سفر به نامهای عجیب (1)
دیگر این شهر را از دست نمیدهم!
سفرهای نوروزی را اینجا با پیشنهادهای ایران آرت سپری کنید. به یقین این شهرهای عجیب و غریب را به کلیشههای معمولِ نوروزی ترجیح میدهید.
ایران آرت: اولینبار که تصویر ماچوپیچو به چشمم خورد فکر کنم هشت نه ساله بودم. معبد خورشید تن تن را تازه خوانده بودم. جایی در داستان، پرفسور تورنسل دزدیده میشود و تن تن و کاپیتان هادوک برای نجات پروفسور به ماچوپیچو میروند. دنبال تصویر گشتم و فهمیدم نام این مکان جادویی پر پله ماچوپیچو است. واژه ماچوپیچو را صد باری برای خودم تکرار کردم. چنان سحری داشت که اولین جرقه نام مکانها در ذهنم زده شد: من میخواستم به این ماچوپیچو با آن عنوان افسانهایاش سفر کنم. از پلههایش بالا بروم. نفسم بند بیاید و از آن بالا جهان را نظاره کنم.
جادوی ماچوپیچو نه تنها دست از سرم برنداشت که مدتی بعد نام جدید دیگری هم به آن اضافه شد. دهه 60 بود؛ سالهایی که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت و ما همه برنامههای معدودش را با جان و دل تماشا میکردیم اولین بار نام پورت سعید را در سریال بادبانهای برافراشته شنیدم. مطمئنا همه آنهایی که دهه 60 ایران را از سر گذراندهاند این سریال را خوب یادشان است. اما نمیدانم نام پورت سعید هم به اندازهای که برای من جذابیت داشت برای آن ها هم داشته یا نه. از آن موقع به بعد بود که برای خودم فهرستی درست کردم ازشهرها، مکانها، کشورها، حتی فروشگاههایی که نامهای عجیب و غریب دارند و تصمیم گرفتم به همه آنها سفر کنم؛ مقصدهایی که میدانم هیچ وقت هیچ وقت پایانی ندارند و بعد از دیدن هر کدامشان جادوی دیگری به نامشان برای یادآوری اضافه شده است.
الخسیراس
رفتهام جنوب اسپانیا، میخواهم به مراکش سفر کنم. میگویند برای رفتن باید از بندر الخسیراس سوار کشتی شوی. میپرسم؛ کجا و دوباره این نام افسانهای را تکرار میکنند: «الخسیراس».
همه بابت رفتن به مراکش هشدار میدهند. میگویند بحث داعش را جدی نگرفتهای اما سرم برای دیدن مراکش پربادتر از این حرفهاست. میخواهم کار خودم را بکنم. زنگ میزنم برای رزرو هتلی که بعدها یکی از محبوبترین هتلهای عمرم میشود. میگویند عید قربان است،غید بزرگ مسلمین و شهر تقریبا تعطیل است. آهی میکشم و رفتن به بندر الخسیراس در جنوب اسپانیا و سفر با کشتی از آن جا به مراکش موکول میشود به سال بعد.
سال بعد، باز هم در جنوب اسپانیا هستم. دارم هتل رزرو میکنم که یکی از کارکنانش میگوید بهتر است بلیت کشتی را از بندر تاریفا بگیرم. کشتیهای بندر تاریفا به بندری در طنجه میروند که در مرکز شهر است و با هتل محبوبم دار نور فقط ده دقیقهای فاصله دارد. باز هم آه میکشم، چون یک بار دیگر الخسیراس را از دست دادهام. روز برگت از طنجه فرا میرسد. بلیت برگشت به تاریفا و بلیت اتوبوس به شهر فوئن خیرولا را، شهری که تعطیلاتم را در آن میگذرانم. خریدهام. به بندر مرکز شهر طنجه میروم. بندر تعطیل است. دریا حسابی طوفانی است و کشتیهای کوچک از سفر به دریا منع شدهاند. باید به بندر بزرگ شهر طنجه بروم که یک ساعت با شهر فاصله دارد. به بندر میروم. کشتیهای بزرگ منتظرند تا مسافران را به اسپانیا برگردانند. هیچ کشتی بزرگی به تاریفا نمیرود، مسیر همه کشتیها به بندر بزرگتر الخسیراس است. با آن که مجبورم هم پول کشتی و هم پول اتوبوس را دوباره بپردازم، خوشحالم، بالاخره به الخسیراس محبوبم میروم. شب که به الخسیراس میرسم، همه ترمینالهای اتوبوسرانی بستهاند. مجبورمیشوم هتلی بگیرم و شب را در الخسیراس افسانهای بگذرانم. راضیام و خوشحال از این که یکی دیگر از نامهای عجیب و غریب فهرستم را از نزدیک دیدهام.
لیلا نصیریها