هنرمند ایرانی که منتقدین اروپایی به او لقب گنجینه ملی دادند
مجله مشهور فرهنگی فرانسه، نوول آبزرواتور "حس عمیق او نسبت به موسیقی و مهارتش در نوازندگی را در عین جلوه بسیار طبیعیاش، بسیار حیرتانگیز" خوانده بود.
ایران آرت: بهنام ناصری نوشت: میگفت "وقتی ساز و نوایش آدم را گیر بیندازد، دیگر نمیتوانی از چنگش خلاص شوی." از بیخود شدن از خود میگفت و لحظهای که "گویی ساز بال درمیآورد و سیمهایش جان میگیرند." میگفت سیمهای ساز در آن لحظه "با هر پنجه من به فریاد و لرزه درمیآیند." اینها را حاج قربان سلیمانی میگفت. خنیاگر یا به بیان اهالی خراسان شمالی (بخشی)؛ فقیدی که میگویند به لحاظ سرعت پنجه زدن به دوتار در عالیترین سطح ممکن بود و چیزی کم از - مثلا- حسین علیزاده نداشت.
اینکه ایران به لحاظ برخورداری از انواع موسیقیهای محلی مناطق مختلف خود، الگویی متنوع از موسیقی نواحی در میان کشورهای دنیا محسوب میشود، امری بدیهی است. طبعا در این میان موسیقی خراسان و بهطور مشخص، شمال خراسان نیز به عنوان نمونهای درخشان از موسیقی نواحی ایران جایگاه مهمی در این عرصه دارد. "بخشی" شمال خراسان به عنوان عاملان و حافظان اصلی سنت موسیقایی آن منطقه از ایران، به مدد کوششهایی که برای شناساندنشان توسط فعالان عرصه موسیقی نواحی شد، حالا دیگر فقط آوازهای ملی ندارند بلکه در سطح بینالمللی هم شناخته میشوند. یکی از مثالهای مهم در این زمینه، میتوان به اجرای ستال 2000 حاج قربان سلیمانی فقید به همراه پسرش علیرضا و نوهاش هیبتالله در فرانسه اشاره کرد. آنها به عنوان نمایندگان سه نسل از بخشیهای خراسان شمالی در آغازگاه هزاره سوم چنان در یکی از فرهنگیترین و هنریترین کشورهای دنیا درخشیدند که به گواه حاضران و ناظران، جمعیتی از فرهنگها، اقوام و ملتهای گوناگون را به حیرت واداشتند.
یکی از مهمترین پشتوانههای بخشیهای خراسان، همانا برخورداری آنها از سنتی است که اجدادشان به آنها رسیده. اجرای حاج قربان، علیرضا و هیبتالله سلیمانی از آنرو اهمیت دارد که بیش از هر چیز بیانگر انتقال این سنت موسیقایی از نسلی به نسل دیگر است. طوریکه خود حاج قربان هم نوازندگی تار و خواندن را زیر نظر پدرش کربلایی رمضان که او نیز از دوتارنوازان مشهور شمال خراسان بود، آموخت و بعد از مرگ پدر، از بزرگان دیگری در آن منطقه.
جدای از نوازندگی حاج قربان که تو گویی سینه فراخی از دردها و در عین حال آداب و آیینهای ریشهدار یک قوم را یکجا در پنجههایش داشت و هر بار که دست به ساز میبرد، آنهمه در نوای سازش به شنونده برخورد تار از اهلیت منتقل میکرد، به همان اندازه صدای نافذی هم داشت. اگرچه او در میان فرنگیها هم جایگاه داشت و حتی هنرش مورد ستایش آنها قرار گرفته بود اما اگر نبودند آن منتقدین اروپایی که به او لقب "گنجینه ملی واقعی" بدهند، باز هم چیزی از هنر او بر مخاطب واقعی هنر پوشیده نمیماند. غمانگیز اینکه چنین هنرمندی که توصیفها و تمجیدهای فراوان نشریات هنری معتبر دنیا را برانگیخته بود و فیالمثل مجله مشهور فرهنگی فرانسه، نوول آبزرواتور "حس عمیق او نسبت به موسیقی و مهارتش در نوازندگی را در عین جلوه بسیار طبیعیاش، بسیار حیرتانگیز" خوانده بود، در دوره فرهنگیترین دولت معاصر تنها توانست نشان درجه دوم هنری را به خود اختصاص دهد. این از غرایب روزگار ما در این سرزمین گربهسان نیست؟