۸۱ سالگی احمدرضا احمدی؛ شاعری که هرگز آلوده نشد
احمدرضا احمدی، شاعر سرشناس کشورمان سیام اردیبهشتماه تولد ۸۱ سالگی خود را جشن خواهد گرفت. او بیش از نیمقرن است که بر اریکه شاعرانهاش نشسته و . در این مدت هرگز خود را آلوده هیچ حرف و بحث خارج از ادبیات نکرده است.
ایران آرت: محسن بوالحسنی در شرق نوشت: کلمات، رفتار عجیبی دارند و وقتی عجیبتر میشوند که کاتبشان قدرت خلاقه خودش و کلمات را بشناسد. در چنین شرایطیست که شاعر حتی اگر از خانه بیرون نیاید، ذهنش و کلمات رئوف دستش در تمام جهان خواهد گشت و بافت و ساختی جدید به کلمات خواهد داد و آنها را به رؤیایی خواهد برد که شاید هیچگاه نرفتهاند. اینها خصوصیت ضمنی و کلی شاعریست غیور پشت پنجره. شاعری به نام کوچک احمدرضا که بیش از نیمقرن است که بر اریکه شاعرانهاش نشسته و گل و گلدان و نقشهای مادرش بر صحیفه کاغذ را هنوز طوری مینویسد که همه چیز حیّ و حاضر در برابر چشم ظاهر میشود.
احمدرضا احمدی شاعر جادوهای مکرر اما دستمالینشده و بکر است. در این مجال اندک نمیشود به مرور و بررسی شعر احمدرضا نشست؛ که البته برخلاف بسیاری، فکر میکنم هیچگاه آنطور که باید و شاید مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته، علیالخصوص ذهن رؤیاپرداز و عجیبش که کلمات را در جا و جایگاهی به کار میگیرد که در محورهای جانشینی کلمات مولود رؤیایی هستند در گرگ و میش صبح. کلماتی که هیچ غریبه نیستند اما انگار با آنها در صبحدمی ملاقات کردهای رؤیاگونه. رؤیایی که میترسی به آن دست بزنی و دستت از میانشان رد شود، آنقدر که رؤیا هستند؛ اما بهشدت واقعی مینمایند. جهان شعری احمدرضا اینگونه است. همهچیز در واقعیترین و غیرواقعیترین شکل ممکن زیست میکند و انگار او مخاطب را به تماشای خواب و رؤیایی دعوت میکند که قرار نیست آغاز و پایانی داشته باشد. چیزی مثل سفری در خواب. بی هیچ رسالتی، جز همان خوابدیدن و ترویج رؤیا. این جادو، دقیقا همان چیزی است که شعر معاصر مدتهاست از آن غفلت کرده یا شاید بتوان گفت شاعری به قدر احمدرضا رؤیابین با کلمات مسحورکننده نداشته و نداریم. یکبار دیگر هم، جایی دیگر نوشتم که احمدرضا آنقدر سخت مینویسد که هیچکس جز خود او نمیتواند مثل او بنویسد و آنقدر ساده مینویسد که مخاطب میبیند و میخواند و در جغرافیای شعری او به این دستاورد میرسد که همهچیز شعر است و هیچ چیز شاعرانهای در اطراف شاعر وجود ندارد. حضور او، حضور مغتنمی است. احمدرضا جز این جهان شعری، جهان زیبای ما از آنچه در گذشته وجود داشته را هم نمایندگی میکند. در سیمای او اوج و شکوه تمام شعر معاصر فارسی و شاعرانش را میشود دید و به جان شاعرش آفرین فرستاد و ابراز خوشبختی کرد که در دوران او زندگی میکنیم و معاصر او هستیم.
احمدرضا در تمام این سالها، به اخلاقیترین شکل ممکن زندگی کرد. خود را آلوده هیچ حرف و بحث خارج از ادبیاتی نکرد و هرگز توجهی به سیاهیهای بیرون از پنجرهاش نداشت، اگر چه همه آنها را میشناخت و در برابر آنها از خودش و شعرش مراقبت کرد و تمام توانش را گذاشت برای نوشتن. از اینها گذشته، هنر و ادبیات معاصر به نحوی چشمگیر وامدار احمدرضا احمدیست و بسیاری از ما فرزندان او محسوب میشویم. فرزندانی که با نوارهایی که او در کانون پرورش فکری تهیه و منتشر میکرد بزرگ شدند و او یکی از قلههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانیست که حالا سالهاست از آن ارج و قرب افتاده و فاصلهاش با کودکانِ امروزی، فاصله زمین با آسمان است. بگذریم. سخن به درازا نکشد؛ عزت شاعر غیورِ پشتِ پنجره مستدام و دستش بر کاغذ، همیشگی... آقای احمدرضا احمدی؛ یکبار هم نوشتم و اگرچه این نوشتن احساس بَرَش داشته اما صدا و شعر شما برکت زندگی من است و چقدر دلم برای بوسیدن روی ماهتان تنگ شده و لعنت به این روزگار کرونایی.