ماجرای علاقه شدید هوشنگ ابتهاج به درختی در منزلش/ سایه: ارغوانم آنجاست! ارغوانم تنهاست/ خاطرات یلدا از خانه پدری
سایه هنگام مهاجرتش از ایران به سختی از درخت ارغوان دل میکند، طوری که حتی از نگاه کردن به ارغوان، شرم داشته است.
ایران آرت: الهه کفایتی در همشهری نوشت: در کنج دنجی از تهران پرهیاهو، انتهای بنبستی خاکستریرنگ در حوالی میدان فردوسی، خانهای هست که در تلاقی آجرهای قرمز و کاشیهای آبیاش، ارغوانی تنها دارد میگرید؛ خانهای که در خاکش گیاه مرده زنده میشود و در هوایش پرندهها همقافیه میپرند و اینها همه از اعجاز شعر است در سرای شاعر! در خانهای که به نام درخت ارغوانش به این نام ثبت شده؛ "خانه ارغوان". خانهای که روزگاری خلوت خیال شاعر شهیر ایرانزمین، هوشنگ ابتهاج، متخلص به ه. الف. سایه، بوده است.
ارغوان به روایت شاعر
خانه ارغوان بحق نامی برازنده برای منزل هوشنگ ابتهاج است. خانهای که آجر به آجرش زیر نظر شاعر ساخته شد. او ماجرای ساخت خانه و بالیدن درخت ارغوان را اینگونه روایت میکند: "با وامی که از محل کار گرفتم، این خانه را ساختم. در تمام مراحل ساخت خانه، بالای سر کار بودم. آنجا یک کنده خشکیده درخت بود که نظرم را جلب کرد، چون قطرش زیاد بود. معلوم بود بیشتر از سیصد سال عمر دارد. در تمام مدت ساخت خانه، مراقب بودم پای این کنده آهک و سیمان نریزند تا اینکه دور کنده پاجوشهای نازک و سبز و کوچک بیرون آمد و کمکم هرکدام از این پاجوشها تبدیل به یک تنه ضخیم شد. من به این درخت انس پیدا کردم و هر روز صبح که بیدار میشدم، میرفتم پای درخت و به آن نگاه میکردم و با آن حرف میزدم. کمکم درخت ارغوان برای من سمبلی از زندگی شخصی تا آرمانها و آرزوها شد."
به گفته شاعر، درخت ارغوان همراه با بچههایش قد کشیده و تأثیر زیادی روی او داشته است. دلبستگی شاعر به این درخت تا آنجا پیش میرود که در روزهایی که پشت میلههای زندان به سر میبرد از دلتنگی ارغوان اینگونه میسراید: "ارغوانم آنجاست! / ارغوانم تنهاست! / ارغوانم دارد میگرید! / چون دل من که چنین خونآلود، هر دم از دیده فرو میریزد!"
سایه هنگام مهاجرتش از ایران به سختی از درخت ارغوان دل میکند، طوری که حتی از نگاه کردن به ارغوان، شرم داشته است.
آخرین دیدار با خانه
سایه میگوید وقتی خانه را فروختم، قرار شد هر وقت قبض آب و برق و تلفن آمد، بروم و پرداخت کنم. یک روز رفتم آنجا. سرم را انداختم پایین! خانه را بلد بودم! یک نفر گفت کجا؟ ابر اندوهی در من پیچید! آه در خانه خود بیگانهام! نتوانستم که بگویم دلم اینجا مانده ست! من پی گمشدهام آمدهام! ارغوانم را میخواهم! رفته بودم پول برق و تلفن را بدهم! گفتم آقای فلان! گفت: از پله برو بالا. دست چپ. در سوم. زیر لب گفتم: این اتاق پسرم کاوه ست! آن سوی پنجره وای! ارغوان داشت نگاهم میکرد...
خاطرات یلدا در خانه ارغوان
وقتی یلدا دخترک هفتساله کلاس اولی بود، شوق هجی کردن الفبا را با خشتهای این خانه قسمت میکرد. از هندسه پنجرههای خورشیدیاش ریاضی میآموخت. و از سرود گنجشککان بر سرشاخههای همین خانه بود که موسیقی به جانش نشست و دیگر هرگز بیرون نرفت.
یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج، از خاطراتش در خانه ارغوان برایمان میگوید: "بچه بودم که پدرم زمین این خانه را خرید. نقشه آن را به مهندس ابتکار که شوهر عمهام بود، سپرد و ساخت آن را شروع کردند. پدر در طول مدت ساخت، بالای سر کار میرفت و نظارت میکرد تا خانه آنطور که مورد پسندش بود، ساخته شود. وقتی که من رفتم کلاس اول، هنوز خانه تکمیل نشده بود، ولی با این حال به آن نقل مکان کردیم و بعد کمکم کامل شد." دختر شاعر که از یادآوری روزهای خوش کودکیاش در خانه ارغوان، لبخند بر صورتش نشسته، در توصیف این بنا میگوید: "پدرم خانه را در دو طبقه ساخت. طبقه پایین مربوط به آشپزخانه، نشیمن، راهرو ورودی و پذیرایی است و پلکانی که میرود به طبقه بالا. در طبقه دوم چهار اتاق خواب است و آخرین اتاق، اتاق من و خواهرم بود."
یلدا ابتهاج که وجببهوجب این خانه را زندگی کرده است، در ادامه میافزاید: "روبهروی اتاق من و خواهرم، کتابخانه پدرم بود. این کتابخانه بزرگ بود و به نوعی اتاق کار پدرم هم به حساب میآمد. من هم گاهی در دوران مدرسه میرفتم به کتابخانه و روی میز پدرم درس میخواندم. گردهماییهای خانوادگیمان در نشیمن طبقه پایین بود. وقتی هم مهمان میآمد، در اتاق پذیرایی از او پذیرایی میکردیم. اتاق پذیرایی اتاقی بود که درهای شیشهای رنگی داشت و روبهروی حیاط بود. منظره درخت ارغوان از آنجا معلوم بود."
دختر سایه با اشاره به فرم ایرانی نمای خانه میگوید: "پدر دوست داشت خانه فرم معماری ایرانی داشته باشد. برای همین از شیشههای رنگی و گچبری در خانه استفاده کرد. هیچکدام از گچبریهای خانه، پیشساخته نیستند. من خوب بهخاطر دارم که استاد گچبر میآمد و در محل خانه، بسیار ماهرانه کار گچبری را انجام میداد. او اثر هنری ارزشمندی از خود به یادگار گذاشت."
خانه ما مجلل نبود
این خانه علاوه بر اینکه بسیار زیبا بود، خیلی هم ساده و راحت بود. یلدا ابتهاج این را میگوید و ادامه میدهد: "پدرم تمام تلاشش را کرد که این خانه حس آرامش را القا کند و موفق هم شد. خانه ما لوکس و مجلل نبود، ولی فضای زیبایی داشت که هر شخصی در آن وارد میشد، احساس آرامش و راحتی میکرد. انگار که سالهاست در آن رفتوآمد دارد. شاید برای همین بود که خانه ما هرگز از مهمان خالی نمیشد. در خانه ما همیشه به روی همه باز بود. هیچ منعی نبود. در هر موقعیت و هر شرایطی که غذا درست میشد، بیشتر از اندازه ما بود و همیشه حضور مهمان در نظر گرفته میشد. پدر و مادرم هر دو مهماننواز بودند و یادم نمیآید هیچوقت خانه ما خلوت بوده باشد. از کشتیگیران و فوتبالیستها گرفته تا نویسندهها و اندیشمندان، در خانه ما رفتوآمد داشتند. هیچ محدودیتی نبود. همه معاشرتها دوستانه و خانوادگی بودند. همه با خانواده میآمدند. ما با بچههای مشیری و کسرایی در حیاط همین خانه بازی کردیم و با هم بزرگ شدیم! البته اینطور نبود که فقط با افراد شناختهشده و مشهور در ارتباط باشیم. احوال خاصی در آن خانه بود و از هر قشر و هر طبقهای در آن رفتوآمد داشتند؛ فرقی نمیکرد باغبان باشد یا شاعر سرشناس. انسانیت مطرح بود و دوستی قداست داشت."
