین کن. کمی خواندم و دیدم پدر، لبخند رضایتی روی لبهایش نشست. پیشنهادم را قبول کردم و گفت کجاها را باید من بخوانم. این نخستین تجربه اجرای من بود؛ کاملاً اتفاقی و با پیشنهاد خودم. در کنار هم اجرا کردیم و جاهایی را من خواندم و جاهایی را پدر. بعد از آن پدر امر کرد در همه کنسرتها، بخشی را من بخوانم.
مجید درخشانی/موزیسین
نمیتوانستم آوازشان را همراهی کنم
در سالهایی که آلمان بودم، استاد هم در طول سال، چند باری به این کشور میآمدند. غالباً هم در منزل آقای بهشتی که از دوستان خوبشان بودند، مقیم میشدند. آقای بهشتی هم خبری به ما میدادند و دورهمی داشتیم. استاد آواز میخواند و من نیز سازی میزدم. البته همراهی با استاد برایم سخت بود، ولی همیشه لطف داشتند. 17ساعت از این آوازهای خانگی ضبط شده در آلمان و لندن را دارم. اولین کارم با استاد به ضبط "در خیال" برمیگردد. به ایران آمدم و بخشی از آلبوم را ضبط کرده بودم. به خوانندگانی که میشناختم زنگ زدم، ولی صدایشان به دلم نمینشست. یاد استاد افتادم. ولی استاد در دورهای بود که کار زیادی قبول نمیکرد. زنگ زدم و ماجرا را گفتم. مشهد بودند و درخواست کردند اگر میتوانم، به مشهد بروم. سریع بلیتی گرفتم و راهی شدم. برف سنگینی باریده بود. مشخص نبود که هواپیمای ما میتواند بنشیند یا نه. سرانجام با تأخیر نشست. در حال ورود به فرودگاه بودم که دیدم استاد دارد خارج میشود. سریع فریاد زدم تا متوجه شوند. با تعجب آمدند، تصور نمیکردند پروازی با این برف سنگین به زمین بنشیند. به منزل پدر و مادرشان رفتیم. خیلی برایم جالب بود که به فرودگاه آمده بودند، درحالیکه میتوانستند آدرس بدهند که من خدمتشان برسم. هنوز سازهای در خیال را ضبط نکرده بودم و هر چه بود، سهگاه بود. استاد با همان سهگاه، قبول کردند که آواز را بخوانند. البته ضبط این آلبوم خیلی طول کشید. در دیدار اول که استاد به من خیلی لطف داشتند.
شهرام ناظری/ خواننده
سحرهای درکه در کافه سیدعلی
اولین آشنایی ما به رادیو برمیگردد، مدیر تولید موسیقی رادیو ایران، هوشنگ ابتهاج، ما را با هم آشنا کردند. من جوان بودم. اما از همان نخستین اتفاق، حس کردیم چقدر آشنا هستیم و نزدیکیم به هم و چقدر حرف برای گفتن داریم. چند ساعتی غرق صحبت با هم شدیم. تا اینکه آمدند و تذکر دادند که دیروقت شده و باید رادیو را ترک کنید. استاد شجریان پیشنهاد کرد ماشینم را توی حیاط رادیو بگذارم و با ماشین او به خانهشان بروم. به خانهشان در تهرانپارس رفتیم. برای نخستین بار با خانواده شجریان آنجا آشنا شدم. 2روز تمام در منزل آنها بودم. صحبتها و شوق ما تمام نمیشد. روز سوم بود که راهی رادیو شدیم و من ماشینم را که داخل حیاط رادیو پارک کرده بودم، برداشتم. از اینجا به بعد بود که رابطه نزدیکی پیدا کردیم. خیلی اتفاق میافتد که صبح زود با هم به درکه میرفتیم و در خلوت آن روزهای درکه، از آواز و شعر و موسیقی سخن میگفتیم و آواز میخواندیم.