ناگفتههای سیما بینا در آستانه 75 سالگی/ با ممنوعیت آواز مثل کاهی روی اقیانوس شدیم/ شجریان نمیتوانست نخواند
سیما بینا معتقد است که بعد از ممنوعیت آواز برای زنان، تعدادی از موزیسینهای مرد از بانوان هنرمند حمایت کردند اما بیشتر تلاش خود بانوان باعث شد تا راه برای آنها بازتر شود.
ایران آرت: سیما بینا، زاده 14 دی 1323، نوازنده، نقاش، آهنگساز و خواننده آوازها و ترانههای محلی ایرانی است. او از کودکی در کنار احمد بینا پدری که استاد موسیقی سنتی و شاعر و آهنگساز ترانههای اولیه او بود، رشد کرد. وی از سن 9 سالگی خوانندگی را در رادیو ایران آغاز کرد و بعد ردیف موسیقی ایرانی و تکنیکهای آوازی را نزد استادانی چون موسیخان معروفی و نصرالله زرینپنجه فرا گرفت.
به گزارش ایرانآرت، سیما بینا پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته نقاشی در سال 1349 تحصیل موسیقی ایرانی و ردیف را نزد عبدالله دوامی ادامه داد. او پس از سال 1357 در کنار تدریس موسیقی و آواز به پژوهش و گردآوری ترانههای محلی ایرانی و بازنویسی آهنگهای مردمی و روستایی، بهویژه موسیقیهای محلی زادگاهش خراسان، پرداختهاست. او با سفر به دورافتادهترین نواحی در سرتاسر این ناحیه توانستهاست مجموعهای از ترانهها و آهنگهای کمیاب و تقریباً فراموششده را جمعآوری کند.
این خواننده که به زودی تولد 75 سالگی خود را جشن میگیرد در گفتوگو با مجله چلچراغ به ناگفتههایی درباره فعالیت خود در زمینه موسیقی و نقاشی پرداخته است. بخشهایی از صحبتهای او را در ادامه از نظر میگذرانید.
** من نقاشی را خیلی دوست داشتم. زمانی که در کنکور هنرهای زیبا شرکت کردم، نقاشی و ادبیات، هر دو را قبول شدم. همه میگفتند: "برو ادبیات! نرو نقاشی." من میگفتم: "نقاشی را دوست دارم، چون مال خود خودم است. هر موقع بخواهمش، در کنارم خواهد بود." برای ادبیات باید معلم یا استاد دانشگاه میشدم.
** تدریس را همان زمانها هم انجام میدادم. با اطمینان نقاشی را انتخاب کردم. دوره خوبی با دوستان گذشت. زمان مهندس هوشنگ سیحون بود که اوج دوران دانشکده هنرهای زیبا بود. با محمدابراهیم جعفری، قباد شیوا، مرتضی ممیز، آقای نامی و دیگر اساتید سرشناس کنونی، همدوره بودم.
** موسیقی همیشه با من بود. حتی وقتی آواز ممنوع شد، در قرارهای خصوصی میخواندم. با قشنگ کامکار ، پرویز مشکاتیان و جمشید عندلیبی مینشستیم و کار میکردیم. اما وقتی نمیتوانی کارت را ارائه دهی، این آرشیو در سینهات بغض میشود و به آدم فشار میآورد. دلتنگیها، جداییها و سختیها در نقاشیهایم فوران میزد. مثلا زمان ممنوع شدن فعالیتم که به نقاشی و کلاژ روی آوردم. خواهرم من را به یک شرکت گرافیکی معرفی کرد و در آنجا مشغول کار شدم. شروع کردم به طراحی با ایدههای خودم. نمایشگاه هم میگذاشتم. میخواستم ارتباطم با مردم باقی بماند.
** وقتی محدودیتها پیش آمد، ما مثل کاهی روی اقیانوس شدیم. عمری برای تحصیل، موسیقی و تربیت شاگردان گذاشته بودیم؛ یکدفعه همه چیز تعطیل شد. نمیشد هیچ فعالیتی کرد. همه بلاتکلیف بودیم. لحظات بدی بود. من حتی راه افتاده بودم توی خیابان، دنبال کار! میدانید چه کردم؟ بچههای همین آپارتمان را دور میز خانهام جمع کردم و نقاشی یادشان دادم. دوره قشنگی بود. بچهها سیاهقلم و رنگ روغنی و تفکیک رنگها را یاد میگرفتند.
** یادم هست هنگامه اخوان هم مثل من مشکل داشت. خیلی با هم دوست و رفیق بودیم. به او هم گفتم: "تو هم بیا اینجا، به شاگردانت آواز یاد بده و کلاس بگذار." قشنگ کامکار را هم به این راه آوردم. اصرار کردم پیش من بیاید، تا با هم کار کنیم. بالاخره یک راههایی پیدا میشود!
