تعویض هنرمندانهی گاو شیرده با دوتار!
خاطراتش را با دوتارش مرور میکند و همانطور که صحبت می کند، گاهی هم دستش روی سیم های سازش می رود و می نوازد. گاهی گلایه میکند و گاهی هم از خاطرات خوبش میگوید.
ایرانآرت: خاطراتش را با دوتارش مرور میکند و همانطور که صحبت می کند، گاهی هم دستش روی سیمهای سازش می رود و می نوازد. گاهی گلایه میکند و گاهی هم از خاطرات خوبش میگوید.
خودش را با نام «عاشور گِلدی» به کبریا حسین زاده، خبرنگار ایسنا، معرفی میکند و میگوید: گِلدی به معنای آمدن است، چون در عاشوار به دنیا آمدم، اسمم را «عاشور گِلدی» گذاشتند. فامیلیام برزین است، اما همه من را با فامیلی «گرکزی» میشناسند. در ۱۵ کیلومتری روستای گرکز از توابع شهرستان کلاله در استان گلستان زندگی میکنم. خانهای گِلی داشتیم و بعدها خانه دیگری درست کردیم. شش برادر و یک خواهر دارم. یکی از برادرهایم عمرش را به شما داده است. پدرم هم از دنیا رفته است، اما مادرم ۹۶ سال دارد و من اولین فرزندش هستم. مادرم میگوید اگر فقط صدای تو را بشنوم، همهی دنیا مال من است.
داستان علاقه شما به موسیقی از کجا و چگونه شروع شد؟
بعد از هفت سال کار در کنار «نظرلی محجوبی» که یکی از بزرگترین باغشیها - نوازندگانی که زبان گویای مردم هستند - در ایران است و در واقع اولین استادی است که با آن شروع به کار کردم، اجازهی اجرای مستقل از طرف استاد برایم صادر شد. در کتاب خاطراتم که قرار است در آینده چاپ شود، اسم چهار استاد را قید کردهام. «مختومقلی قارلیف» یکی از استادان موسیقی است که از بخارا تا عشقآباد شهرت دارد و با دوتار ابریشم مینواخت و آواز میخواند. «صاخی جبار» از طایفه «آخال تکه» یکی دیگر از استادان برجسته موسیقی است. هرچه را که او میخواست بخواند، مختومقلی از پیش خوانده بود. به همین دلیل سبک دیگری را ابداع کرد و با سبک خود غوغا کرد. «نوربردی قولوف» چهارمین استاد من از طایفه یوموک بود، او نیز یکی دیگر از استادان برجسته بود که ۱۸۰ شاگرد داشت.
زمانی که برای اسب، جو میریختم، نصفی از آن را بدون آنکه پدرم متوجه شود، میفروختم تا بتوانم برای استادم سیگار بخرم. در مدت هفت سالی که در کنار استاد یاد میگرفتم، خیلی زحمت کشیدم. یادم نمیآید پدرم را روی دوشم گذاشته باشم و از آب رد شده باشم، اما بارها و بارها استادم را روی دوش گرفتم تا بتوانم او را از رودخانه رد کنم. آن زمان که پل نبود، آب رودخانه هم سرد بود. گاهی هم اگر مرغی یا خروسی در خانه داشتیم، آن را میکشتم و به جای دستمزد پیشکش استاد میکردم تا از او کار یاد بگیرم.
همچنین خوانندهای به نام شیخ سهراب در روستای ما بود که نی میزد و شخصی هم به نام آرش برزین در مراسم عروسیها آواز میخواند و مینواخت. وقتی آنها مینواختند هیچ صدایی از انسان بلند نمیشد. من نیز در کنار آنها میخواندم. بعد از مدتی به مادرم گفتم دوتار میخواهم. یک گاو شیرده و یک اسب داشتیم که مادرم گفت، هر کدام را که دوست داری بده و دوتار بخر. گاو شیرده را دادم و یک دوتار خریدم.
