بهزاد صدیقی و چاپ دوم نمایشنامه مارش پیروزی توسط انتشارات افراز
چاپ دوم کتاب نمایشنامهی مارش پیروزی و دو نمایشنامهی دیگر نوشتهی بهزاد صدیقی توسط انتشارات افراز به بازار نشر راه یافت.
ایران آرت: به گزارش روابط عمومی مؤسسهی افرامانا، این نمایشنامه سومین کتاب از مجموعه نمایشنامههای آروین با ویراستاری پریسا سعیدزاده به تازگی در 83 صفحه و به قیمت ۴۰۰۰۰ تومان توسط این ناشر به بازار راه یافت. علاقهمندان میتوانند برای تهیهی این کتاب به کتابفروشیهای معتبر یا برای دسترسی سریعتر به وبگاه این نشر www.afrazbook.com مراجعه کنند.
بر اساس این گزارش، نمایشنامهی مارش پیروزی به همراه دو نمایشنامهی دیگر با نامهای تلفن بیموقع و تلفن آن سوی خط همهگی در دههی 80 توسط نویسنده به نگارش درآمده است.
در پشت جلد این کتاب آمده است:
« بهزاد صدیقی سه نمایشنامهی مارش پیروزی، تلفن بیموقع و تلفن آن سوی خط را در دههی هشتاد نوشته و در پایان همین دهه منتشر کرده است. هر سه نمایشنامه بر بستر جنگ ایران و عراق حرکت میکنند و تصویرساز تأثیرات این جنگ بر روی زندگی خانوادههای ایرانی میشوند و البته بیشتر بر زندگی زنان تمرکز دارند. صدیقی در این سه اثر نمایشی، جنگ، زن و زندگی را توأمان میکاود و تلاش میکند به وسیلهی تلفن به عنوان نشانه و هم چون نخ تسبیح آنان را به یکدیگر پیوند بزند. زن در خرمشهر، زن در تهران و زن در پاریس، زنانی هستند که از دنیای واقعیت راه به دنیای نمایش او میبرند و از زاویه دید نمایشنامهنویس، حیاتی دوباره آغاز میکنند. آنان در این آثار در بستر فضای اجتماعی و جامعهی ایرانی، راوی لحظات تلخ روزهای جنگ و بعد از جنگ میشوند.»
با هم سطرهایی از نمایشنامهی مارش پیروزی میخوانیم:
صدای عافیت: [حرفَش را قطع میکند.] نه الآن دیگه دیر شده، اما هیچ اشکالی نداره... من به طور خلاصه نظر جمع رو به شما اعلام میکنم... اینجا همه متفقالقول از تکنیک داستاننویسی شما تعریف کردن.
پری: منظورتون کییان؟
صدای عافیت: اعضای شورا. قصههای شما تکنیک فوقالعاده خوبی دارن. شما خیلی خوب تونستید دیدههاتون از روزای جنگ رو، تو داستاناتون منعکس کنید. من این نگاه واقعگرایانهی شما رو تحسین میکنم.
پری: متشکرم.
صدای عافیت: اما باید به شما بگم که الآن ذائقهی مردم تغییر کرده. مردم دوست دارن داستانهای شاد بخونن. نوشتههای شما خیلی تلخه، اما اگه شما بتونین یه کمی رنگ و لعاب شادی به اونا بدین، یه چیزی که هم اونا رو سرگرم کنه و هم شاد، خیلی خوب میشه.
پری: [با لحنی عصبانی.] من نمیدونم شما ناشرا از جون نویسندهها چی میخواین؟! آقای عافیت شما از من دعوت کردین بیام به جلسه تا اینا رو بِهِم بگین؟! همون بهتر که زنگ زدین...
صدای عافیت: ولی خانم مشرقی ناراحت نشین!... من که...
پری: [حرف او را قطع میکند.] بینید آقای عافیت!... [با تحکم] من نمیتونم قصههای شاد بنویسم... [با عصبانیت] من نمیتونم به اون چیزی که شما میخواین، فکر کنم [عصبانیتر] بابا من خودم فکر دارم، سوژه دارم... ببینم اصلن مگه جنگ هم شاد میشه؟ آخه مگه میشه یه قصهی جنگی شاد نوشت که سربازاش خوشحال باشن؟! من نمیفهمم چهطور میشه ارزش آدمایی که دارن از مملکتشون دفاع میکنن رو فراموش کرد؟! بابا من دلَم میخواد قصهی خودم رو بنویسم!
[پری با عصبانیت گوشی را روی تلفن میگذارد.]