** وقتی که بچههایم، آرش و آسا، کوچک بودند و در دست و بالم میپلکیدند و من هم نقاشی میکردم، یک مجموعه نقاشی کردم که تماما شد خانه و دو تا بچه کوچولو. با اینها یک نمایشگاه گذاشتم. دلتنگیهایی هم داشتم که نمیتوانستم بگویم و چیزهای خصوصی بود. ولی میدیدم زندگی و امنیت من با این "خانه" و بچههایم پایدار است. یک بار که نقاشیهایم روی زمین بود، آرش انگار چهاردستوپا میرفت. یک قوطی رنگ را خالی کرد، بعد هم قشنگ چهاردستوپا رویش راه رفت. دو روز به جای نقاشی مشغول تمیز کردن خانه بودیم
** من یک سیدی از صدای خوانندههای خانم شنیدم. صداهای رسا، آموزشدیده و خیلی خوبی هستند. پیش معلم رفته و جدی پیگیر شدهاند. حتی رشتههای مختلف، از موسیقیهای قدیم و جدید را پیگیری میکنند. کار میکنند و به موسیقی دل دادهاند. این خیلی عالی است. اما منظور از کیفیت آواز چیست؟ تکنیک؟ صدا؟ آموزش ردیف؟ همانطور که کمیت زیاد شده، کیفیت هم خوب شده. اما احوال موسیقی تغییر کرده. نه فقط در موسیقی کلاسیک. در جامعه این تغییر رخ داده.
** خود من الان میخواهم کار محلی ضبط کنم، دیگر نمیتوانم همه را دور هم جمع کنم، بخوانیم و بنوازیم. مردم توقع ضبط با کیفیت بالا دارند. به قول نوازندههای بلوچ، که اکنون با آنها کار میکنم، دیگر "محفل" نداریم. همین محفل خیلی تاثیر داشت در حالوهوای آن موسیقی.
** "حمایت" که عالی است. خیلیها حرف زدند و حمایت هم کردند. آقای علیزاده بارها صحبت کردند و چارههایی پیدا کردند که صدای زن را در کارها و تنظیمهایشان بیاورند و بارها در صحبتهایشان گفتهاند: "موسیقی مثل نقاشی میماند که به او بگویند این بخش از رنگ را اجازه نداری توی کارت بیاوری." این حرفها زده شده. ما میدانیم دیگر. ولی تلاش خود خانمها بود که در هر زمینهای راهی برای خودشان باز کردند. غیرتی که آدم باید داشته باشد و اگر آگاهانه و عاقلانه هم باشد، خیلی خوب است. باید راهش را پیدا کرد که حمایت چگونه باشد؟ همه چیز با اندیشه میتواند مفید باشد.
** از اول که آقای شجریان به این صورت نبود. خودش هم از اول نمیتوانست بخواند. وقتی "آستان جانان" را ضبط کردند، نوارها را خودمان به دوستان میدادیم. عرصه برای آنها هم باز نبود. از اول چنین شخصیتی در تاریخ موسیقی، از نظر اجتماعی، نبود که بگوید من نمیخوانم. او هم آرام آرام شجریان شد. خودشان هم در "صدای همیشه سبز" صحبت کردند. نمیتوان از یک نفر توقع داشت. بعضی کارها باید جمعی باشد.
** الان هم فعالیت نقاشی خودم را به حداکثر رساندهام. اخیرا تمام فاصله بین کنسرتها را، نقاشی میکنم. بخشی از نقاشیها را هم اینجا آوردم. اگر امکانش فراهم شود، دوست دارم نمایشگاهی از نقاشیهایم برگزار کنم.
** یک وقتهایی آواز بنان گوش میدهم. خیلی وقتها موسیقیای گوش میدهم که میخواهم از آن چیزی یاد بگیرم. مثلا تکنوازیهای دوتار عثمان محمدپرست، حاج قربان و حاج حسین یگانه. از موسیقی پاپ ویگن و بعضی جدیدها هم لذت میبرم.
** از اهالی و هنرمندان بلوچ که به سوئد و نروژ رفتهاند، کسانی را پیدا کردم که با آنها کار کنم و یادداشت بردارم. چند سال است که مشغولم. خیلی علاقمندم که یک مجموعه از کارهایشان را ضبط کنم. الان میبینم که موسیقی محلی بیشتر مطرح شده و به اهمیتش پی بردهاند. دیگر قدرش را میدانند. خود محلیها میخوانند و دیگرانی زیرش موسیقی میگذارند و در همین رسانههای اجتماعی گاه میشنوم که قطعاتی از موسیقی بختیاری و ترکمنی یا… پخش میشود.
سیما بینا تک ستاره درخشان موسیقی تکرار نخواهد شد