ناگفتههای تورج شعبانخانی از کار با فریدون فروغی/ دردهایی که او را از درون خورد!
تورج شعبانخانی از جمله هنرمندانی بود که حرفهای بسیاری در دل داشت و دردهای بسیاری را تجربه کرد.
ایران آرت، تورج شعبانخانی از نادانی یا کم دانی برخی شبکههای فارسی زبان هم مینالید که برای مثال سازنده برخی آهنگهایش را فرد دیگری معرفی کردهاند و به اصطلاح خودشان را آشنا با تاریخچه موسیقی پاپ و منبع آن میدانند. بخشهایی از گفتگوی ایران با تورج شعبانخانی را مرور میکنیم.
زمان خدمت سربازی در ساری و بعد از موفقیت ترانه آدمک، آهنگ دیگری هم ساختید و برای اجرا به خوانندهای دادید؟
شاید باورتان نشود، در بیستوچهار ساعت شبانه روز ساز در بغلم بود و شعر جلوی صورتم. در حال ساختن آهنگ تازه بودم و به این نوع زندگی عادت کرده بودم. باور کرده بودم که زندگیام همین است و باید این جوری باشد. زندگیام تبدیل به موزیسینی شده بود که عاشق این کار است و به هیچ عنوان هم نمیخواهد از آن دست بکشد. حالا چه کسی میآمد و چه کسی نمیآمد، چه کسی ترانهای میگرفت و چه کسی ترانهای نمیگرفت. من کارم را انجام میدادم. عشق به کار به قدری زیاد بود که حتی دیر ازدواج کردم، دیر بچه دار شدم. شاید خواست خدا این بود و قسمتم این بود. شاید اگر انقلاب نمیشد، ازدواج هم نمیکردم. آن زمان زندگی برایم شکل دیگری بود.
تمام وقتتان را به موسیقی اختصاص داده بودید؟
بله. اگر انقلاب رخ نمیداد شاید همه چیز شکل دیگری به خودش میگرفت. در هر صورت، خوشحالم که این همه وقت برای کار آهنگسازی گذاشتم و احساس پشیمانی نمیکنم.
پایان خدمت سربازی و بازگشت همیشگی به تهران از ساری، مصادف با مشهور شدنتان بود.
به تهران که برگشتم، زمان شروع کار بود. تلویزیون کارش را شروع کرده بود و هفتهای دو روز به آن جا میرفتم. استاد حنانه آنجا تدریس میکرد. زندگیام تبدیل به آن نوازندهای شد که شب و روز درگیر است. طوری بود که شبها ساعت چهار تازه میخوابیدم. هفت و نیم صبح هم بیدار میشدم تا کار را شروع کنم. در کل، سه ساعت و نیم میخوابیدم. اول صبح باید سر کلاس درس دانشگاه حاضر میشدم. برای یک سالی به خودم فشار آوردم. اما دیدم نمیشود به این شکل ادامه داد یا باید این راه را بروم یا آن راه را. زمانی که انصراف دادم و تحصیل را کنار گذاشتم و مشغول کار حرفهای آهنگسازی شدم، دیگر معلوم است که زندگی حرفهای یک آهنگساز چگونه است. زندگیام تبدیل شد به یک زندگی هنری که دیگر شبیه زندگی آدمهای معمولی نبود. کار آهنگسازی شروع شده بود و باید دانه دانه به هنرمندان معروف یا تازه وارد، کار میدادم. حتماً از خوانندگان تازه کار تست میگرفتم. در حقیقت، از همان ابتدای کار کمی سختگیر بودم. بارها از من پرسیده شد چرا با فلانی یا فلانی کار نمیکنم. از ابتدا عقیدهام بر این بود که آدم باید خط مشخصی داشته باشد و کسانی را انتخاب کند که به سبک کار او میخورند. کسانی را برای کار انتخاب میکردم که باور داشتم میتوانند کارهای مرا انجام دهند و توانایی اجرا و خواندن ملودیهای مرا دارند.
