حرفهای جالب ماریو بارگاس یوسا درباره نوبلی که الکسویچ برد/شما داستان ننویسید، مقاله بنویسید
«ماریو بارگاس یوسا» که اخیرا سفر کوتاهی به بوینس آیرس داشته، در مصاحبه با روزنامه «لا ناسیون» آرژانتین درباره زندگی، ادبیات، رسانههای مدرن و تجربه نگارش مشهورترین رمانهایش صحبت کرده است.
ایران آرت: اگر قرار باشد «یوسا» یکی از کتابهایش را از آتش نجات دهد، آن کتاب حتما «گفتوگو در کاتدرال» خواهد بود، چون بیش از همه رمانهایش روی آن کار کرده است. «ماریو بارگاس یوسا» که اخیرا سفر کوتاهی به بوینس آیرس داشته، در مصاحبه با روزنامه «لا ناسیون» آرژانتین درباره زندگی، ادبیات، رسانههای مدرن و تجربه نگارش مشهورترین رمانهایش صحبت کرده است.
به عقیده شما زندگی را تمام و کمال زندگی کردن یعنی چه؟ میدانم که ادبیات شما را به وجد میآورد، چیز دیگری هم هست؟
من هم مثل تمام آدمهای دیگر، تنها بخشی از امکانات بیپایانی را که زندگی ارائه میکند زندگی کردهام و سعی دارم تا پایان از آن استفاده کنم. امیدوارم بتوانم کنجکاوی و اشتیاقم را نگه دارم؛ این آخرین چیزی است که باید از دست داد. از دید من غمانگیزترین چیز، منظره آدمهایی است که تخیلات و کنجکاویشان را از دست میدهند و به زندگی ادامه میدهند. در واقع آنها مردهاند، چون این یعنی مرگ واقعی.
زندگی مملو از چیزهای متنوع است، زندگی غنی است. زندگی میتواند یک ماجراجویی خارقالعاده باشد و ادبیات یکی از همان ماجراهاست. آدم نمیتواند تمام تجربهها را زندگی کند، اما ادبیات این امکان را به شما میدهد که تجربیاتی را زندگی کنید که تنها از طریق تخیل و تصورات در دسترستان هستند. به همین خاطر است که ادبیات، زندگی را غنا میبخشد، اما جایگزین آن نمیشود. با این حال در برخی موارد استثنا این هم ممکن است. مثلا در مورد «بورخس» که در مقدمه یکی از کتابهایش نوشته: «بسیار چیزها خواندم و کمتر زندگی کردم.» به نظرم درباره او میتوان مطمئن بود که آنچه او خوانده، مهمتر از تجربههای زیستیاش بوده و بهترین نوع زندگی کردن برای «بورخس»، مطالعه بوده است. اما این یک مثال معمولی نیست.
چه چیزهایی باعث میشود شما زندگی را تمام و کمال زندگی کنید؟
خیلی چیزها. من همیشه به جنبههایی از زندگی علاقهمند بودهام که ماجراجویی را نشان میدهند، تجربیات زندهای که از دل مسائل معمولی بیرون میآیند و به گونهای توانایی مقاومت شما را میسنجند. به بیباکی علاقهمند هستم. روزنامهنگاری باعث شده من تجربیات شگفتانگیزی در حوزه سیاسی و اجتماعی داشته باشم، جهانها و آدمهای دیگر را بشناسم، آدمهایی عادی که تجربیات خارقالعاده را پشت سر گذاشتهاند.
کدامشان اول به ذهنتان میآید؟
وقتی ۵۸ ساله بودم و داشتم برای سفر به اروپا آماده میشدم (بورسیه شده بودم و باید برای تحصیلات کارشناسی ارشد به اسپانیا میرفتم)، سفری چندهفتهای به جنگلهای پرو داشتم. با جنگل روبهرو شدم و به عنوان یک نویسنده این سفر خیلی برایم مهم بود، چون از آن به بعد سه یا چهار کتاب درباره آدمهایی نوشتم که با آنها در سفر آشنا شدم. دنیایی کاملا متفاوت بود با طبیعتی وحشی و بکر که حتی به تسلط آدمها هم درنیامده بود. انگار واقعیت دیگری بود. آن سفر، خیلی ابتداییتر و ماجراجویانهتر از زندگی در دل تمدن، در شهر و در دوران تحصیلم بود. آن زمان، دست پیدا کردن به آن جهان بدوی مثل بازگشت به تاریخ تا زمان ظهور تمدن بود و این برایم تجربه خارقالعادهای بود. از آنجا «خانه سبز»، «پانتالیون و میهمانها» و چند داستان مهم دیگر من نشأت گرفتند.