هنوز هم آن ساز را دارید؟
بله؛ آن ساز هدیه مادرم است و آن را همیشه نگه میدارم، اما بعدها سازهای دیگری هدیه گرفتم که مجبور شدم برای تامین هزینه زندگی، آنها را بفروشم. «آق مراد چاریف» سازنده و نوازنده بزرگ عشقآباد نیز یک ساز به من هدیه داد که هر جا برای نواختن میروم، آن را با خودم میبرم.
بعد از آنکه گاو را فروختید و ساز خریدید، با سازتان چه کردید؟
نزد استاد گرکزی رفتم، او نیز مرا نزد نظرلی برد. استاد نظرلی در برخورد اول اصلا من را تحویل نگرفت، حتی نگاهی به من یا دوتارم هم نکرد. وقتی به خانه برگشتم، بارها و بارها آهنگ عشقآباد را گوش کردم تا بالاخره دو آهنگ ساختم. بعد از دو سال دوباره برای ملاقات استاد نظرلی رفتم. وقتی من را دید، گفت بزن. وقتی زدم، گفت این آهنگها را از کجا یاد گرفتی؟ گفتم خودم آنها را ساختهام. دوتارش را آورد شروع به نواختن کرد و به من گفت بخوان. فردای آن روز من را با خودش به رادیو گرگان برد. چهار آهنگ او خواند و چهار آهنگ هم من خواندم.
دو هفته بعد برای نواختن در یک مراسم عروسی در روستایی دعوت شدم و خواندم. با تشویق زیادی روبهرو شدم و هر کسی دو قِران، پنج زار یا ۱۰ شاهی که آن زمان پول زیادی بود، بهعنوان هدیه به من داد. همینطور که مینواختم، مردی را دیدم که با کولهپشتی جلویم ایستاده است. پرسیدم چرا این آقا نمینشیند؟ گفت من چوپانم و ۴۰ سال است که سر پا هستم. من نیز شعر چوپان را برایش خواندم. او هم به جای آهنگی که برایش خواندم، یک برهی سفید به من داد. وقتی آن را به خانه بردم، مادرم گفت آن را برای خودت قربانی کن.
چند سال است که در این حرفه مشغول هستید؟
۵۴ سال است که از استاد اجازه گرفتهام. نزد استادان بسیاری رفتم، ۳۵ استاد را دیدم که در حال حاضر فقط یکی از آنها زنده است؛ اما استاد اصلی من نظرلی است. از پشت بجنورد تا انتهای دریای خزر جایی نیست که من نشناسم و نرفته باشم. خیلی داستان برای تعریف کردن دارم. خیلی جاها که برای اجرا میروم یا میخوانم، میگویند استاد اینها را ضبط کن، اما من که نمیتوانم ضبط کنم. من حتی سواد هم ندارم. گاهی همهی این داستانها را برای دوستانم تعریف میکنم و آنها هم یا صحبتهایم را ضبط میکنند یا مینویسند. قرار است آنها را به یک کتاب تبدیل کنم.
در این سالها چند شاگرد تربیت کردهاید؟
تا کنون ۱۸ شاگرد تربیت کردهام، اما دیگر نمیتوانم این کار را ادامه دهم. از من گذشته است.
در چند جشنواره شرکت کردهاید؟
از عشقآباد تا شیراز، مهاباد و تهران، به خیلی از شهرها برای شرکت در جشنوارهها رفتم. فکر میکنم تا کنون در ۴۰ جشنواره شرکت کردهام. سال گذشته از من خواستند که برای اجرا به ترکیه بروم، اما نتوانستم، زیرا قلبم را عمل کردهام و نمیتوانم سوار هواپیما شوم. ۷۵ سال سن دارم و هر جشنوارهای که از من دعوت کند، برای اجرا میروم؛ اما دیگر در مراسم عروسی اجرا نمیکنم.
