خاطرهبازی هوشنگ ابتهاج با نوروز/ سنتی که استاد سایه ایجاد کرد
سایه در خانه خود یک سنت به وجود آورده. او میگوید: من به بچهها یاد دادم از همان سالهای اول وقتی روز تولد خودشان بود، برای مادرشان گل میخریدند. به نظرم این کار خیلی جالبی است. یک نوع تشکر از مادر که زحمت مرا کشیدی و مرا به وجود آوردی.
ایران آرت: هوشنگ ابتهاج در یادداشتی که در هفتهنامه چلچراغ نوشته، با نوروز و دوران کودکی خود خاطرهبازی کرده است. استاد سایه مینویسد که خانواده ایشان یک زندگی معمولی و آسوده داشته و اهل زرق و برق نبوده است.
متن یادداشتی که امیرهوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) نوشته به شرح زیر است:
"اولین عیدی من کی بود یا آخرین عیدیای که گرفتم، هیچوقت یادم نیست. اصلاً یادم نیست هیچوقت عیدی گرفته باشم. خانه ما مثل اینکه اصلاً رسم نبود. منتها تا زمانی که مادرم زنده بود خیلی راحت زندگی کردیم، بدون تشریفات، یعنی هیچوقت لباس مثلاً مخصوصی بپوشیم و این چیزها نداشتیم. هیچوقت غذای خاصی نداشتیم ولی همیشه غذای خوب داشتیم. تو خانه ما همیشه برنج بود، مرغ و خروس بود، اردک و غاز بود. زندگی معمولی و آسودهای داشتیم. اهل زرق و برق نبودند که بخواهند فرشهای گرانبها بخرند، بخواهند جواهر بخرند و از این حرفها. خوشبختانه تو خانه ما هیچوقت از این خبرها نبود.
البته من یک کار خاصی کردم که دیگران نمیکردند؛ اینکه به بچهها یاد دادم از همان سالهای اول وقتی روز تولد خودشان بود، برای مادرشان گل میخریدند. به نظرم این کار خیلی جالبی است. یک نوع تشکر از مادر که زحمت مرا کشیدی و مرا به وجود آوردی. بچههای من الآن هم که تقریباً 50، 60 سالشان شده، روز تولد خودشان برای مادرشان گل میگیرند.
دیگر از دوران کودکی خیلی چیزی یادم نمانده. یعنی چیزی هم نمیخواستم آن دوران. هر چیزی میخواستم جلوی رویمان بود. مثلاً اینجوری نبود که بگوییم برویم مرغ بخوریم، چون به طور عادی در خانه ما مرغ بود. نان و پنیر هم میخوردیم. یعنی به طور عادی زندگی میکردیم و تشریفاتی نبود. هر کسی هم میآمد، ما میآوردیم سر سفرهمان. از ده میآمد مثلاً و مادرم میگفت دست و رویت را بشوی و بیا بنشین همین جا. پهلوی خودش مینشاند و ناهار میخورد مثلاً. بعد پدرم میگفت چی کار داشتی فلانی، و اگر میدید وضع مالیاش خوب نیست، کمکی میکرد. چیزی به عنوان فاصله طبقاتی نبود تو خانه ما، واقعاً فضای خیلی دلخواهی بود."