آرزویی به نام "بنیاد سایه"
با اینکه خانه ابتهاج در سازمان میراث فرهنگی به ثبت ملی رسیده است و به دلیل وجود درخت ارغوان به نام "خانه ارغوان" شناخته میشود، اما سالهاست به دلیل تغییر کاربری و مالکیت خصوصی، دیگر کسی اجازه بازدید از آن را ندارد و خانهای که در زمان سکونت ابتهاج، در آن به روی همه باز بود و صدای شعر و موسیقی و بازی بچهها در آن قطع نمیشد، حتی از نگاه مشتاقان دریغ میشود. دختر شاعر، برآورده شدن تنها آرزویش را که داشتن دوباره این خانه است، محال میداند و میگوید: "گرچه تحقق این آرزو ممکن نیست، اما میتوانیم مکانی به نام "بنیاد سایه" داشته باشیم و آثار و خاطرات ارزشمند را در آن حفظ کنیم. جایی که دانشجویان بتوانند برای تحقیقاتشان به آن مراجعه کنند و حتی نشستهای ادبی در آن برگزار شود و محل دید و بازدیدهای افراد فرهنگی باشد."
او در ادامه از دفاتر و یادگاریهای سایه میگوید: "هر جا که پدرم باشد، اوراق و دستنوشتههای زیادی هست که من مدام آنها را دستهبندی میکنم و سر و سامان میدهم. کاستهایی از شعرخوانیهای شهریار و لطفی و شجریان داریم که فقط یک نسخه از آن موجود است. اینها ارزشمندند و باید دیجیتالی شوند. از دستنوشتههای شاملو تا نامههای نادرپور و دستخط اخوان، من همه را به شکل آرشیو نگهداری کردهام. اینها یادگار ادبیات ایران است و من جوری مراقبت کردهام که حتی تا نشوند! و به سلامت در اختیار دیگران قرار بگیرند. این یادگاریها جا و مکان میخواهند. کجا بهتر از خانه ارغوان؟"
یلدا ابتهاج در ادامه میافزاید: "البته نظر پدر با من فرق دارد! او معتقد است نیازی به این کارها نیست و هیچ چیز در این دنیا ماندگار نیست! اما مناسبات ایشان با ما متفاوت است! پدر از جایگاه هوشنگ ابتهاج سخن میگوید، ولی ما در جایگاه دیگری قرار گرفتهایم و وظیفه داریم از این یادگاریها محافظت کنیم تا آیندگان از ما گلایه نکنند."
شعر دیگری از هوشنگ ابتهاج درباره ارغوان
ارغوان میبینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند
ماندهایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را
پشت این پنجره بسته هنوز
عطر آواز بنان مانده است
شهریار اینجا
شعر نقاشش را خوانده است
آن شب افشاری
با کسایی و قوامی و ادیب
تا قرایی و فرود
وان درآمد از اوج
شجریان، لطفی
چه شبی بود دریغ
زندگی روی از این غمکده گردانیده ست
ارغوان
در و دیوار غریبافتاده چه تماشا دارد؟
نمادهای معماری ایرانی در خانه ارغوان
خانه ابتهاج، واقع در خیابان تقوی، متعلق به اوایل دوره پهلوی دوم است و در ۲۴ آبان ۱۳۸۷، بهعنوان یکی از آثار ملی ایران، به ثبت رسیده است.
در انتهای بنبست انوشیروانی، پس از گذر از جلو ساختمان اداری کارخانه سیمان تهران، در سمت چپ محوطه کارخانه، وارد راهرویی میشویم که نیمستونهایی روی جدارههای آن به چشم میخورد. این راهرو بخشی از فضای خانه ابتهاج است و ما را به حیاط زیبا و دلنشین خانه هدایت میکند. الهام کاویانی، کارشناس معماری، در توصیف این بنا میگوید: "این خانه دارای دو طبقه همکف و اول در جبهه شمالی است و جلو هر طبقه یک رواق با ستونها و سرستونهای گچبری قرار گرفته است. در جلو رواق طبقه اول دستاندازهایی (نرده) در میان ستونها نصب شده و بازشوهای بیرونی بنا، در هر طبقه، به این ایوانها ارتباط دارد."
کاویانی در ادامه با اشاره به استفاده از نمادهای معماری ایرانی در منزل ابتهاج میگوید: "در بالای بازشوها شاهد خورشیدیهایی با قوس مازهدار و شیشههای رنگی هستیم که یادآور تزیینات معماری ایرانی است. جدارههای بیرونی بنا با آجرهای قرمزرنگ جذابیت خاصی در عین سادگی به فضا بخشیده است."
