|
ایران آرت: همزمان با فرارسیدن بهار سال ۱۴۰۰، صفحه احمدرضا احمدی شعرخوانی این شاعر را از شعری بهاری اشتراک گذاشته است.
متن شعری که احمدرضا احمدی میخواند در ادامه میآید:
"همیشه هراسم آن بود
که صبح از خواب بیدار شوم
با هراس به من بگویند
فقط تو خواب بودی
بهار آمد و رفت
از خواب بیدار میشوم میپرسم بهار کجا رفت؟
کسی جواب مرا نمیدهد
سکوت میکنند!
در پشت اتاقم باران میبارد
میپرسم شاید این بارانِ بهار است
کسی جواب مرا نمیدهد
سکوت میکنند!
پنجره را که باز میکنم
باران تمام میشود
در آینه چهرهام را نگاه میکنم
آرام آرام چهرهام پیر میشود
از پنجره زمین را نگاه میکنم
خیس است و ساکت
بر تن لباس میکنم، به کوچه میآیم
از نخستین عابر که در باران بدون چتر میدود
میپرسم
شما عبورِ بهار را در این کوچه ندیدید؟
عجله دارد، فقط میگوید نه!
از همسایهها دلگیر هستم
میگویم آیا این ستمگری نیست
که هنگام عبور بهار از پشت پنجرهام مرا خبر نکردید؟
سکوت میکنند
سکوت همسایهها برای من دشنام است.
کودکی در باران دستِ مرا میگیرد
به میدانی میبرد که انبوه از فوارههای رنگین است
من و کودک به آبهای رنگین فوارهها خیره میشویم
اما از بهار خبری نیست!
با من میرود، به محلههای قدیمی میروم
در جستوجوی چاپخانهای هستم که در جوانی من حروف سربی داشت
میخواستم با حروف سربی نام بهار را روی دیوار روبهروی خانهام بنویسم
بر در فرسوده چاپخانه یک قفل بزرگ زنگار گرفته است
به خانه میآیم
در فرهنگ لغت به دنبال کلمه بهار هستم
در غیبت بهار همه کلمات فرهنگ بیمعنی و پوچ است
در غیبت بهار رنج، هراس، بیم، تردید، حـِرمان، وحشت را از یاد نبردهام
به دنبال تسلی هستم
چه کسی باید در غیبت بهار مرا تسلی دهد
میخواهم بخوابم
پرندهای به پنجره من نوک میزند
از پنجره با هرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد"
احمدرضا احمدی در این ویدئو شعری را که در آن از هراس رفتن بهار در بیخبری میگوید، میخواند.