من زیاد سفر کردهام. سال ۷۴ مستندی از جمهوری چک را دیدم که چشمانم را به روی بازجوییهای حکومت دیکتاتوری تروخیلو باز کرد. آن هم تجربه شگفتانگیزی بود که من را به سمت نوشتن رمان «سور بز» سوق داد. خواندن رمان «سرتونها» از «اوکلیدس دو کونا» (روزنامهنگار برزیلی) باعث شد اثری درباره جنگ کانودوس (جنگ آخرالزمان) بنویسم. نگارش این اثر موجب شد یک ماجراجویی خارقالعاده را تجربه کنم. برای مثال با دولت باهیا از نزدیک آشنا شدم، به تمام روستاهایی که دربارهشان سخنرانی کرده و در آنها کلیسایی ساخته یا نوسازی کرده بودم، سفر کنم. بنابراین، زندگی به عنوان یک ماجراجویی همیشه برای من جذاب بوده و در عین حال هرگز آن را ناسازگار با ادبیات ندانستهام.
واقعیت تا چه حد در رمانهایتان نقش دارد؟
تجربه زیستی همیشه نقطه شروع تمام داستانهایی بوده که نوشتهام. داستانها، رمانها، نمایشنامهها همیشه براساس تجربهای رازآلود بودهاند و دلیل این امر هم برایم روشن نیست. این تجربیات، تصاویری در ذهنم باقی میگذارند که قابلیت تشویق من برای تخیل و خلق جنین یک داستان را دارند و این یک فرآیند خودآگاه نیست، چون در کل هر زمان من ایده نوشتن یک داستان براساس این تصاویر را داشتهام، به صورت ناخودآگاه کار را شروع کردهام و به سمت تبدیل آن تجربه به مواد خام ادبی سوق داده شدهام. این اصلا به این معنا نیست که هر چه نوشتهام نوعی زندگینامه خودنوشت پنهان است. خیلی وقتها که مساله نقطه شروع حل میشود، تخیل و تصورات جلو میافتند. اما من نویسندهای واقعگرا هستم؛ یعنی همانطور که نویسندگان آثار تخیلی با مسائل غیرواقعی سروکله میزنند، من با واقعیت سروکار دارم.
اثر غیرداستانی باید تا چه میزان دربردارنده حقیقت باشد؟
بنا به دلایل واضح، فکر میکنم کتابهای مقاله، گزارش و اسناد باید خیلی بیشتر از آثار ادبیات داستانی شامل حقیقت باشند. چون وقتی شما یک اثر داستانی میخوانید، کاملا میدانید المان تخیل و داستان غالب است و این نباید هرگز در یک کتاب غیرداستانی دیده شود. آنجا شما انتظار دارید با حقیقت عینی روبهرو شوید. اینجا مرزی وجود دارد که همیشه کمی غیرمتمرکز و پراکنده است، چون واقعیتِ نوشتار، عنصری است که با واقعیت فاصله میگیرد و از محدوده مربوط به زبان عبور میکند. این فاصله همان تجربه زیستی فرد است.
