نامروتها هیچوقت ولمان نکردند آقای چکناواریان!
روایت صابر محمدی درباره لوریس چکناواریان، مایسترو و هفدهسالگی
ایرانآرت، صابر محمدی: تقصیر خودم بود. میتوانستم این راز را برای همیشه بین خودم و آن منتقدی که یقهام کرده بود نگه دارم. نمیدانم چرا وقتی میثم اسماعیلی گفت میخواهند پروندهای تدارک ببینند و طی آن از روزنامهنگارها بخواهند به اشتباههای و به اصطاح سوتیهای خود در کار حرفهای بپردازند، یکراست یاد شما افتادم آقای چکناواریان. خب، سوتی داده بودم و فکر میکردم با اعتراف به آن، همکارانم نهایتا به خندهای معمول ماجرا را برگزار کنند و از سر تقصیر ما بگذرند. اما نامروتها هیچگاه ولمان نکردند. دست گرفتند و رهایش نکردند. نوشته بودم که در هفدهسالگی و وقتی که خبرنگار موسیقی نبودم حسبالامر به خودم جسارت دادم و رفتم با لوریس چکناواریان گفتوگو کنم برای روزنامهای. گفتوگو را منتشر کردیم و من نوشتم «مایسترو لوریس چکناواریان» و گمان میکردم «مایسترو» پیشوند نام استاد است نگو که آنها «استاد» را «مایسترو» میگویند. یک منتقدِ سفت و بدقلق موسیقی هم پیدا شده و حال ما را گرفته بود.
وقتی با آن موهای مجعد موجوگندمیاش، سر و کلهاش پانزده سال بعد در تحریریه ما پیدا شد، وقت اعتراف بود. روایت را بیکموکاست ارائه کردم و من که منتظر ملامت بودم با مهرورزیِ حضرتشان مواجه شدم که خب شوخی بود: «اساسا از وقتی من استاد شدم که تو برایم نوشتی مایسترو». خب احمقانه بود به خودم بگیرم اما هم با طنازی و حاضرجوابی پیرمرد دوستداشتنی مواجه شده بودم و دست کم پاسخی هم برای خردهگیرانی یافته بودم که نهتنها جسارت در اعترافم را ستایش نمیکردند، بلکه مدام هفدهسالگیام را جلوی چشمم میآوردند.