روایت رسول نجفیان از یک خواب
رسول نجفیان خوابی دیده که باعث ایجاد تغییراتی در زندگی او شده است.
ایرانآرت: رسول نجفیان یکی از هنرمندانی است که تقریباً هر سال قطعه یا آلبومی با موضوع ماه محرم دارد. البته این چهره سرشناس سینما و تلویزیون نگاه متفاوت و توام با دقت نظری هم نسبت به آثاری که ویژه ماه محرم و عزای امام حسین (ع) تولید میشود دارد. او در بخشی از گفت و گوی خود با "موسیقی ما"، در مورد اینکه چرا هر سال قطعه یا آلبومی در مورد واقعه کربلا منتشر میکند، توضیحاتی داده است که میخوانید:
لطف الهی شامل حال من شد و خاطرات شگفتانگیزم هرچه بیشتر من را به سمت خواندن برای محرم سوق میدهد. ما در محلهای زندگی میکردیم که همه اقوام در کنار هم بودیم و میدیدم که مسیحیهای عزیز، یهودیهای عزیز و زرتشتیهای عزیز برای این ماه نذر میکردند. شاید این خلوص روی من تأثیر گذاشته و نمیتوانم از این فضا جدا شوم.
بعدها که در روستاها به جمعآوری ثروتهای کلان میراث فرهنگی پرداختم و مادرهایی که لالایی میگفتند و شاهنامهخوانیها و مثنویخوانیها را بررسی میکردم، نوحهها و نواهای عاشورایی را هم جمعآوری کردم. پس از جمعآوری این نوحه و نواها لطف الهی شامل من شد و با همت شرکت «سروش» یک مجموعه به نام «با عاشورا میگریم» و یک مجموعه به نام «ذوالجناح آمد بیسوار» را منتشر کردیم. این نوحهها همگی پانصد یا ششصد ساله بودند و پیرمردها میگفتند که این نواها سینه به سینه به آنها رسیده است. در نتیجه فکر میکنم این نواها یک درس و تربیت است و صرفاً یک مراسم آیینی نیست.
زمانی که من مدرسه میرفتم یک زباله جمعکن در محله ما بود. در آب انبار یک خرابه زندگی میکرد و نامش آقا مهدی بود و هیزم روشن میکرد. اهل محل او را دوست نداشتند ولی یک بار که در قهوهخانه نشسته بودم، شعری از حافظ خواندم. بعداً فهمیدم سواد ندارد ولی قرآن کریم و حافظ و مولانا را حفظ بود. ایشان از زبالهها چیزهایی پیدا میکرد و هر روز به اندازه دوازده زار و ده شاهی برای خودش وسایلی پیدا میکرد و میفروخت و غذایی تهیه میکرد. حتی اگر به او ده میلیارد هم میدادید بیشتر از آن دوازده زار و ده شاهی برای خودش چیزی جدا نمیکرد. با ایشان دوست شدم و تحلیلهای او از قرآن و حافظ و مولانا روی من تأثیر گذاشت.
یک بار خواب ایشان را دیدم که جلوی در همان خرابهای که زندگی میکرد ایستاده بود و از آن خرابه نور خارج میشد. در خواب به او گفتم که اینجا چه خبر است و به من گفت که وارد شو و امام حسین(ع) آنجا نشسته است. وارد آن آب انبار شدم و خوشبختانه یا متأسفانه هیچ چیز جز نور ندیدم اما صحبتهایی انجام شد. از خواب پریدم و آن شعر «بیا و ببین هان چهها کردند/چه خنجرها در سینهها کردند/چه خشکی که بر چشمهها کردند/چه آتشها بر خیمهها کردند/سر اطهر یادگار رسول/جدا از تن بر نیزهها کردند/چه با مهمان کربلا کردند.» را همان شب ساختم و خواندن این شعر حدود سی دقیقه طول میکشد. شاید از برکت آن خواب است که با وجود همه گناهان میتوانم این ارادت را داشته باشم.