آیا محدودیتی در مورد حرف زدن شخصیتها درباره افکارشان وجود دارد؟ در ادبیات غیرداستانی منابع سبکی چقدر ارزش دارند؟
به نظر من وقتی نوبت به داستاننویسی و گردآوری مدارک برای نوشتن آثار تخیلی، داستانی و خلاقانه میرسد، نوعی آزادی برای تنظیم مطالب وجود دارد. اما در حالت تعادل، داستان نمیتواند حقیقت را از بین ببرد، یا به آن مسلط شود. حالا مقالاتی هستند که نیمی از هر دو را دارند، مقالاتی که به نظر من فوقالعاده هستند چون بسیار خلاقانه نوشته شدهاند و این خلاقیت، تو را از حقیقت جدا نمیکند، بلکه تو را به سمت درک بهتر آن سوق میدهد. یک مثال میزنم: کتاب فوقالعادهای از «ترومن کاپوتی» با عنوان «در کمال خونسردی». این یک گزارش شگفتانگیز است و در عین حال یک داستان. «کاپوتی» با تمام مکانیزمهای داستانسرایی، این داستان را نوشته اما در نهایت تو را به سمت کشف یک حقیقت راهنمایی کرده. این یک داستان کاملا عینی و بدون المانهای شخصی است.
دو سال پیش جایزه نوبل ادبیات را به «سوتلانا الکسویچ» بلاروسی دادند، روزنامهنگاری که روی مصاحبههای قربانیان یا قهرمانهای فجایع مختلف کار میکرد... به نظرم کاملا میتوان گفت که بیشک روزنامهنگاری (منظورم کار روزنامهنگاران بزرگ است) شاخهای از ادبیات است.
آیا ادبیات باید دلیل سیاسی داشته باشد؟
به هیچ عنوان. نویسندگانی هستند که سیاست در کارهایشان خیلی پررنگ است، آنها ادبیات سیاسی خلق میکنند، اما آنچه نمیشود انجام داد، سیاست ادبی است. اگر اساسا میخواهید عقاید سیاسیتان را منتشر کنید، ادبیات بهترین راه نیست. مقاله بنویسید، سخنرانی کنید. ادبیات، خلق واقعیتی موازی است که با واقعیت واقعی فرق دارد و میتواند با مسلمات محض تحریک شود؛ چون ادبیات واقعیت را منتقل میکند و اگر این کار را نکند، ادبیات نیست؛ ژورنالیسم و تبلیغات است. ادبیات نمیتواند پروپاگاندا باشد. ادبیات باید تصوری توصیفی را با نوعی بیطرفی و نداشتن وابستگی به زندگی ارائه کند و این غیرممکن میشود اگر فرد درگیر سیاست شود.
من اعتقاد دارم نویسندهای که اغلب با انگیزههای سیاسی قلم میزند، به عنوان یک نویسنده شکست میخورد. ادبیات او بسیار فرار و زودگذر است و تحت تأثیر شرایط تاریخی که روزی از بین میرود، قرار دارد. این نوع ادبیات سقوط میکند و ضعیف میشود. آنچه من باور دارم این است که ادبیات میتواند از سیاست استفاده کند، همانطور که از تجربیات انسانی بهره میبرد. اما آنها را به کار بگیرد و نه به آنها خدمت کند، چون اگر ادبیات در خدمت سیاست باشد، به شدت تضعیف میشود.
درباره «بارگاس یوسا» چه؟ چیزی هست که شما را عصبی و نگران میکند؟
خیلی چیزها! مثلا آینده کتاب. کتاب در زندگی من خیلی مهم بوده. آنچنان من را غنی کرده که وقتی درباره احتمال از بین رفتن کتابها فکر میکنم، خیلی ناراحت میشوم. این واقعیتی است که کاملا نمیتوانیم رهایش کنیم. آیا کتاب ابزار اصلی شکلدهی ذهن بشر باقی میماند و زندگی را مثل قبل غنا میبخشد یا اینکه تصاویر، صفحههای نمایش و انقلاب بزرگ صوتی ـ تصویریِ دوران ما، جایگزینش میشود و کتاب روزبهروز به حاشیه رانده میشود؟ این یک واقعیت کاملا محتمل است که وجود انسانها را خیلی تضعیف میکند. معتقد نیستم رسانههای صوتی ـ تصویری که برای اطلاعات و ارتباطات فوقالعاده هستند، بتوانند جایگزین آنچه ادبیات نمایندگیاش میکند، شوند. فکر نمیکنم این رسانهها انسان را شکل دهند، حساسیت و ابداعات او و از همه بالاتر روحیه انتقادی او را ارتقا ببخشند، همان کاری که ادبیات کرد.