محمود دولتآبادی: به خاطر تجار از کیهان اخراج شدم
دو تا از رنگهایی که خیلی دوست دارم یکی آبی است، یکی نارنجی؛ یکی رنگ زمین است، یکی رنگ آسمان.
ایرانآرت: محمود دولتآبادی پس از گذر از فراز و نشیبهای بسیار حالا به تولد هفتادوهفتسالگی رسیده و به همین مناسبت با ایسنا گفتوگو کرده. در این گفتوگو سعی شده بیشتر از گوشههایی از زندگی او پرسیده شود که کمتر درباره آنها سخن گفته و احتمالا برای مخاطبان جذابتر است. بخشی از این گفتوگو را با هم میخوانیم؛
تجربه شغلهای متعددی را هم در جوانی دارید. کمی از این تجربهها بگویید و تاثیرشان. و اینکه اگر نویسندگی را ادامه نمیدادید، چه کار میکردید؟
اینکه بچههای ما میروند دنبال نظریات ادبی به گمانم راه را گم کردهاند. راه یادگیری کار است، هر کاری. در کارهای موفق یا ناموفق. من در کارهایی بسیار ناموفق بودم ولی به هر حال خودش یادگیری بوده است. میدانی چرا من را از روزنامه «کیهان» بیرون انداختند؟ من در بخش تجاری کار میکردم. از بس خسته شده بودم به جای اینکه بنویسم «تجار»، نوشتم «تجارین». گفتند شما باید بروید بیرون. چقدر خوشحال بودم آن لحظهای که آمدم بیرون. احساس کردم از گچ آمدم بیرون. بنابراین از آنجایی هم که ناموفق بودم یاد گرفتم. کار آموزندهترین کتاب برای زندگی و هنر من بوده، برای روابط من، انسانشناسی، من آدمها را در کار شناختم.
و اگر نویسنده نمیشدید؟
بعد از اینکه نشد افسر بشوم، و بعد در تئاتر به نقطهای رسیدم که حس کردم تئاتر ما این بار را ندارد که من باهاش کار کنم، افتادم توی ادبیات. ادبیات را داشتم، آن را تقویت کردم. باید متفکر میشدم. یادم هست یک وقت ذهنم شروع کرده بود به باریدن. خود انسان متوجه است. ولی ضربهای که از لحاظ عاطفی به من خورد فکر کردم ادبیات و فقط ادبیات میتواند جواب بدهد. شاید به نظر بعضیها باورپذیر نباشد؛ احساس نوستالژی در خلق اثری مثل «کلیدر» نقش بسیار موثری داشت. من در تهران ناگهان احساس کردم من خانواده را آوردم تهران ولی تهران دارد همه را از من میگیرد و گرفت. و این حس نوستالژیک خیلی در من بود وقتی که رفتم به سمت کاری که حدود ۲۰ سالی بهش فکر کرده بودم، شاید هم کمتر یا بیشتر.
حالا که درباره کارهایتان گفتید و به کار در سلمانی اشاره کردید، یک چیزی که ممکن است برای خیلیها جالب باشد، این است که شما موهایتان را خودتان کوتاه میکنید و آرایشگاه یا سلمانی نمیروید.
خیلی وقت است. وقتی در آرایشگاه کار میکردم یک لحظه فکر کردم ببینم میتوانم سر خودم را اصلاح کنم. شروع کردم دیدم میتوانم. در آرایشگاه آینه پشت سر هم وجود دارد ولی در خانه دیگر با دستم این کار را میکنم. دستم مثل چشم کار میکند. با دست لمس میکنم و قسمتهای زائد را میفهمم. الان دیگر ۵۰ سالی میشود. البته متاسفانه؛ چون سلمانی رفتن خیلی خوب است. محل معاشرت است. ولی این باعث شده که من دیگر سلمانی نروم.
یکی از چیزهایی هم که سالهاست همراه شماست، تسبیح است.
معمولا آبی هم هست. من رنگ را خیلی دوست دارم. دو تا از رنگهایی که خیلی دوست دارم یکی آبی است، یکی نارنجی، متمایل به تیره یا روشن، فرقی نمیکند. به این موضوع فکر کردم. به این نتیجه رسیدم یکی رنگ زمین است، یکی رنگ آسمان. یعنی اولین رنگهایی که من چشم باز کردم و دیدم، کویر است و آسمان کویر. به این ترتیب این دوتا رنگ همیشه با من هست.