یعنی با آن نوع کار راحت بودند؟
بله، راحت باشند. سعیام بر این بود که کار را برایشان آسان کنم، زیرا افرادی که وارد این کار میشدند در آن ماندگار شده و در این حرفه میماندند. بحث فقط تواناییهای اجرا نیست. بحث مخارج هم هست. خوانندهای که میخواهد حرفهای شود، حتماً باید روزی یکی دو ساعت بخواند تا صدایش جا بیفتد. این کار کمک میکند تا صدایش برای مردم و شنوندگان تثبیت شود. خواندن کار ساده و راحتی نیست. کار کردن زیاد میخواهد و تلاش و ممارست. زحمت زیادی میطلبد و بسیار بسیار کار سختی است. خیلیها از من در این رابطه میپرسند. ممکن است شروع آن جذاب باشد. اما وقتی کسی بهصورت حرفهای در آن افتاده و درگیر میشود، باید تلاش بسیار زیادی به خرج دهد. چنین کسی باید خودش را حفظ کند، زیرا بالا آمدن مهم نیست. نکته مهم و اصلی این است که بتواند خودش و موقعیتش را حفظ کند. هم موقعیتش را و هم شخصیتش را.
بجز دو آهنگی که برای فریدون فروغی ساختید که او را تبدیل به خواننده معروفی کرد، آهنگ دیگری هم ساختید؟
یکدیگر را خیلی میدیدیم و قول و قرارهای زیادی هم با هم میگذاشتیم. اما هیچ کدام نتیجهای نداد. یک جورهایی به هم میخورد. شاید دلیلش این بود که شکل زندگیها عوض شده بود. شروع کار هر دو ما با آهنگ آدمک بود، اما حالا شرایط تغییر کرده بود. او یک خواننده بود و من یک آهنگساز. فریدون برای خودش بندی داشت که با آنها کار میکرد و با آنها برنامه میگذاشت. من دوست و رفیق خارج از بندش بودم. ما دوست بودیم. قرار بود برایش چند آهنگ بسازم. روی دو آهنگ توافق کرده بودیم. شعر آنها را پسندیده بود. یکی از آنها مال فرهنگ قاسمی و دیگری متعلق به فرهاد شیبانی بود. این موضوع مال سال ۵۶ است. با وقوع انقلاب، این آهنگها مسکوت ماندند. در حقیقت، کار و فعالیت من راکد شد.
فکر میکنید چه شد که نشد دوباره با هم همکاری کنید؟
شاید قسمت بود.
مثلاً توقع او بالاتر رفته بود یا از جانب شما، موضوعی مطرح بود؟
نه. طفلک فریدون اهل این حرفها نبود. خدا رحمتش کند، خیلی بیریا و درویش مسلک بود. نمیدانم چه بگویم، چیز بخصوصی باعث عدم همکاریمان نشد. فقط همین مشغله کاری و زندگی و همین چیزها بود که نگذاشت باز هم با هم کار کنیم. این در حالی بود که در کنارهم بودیم و در هفته، دو سه باری همدیگر را میدیدیم. حالا که فکر میکنم، میبینم با وجود این دیدارها شرایط برای همکاری دوباره میسر نشد.
سرنوشت آن دو آهنگ چه شد؟
آن آهنگها تکمیل نشدند. وقوع انقلاب مانع از ساخت و تکمیلشان شد. اینها پروژههایی بود که قبل از انقلاب داشتیم. بعد از انقلاب تا مدتها به سراغ آن آهنگها نرفتم و به نوعی، بایگانی شدند. خب، تا سالها بعد از انقلاب ما چیزی بهنام موسیقی پاپیولار نداشتیم. این موضوع تا هفده سال طول کشید، تا بالاخره موسیقی پاپیولار پذیرفته شود. در هر صورت، اگر آن زمان فریدون میتوانست کار کند و منعی نداشت، حتماً با او کار میکردم. آدمی بود که به هرحال مستحق زندگی خیلی بهتری بود. زندگی شخصی هر کسی به خودش مربوط است. طفلک بد هم آورد.