روایت هوشنگ مرادی کرمانی از خداحافظیاش/ از اسمفروشی فرار کردم
خالق قصههای مجید درباره راهی که در نویسندگی رفته است میگوید: گاهی به من گفتهاند اگر ما جای تو بودیم این راه را رها کرده بودیم، اما برای من با نگاه خودم، اتفاق متفاوتی رقم خورده است.
ایران آرت: نیلوفر ذوالفقاری در همشهری نوشت: او خالق قصههاست. در دوراهی انتخاب بین یک زندگی تکراری و نویسندگی، قصه را انتخاب کرده و با قصههایش دنیای تازهای برای مخاطبانش ساخته است. حالا هرچند مدتی است خبر داده که از دنیای نویسندگی خداحافظی کرده اما انگار تقدیر او قصهگویی است، به همین دلیل هم هنوز در میان جملات یک گفتوگوی روزمره، چندتایی قصه برای تعریفکردن دارد.
هوشنگ مرادیکرمانی برای چند نسل از کتابخوانها و حتی آنها که پیوند چندانی با مطالعه ندارند، نام آشنایی است. از نخستین کتابش "معصومه" تا آخرین مجموعه داستانش "قاشق چایخوری" که خداحافظی او با دنیای نویسندگی است، او با تجربه نوشتن داستانهای روان و شیرین، توانسته مخاطبانش را شیفته جهان صمیمی قصههایش کند؛ مخاطبانی که پا به پای مجید با خندهها و گریههای او همراه شدند. مرادیکرمانی میگوید نوشتن او را با لذت کشف آشنا کرد و حالا به امید روزی است که قصه، دوباره زنده شود.
در سالی که گذشت، کرونا ما را با تجربهای جدید و پیشبینینشده روبهرو کرد. بهنظر شما این تجربه، چه ردپایی بر ذهن نویسندگان و ادبیات ما خواهد گذاشت؟
این سؤال تا حدی روانشناسی است و به حسهای مختلف آدمها بستگی دارد. ممکن است کسی از این شرایط پیچیده یا مشابه آن، شاهکاری مثل "طاعون" آلبر کامو بنویسد یا "عشق سالهای وبا"ی گارسیا مارکز؛ یعنی هنرمند آنقدر قدرتمند باشد که بعد از چنین شرایطی، اثری ماندگار بنویسد. اما گاهی هم نوشتهای سریع، موقتی و تاریخمصرفدار نوشته میشود که بعدها اثری از آن باقی نمیماند. به هر حال فکر میکنم برای هر کسی در جهان با هر حرفهای، زندگی به قبل از کرونا و بعد از آن تقسیم میشود. این شرایط تجربهنشدهای بود که در آن قرار گرفتیم. شاید هنرمندان بتوانند از این دوران اثری بسازند که ماندگار شود. همهچیز به نگاه هنرمند بستگی دارد.
بهنظر شما چرا در آثار ادبی و فرهنگی این سالها، مثل کتاب و فیلم، کمتر با قصهگویی مواجه هستیم؟
در همین چند دقیقه گفتوگو من چند قصه برایتان گفتم، چون ذهنی قصهگو دارم. قصه، هدیهای است که زئوس به یک دختر داده بود. وقتی وسایل ارتباطی عوض میشود، طبیعی است که خودمان را با موقعیت این وسایل تطبیق میدهیم. مثلا اگر قبلا با دوچرخه سر کار میرفتیم، روزی که موتور بخریم باید به آن بنزین بزنیم، چون لازمه کارکردن این وسیله است. زمانه، زمانه سرعت است و دیگر خیلیها فرصت قصهشنیدن ندارند. آن لذتبردن از قصه تغییر کرده و این است که قصههای امروزی شکل دیگری پیدا کرده است. آدمها به همهچیز عادت میکنند و آدمهای این روزها هم عادت کردهاند خیلی زود صفحهای را بخوانند و خیلی زود هم فراموشش کنند. ذهن ما مثل تختهماژیکی شده که تندتند روی آن مینویسیم و پاک میکنیم. انگار در گذشته ذهن آدمها جای بیشتری داشت و میشد رمانهای بزرگ نوشت.
از روزی که تصمیم گرفتید با نویسندگی خداحافظی کنید، با ذهن قصهگوی خودتان و قصههایی که در آن شکل میگیرند، چه میکنید؟
هرطور هست با این قصهها کنار آمدهام. باید قصهای باشد که متفاوت با قبلیها باشد. من از اینکه خودم را تکرار کنم، فرار کردم. از اسمفروشی به جای فروختن اثر فرار کردم. از این فرار کردم که نوشتههای جدیدم، قبلیها را زیر سؤال ببرد و اگر کسی به من رسید بگوید فلان نوشته قدیمیات خیلی خوب بود و دیگر نمیتوانی مثل آن بنویسی. از کتاب آخر من استقبال خوبی شد و در 10روز، 2000نسخه آن فروخته شد و من تصمیم گرفتم در چنین موقعیتی از نویسندگی خداحافظی کنم. روزنامهها تیتر زدند "خداحافظی در اوج" و کسی از من پرسید چرا نویسندگی را در اوج کنار گذاشتی؟ جواب دادم پس توقع داشتی در ذلت آن را کنار بگذارم؟
دلتان برای نوشتن تنگ نشده؟
نه، اگر نوشتن دلش برای من تنگ شده باشد، سراغم میآید، اما حالا که رفته است (خنده). تا امروز پای تصمیمی که گرفتهام، ایستادهام.
در خبرها آمد که قرار است خانه شما، به قصهخانه تبدیل شود. دوست دارید درنهایت این فضا چه شکلی پیدا کند؟
دوست دارم قصه دوباره زنده شود. قرار است جایی باشد که بچهها بنشینند، مادربزرگها و پدربزرگها یا داوطلبان دیگر بیایند و برای بچهها قصه بگویند. دوستانی دارم که میروند در جاهای مختلف، برای بچهها یا گروههایی مثل کودکان کار، قصه میخوانند یا آنها را با کتاب آشنا میکنند. اما این فعالیتها در یک فضای متمرکز انجام نمیشود. ابتدا قرار بود نام این فضا خانه داستان باشد اما چنین جایی همین حالا هم وجود دارد، بعد نام خانه قصه را پیشنهاد دادند و من گفتم قصهخانه، عبارت قشنگتری است. میتوان در همین فضا، قصهها و افسانهها را هم نوشت.
از راهی که رفتهاید، راضی و خوشحال هستید؟
بله، راضی و خوشحالم. شاید با سختیهایش آشنا نبودم اما لذتهایی هم از این راه بردم. در مسیر نویسندگی، لذت کشفکردن را احساس کردم. تا وقتی در یک مسیر قرار نگیری، از روی تعریفها نمیتوانی به واقعیت آن مسیر پی ببری. شاعر میگوید: "نه عاشقی نه حیران/ نه کشیده درد هجران/ به چنین کسی چه گویم؟/که چهها کشیدهام من؟" تجربه هر هنرمند به نگاه او منحصر است چراکه هرکدام از ما از دریچه چشم خودمان آنچه را میبینیم که دیگری نمیبیند. اینکه با چه نگاه، سن، حس و تجربهای به یک موضوع نگاه کنیم مهم است. گاهی به من گفتهاند اگر ما جای تو بودیم این راه را رها کرده بودیم. اما برای من با نگاه خودم، اتفاق متفاوتی رقم خورده است.