وضعیت موسیقی در منطقه شما چگونه است؟ جوانان از موسیقی سنتی استان گلستان استقبال میکنند؟
سبک موسیقی در حال تغییر است. به هر خانهای که وارد یا به هر ماشینی که سوار میشوید، همه در حال گوش کردن به موسیقی ترکی هستند. من ۵۴ شعر در رادیو گرگان خواندم که فقط ۱۰ شعر آن پخش میشود. نمیدانم چرا شعرهای دیگر را پخش نمیکنند. چند باری هم که اعتراض کردم گفتند، شعرهایی که خواندهای با موضوع عشقی است! انگار نمیدانند در خیابانها چه چیزها که نمیفروشند و مردم در گوشی موبایلهایشان چه چیزهایی که نمیبینند. همه ماهواره دارند و در ماهوارهها چه چیزها که نشان نمیدهند. به عقیده من، باید موسیقیهای اصیل را پخش کنند تا مردم از موسیقیهای سطحی دیگر که به راحتی در دسترس قرار دارند، دوری کنند. سه آهنگ بدون کلام ساختهام. وقتی به رادیو میگویم این آهنگها را که بدون شعر است، چرا نمیگذارید، جواب میدهند، نداریم؛ در حالی که همان آهنگها در برنامه دیگری از رادیو پخش میشود! نمیدانم چگونه است و رادیو چه نوع مدیریتی دارد که آهنگهایی را که من ساختهام، برنامهای که در یکی از اتاقهای همان ساختمان پخش میشود، دارد، اما در یک اتاق دیگر ندارند!
رئیس رادیوهای برون مرزی به رادیوهای محلی بودجه نمیدهد تا از خوانندهها و نوازندههای موسیقی نواحی برای اجرا دعوت کنند. هر زمان که میپرسم چرا از ما برای خواندن در رادیو دعوت نمیکنید، میگویند پول نداریم. شاید من نهایتا ۱۰ سال دیگر زنده باشیم. اگر الان از من استفاده نکنند، چه زمانی میخواهند این کار را انجام دهند؟! رادیو و تلویزیون محلی در این زمینه ضعیف عمل میکند. گاهی آهنگهایی پخش میکنند که سالم نیستند. بارها گفتهام این آهنگهایی را که از رادیو پخش میشود، در عشقآباد (ترکمنستان) هم گوش میدهند، آبروی یک ملت در میان است. این موسیقیها را منتشر نکنید، یک شاعر و نوازنده خوب دعوت کنید و موسیقی آنها را پخش کنید.
در حال حاضر چگونه زندگیتان را میگذرانید؟
با حقوق ۱۵۰ هزار تومانی که وزارت فرهنگ و ارشاد میدهد، امرار معاش میکنم و بهجز آن هیچ منبع درآمد دیگری ندارم. مگر آنکه گاهی دوستان برای نوازندگی از من دعوت کنند و ۱۰۰ یا ۲۰۰ هزار تومان بدهند. با وامی که از بنیاد مسکن کلاله گرفتم، خانهای ساختم و با ۱۵۰ هزار تومانی که از وزارت ارشاد حقوق میگیرم، نمیتوانم اقساط وام را بپردازم. حالا هم درخواست وام ۲۰ میلیونی از موسسه حمایت از هنرمندان پیشکسوت را دادهام تا اقساط عقبافتاده خانهام را بپردازم.
بیمه شدهاید؟
بیمه خدمات درمانی هستم. در دوران ریاست آقای صفار هرندی در وزارت ارشاد در یک برنامهای، آهنگ خلیج فارس را که خودم ساخته بودم، خواندم و او دستور داد که من را بیمه کنند؛ اما بیمه گفت چون سنات بالاست نمیتوانیم!
هنرمندان توقع زیادی ندارند، اگر ماهانه ۵۰۰ هزار تومان بهعنوان مستمری به ما بدهند، میتوانیم روزگار بگذرانیم. از زمانی که سکته کردهام، یکی از انگشتانم از کار افتاد و نمیتوانم آن را حرکت دهم. برادرم نیز کمانچهنواز است و برخی اجراها را با هم انجام میدادیم، اما از وقتی که او پارکینسون گرفته است، دیگر نمیتواند بنوازد. وضعیت زندگی او نیز چندان خوب نیست. واقعا آینده یک نوازنده بعد از اینکه به بیماری مبتلا شد چه میشود؟