کارشناس معماری در ادامه میافزاید: "حیاط خانه در جبهه جنوبی بنا قرار دارد و یک حوض کوچک با فرم مستطیل شکل و درخت معروف ارغوان در کنار آن، زیبایی فضای دلنشین حیاط را دوبرابر کرده است."
یک تکه بهشت
حالا سالهاست که این خانه در تملک کارخانه سیمان تهران است و بخش اداری کارخانه در آن فعال. ظاهراً در محفل شاعران و نویسندگان بزرگ ایران، به امور ارباب رجوع رسیدگی میشود و در محل کتابخانهاش، زونکنها را بایگانی میکنند!
یلدا ایتهاج در خصوص واگذاری منزل پدرش میگوید: "وقتی ما از ایران مهاجرت کردیم، رسیدگی به آن خانه بزرگ برای پدرم سخت بود و تصمیم گرفت آن را بفروشد. خانه به یک شخص منتقل و بعد به بخش اداری کارخانه واگذار شد. هر بار که به ایران سفر میکنم حتماً به این خانه سر میزنم. اوایل به سختی راهم میدادند. با من تندی میکردند و از من مجوز میخواستند. اما بعد متوجه شدند که حضور من نظمی را مختل نمیکند. میروم در حیاط خانه و ارغوان را آبیاری میکنم. به گلهای سرخ نگاه میکنم. نور آفتاب و فضای خوبی که در حیاط کوچک آن است، حال و هوای کودکیام را برایم تداعی میکند. به صدای پرندهها گوش میدهم. انگار اینجا دور از جنجال و شلوغی تهران، یک تکه از بهشت است. قبلاً تصورم این بود که به دلیل خاطراتی که من از این خانه دارم، این فضا برایم اینطور استثنایی به نظر میرسد. اما بعد دیدم که هر کسی به اینجا آمده، همین نظر و حس را دارد."
دختر شاعر در ادامه درباره دخل و تصرف در خانه ارغوان چنین میگوید: "۳ سال پیش که آمدم، دیدم در نگهداری ساختمان دقت نشده است. در ساختمان تغییراتی به وجود آوردهاند. از سمت آشپزخانه یک قسمت را جدا کردهاند که فضایی برای دو شرکت مجزا از هم ایجاد کنند. هر بار که میآیم، میبینم دخل و تصرفهایی در حیاط و داخل ساختمان به وجود آمده است. دیوار میکشند! در میگذارند! و تغییراتی میدهند که کل فضای خانه را متفاوت کرده است!"
وی میافزاید: "برای من که رسیدگیهای پدرم به خانه را خوب به خاطر دارم، دیدن این صحنهها، آزاردهنده است. یادم هست که در و دیوار این خانه مرتب رنگ میشد. پدرم با دقت و حساسیت زیادی از خانه مراقبت میکرد."
یلدا ابتهاج که مصادف با پنجاهمین سال ساخت خانه در ایران حضور داشته است، میگوید: "بعضی از مسئولان خیلی ذوق و توجه نشان میدهند. برای سالگرد خانه مسئولان مربوطه تابلویی با محتوای تاریخچه خانه ارغوان نصب کردند. بعضیها هم میگویند ما از وقتی که از سابقه خانه اطلاع پیدا کردیم، به شعر علاقهمند شدیم و ارزش این خانه را بیشتر فهمیدیم."
خدا نگهدار استاد هوشنگ ابتهاج عزیز باشد...
من عاشق شعرهاشون و شعر خواندنشون هستم...
خدا عمر باعزت به این بزرگ مرد ادبیات ایران عزا فرماید
خیلی غم انگیز و با احساس بود 😭😭😭😭
روحش شاد یادوخاطرش گرامی...🖤🖤🖤
روح استاد بزرگ شاد ، یادشان همیشه در قلب و جان ما زنده خواهد بود🤍🦋....
استاد عزیز و بزرگ روحت شاد ، با فوت شما ارغوان هم دیگه زنده نیست
حستو کامل درک میکنم منم یه باغچه کوچیک دارم با چند تا درخت روزی که وارد این خونه شدم اسمشو گذاشتم بهشت کوچک من عاشقانه بهشتمو دوس دارم حال خوبی بهم میده روحمو نوازش میکنه هر چی غم روی دوشم باشه با نگاه کردن به درختای قشنگم غمم کم میشه ❤️🌷♾️