گفتگو با نویسندهای از طبقه کارگر که برنده بوکر شد/ از عشق به الیزابت تیلور تا ۳۲ بار رد شدن یک رمان درخشان
داگلاس استوارت چندی پیش به عنوان برده جایزه معتبر بوکر انتخاب شد، آن هم برای رمانی که نوشتنش ۱۰ سال طول کشید و ۳۲ ناشر آن را رد کردند.
ایران آرت: به عنوان یک پسربچه در طبقه کارگر گلاسکو، یکی از راههایی که داگلاس استوارت برای کنار آمدن با تغییرات خلق وخوی مادر الکلیاش یاد گرفته بود تظاهر به نوشتن خاطرات او بود. نوشتههایی که هرگز راه دوری نرفتند اما همیشه با یک تقدیمنامه شروع شدند: "به الیزابت تیلور، که از عشق چیزی نمیداند." و درنتیجه بذر اولین رمان استوارت کاشته شد: "شاگی بِین" که چند روز پیش جایزه بوکر را برد.
این نویسنده در تماسی تصویری از نیویورک، جایی که ۲۰ سال است در آن زندگی میکند، گفت: "هرگز فکر نمیکردم با ترفندی که ۴۰ سال پیش به کار بردم حالا اینجا بنشینم و درباره کتابم صحبت کنم."
به گزارش ایبنا او از پیروزیاش شدیدا شگفتزده شد، چون توانست نویسندگان تحسینشدهای نظیر مازا منجیست با رمان حماسیاش "پادشاه سایه" و ستسی دانگارامبگا با "این جسم سوگوار" را شکست دهد. در مورد تنوع فینالیستهای امسال بسیار کار شده است. همانطور که استوارت اشاره میکند "شاگی بِین" رمان متنوعی است و پیروزیاش برای صداهای اسکاتلندی، صداهای کوئیر و صدای طبقه کارگر یک اتفاق عالی است. بعد از جیمز کلمن در سال ۱۹۹۴ او دومین نویسنده اسکاتلندی است که برنده این جایزه مهم میشود.
نوشتن این رمان ۱۰ سال طول کشید و ۳۲ ناشر آن را رد کردند. اولین ناشر امریکایی که نسخه اولیه را دریافت کرد نگران بود که کتابی درباره دهه ۱۹۸۰ اسکاتلند خوانندهای نداشته باشد. او میگوید: "اینجا هیچکس هیچ ایدهای نداشت که تاچر چه کار کرده است. الان در حال تماشای سریال "تاج" هستم و مارگارت تاچر و دولت به نظر افراد رُک و قدرتمندی میآیند که اتفاقات را عملی میکنند."
مثل شاگی مادر استوارت هم وقتی او تنها ۱۶ سال داشت به خاطر اعتیاد به الکل از دنیا رفت. اما او تاکید میکند که این یک اثر داستانی است: "این آنچه را که یک پسربچه هفت ساله از سر میگذراند تحتالشعاع قرار میدهد." در این داستان به فقر، زنستیزی، اعتیاد و فرقهگرایی پرداخته شده، اما مهمتر از همه این یک داستان عاشقانه مادر و پسری است. استوارت میگوید: "این در مورد عشق بی قید و شرط است. یک جور تجدید امید روزانه که تنها بچهها میتوانند نسبت به والدین معیوب خود داشته باشند."
شاگی و مادرش اگنس هردو غریبهاند. استوارت توضیح میدهد: "اگنس به این دلیل که زنها اجازه نداشتند چیزی غیر از آنچه جامعه میگوید باشند و شاگی به این خاطر که یک پسر جوان کوئیر است، رفتار زنانه دارد و مردان نمیدانند با او چه کار کنند. این دو به نوعی رهاشده و به هم وابستهاند، در برابر شهری که روزهای واقعا سختی را پشت سر میگذارد. نمیتوان کتابی درباره دهه ۸۰ گلاسکو نوشت و به سیاست نپرداخت. این با احساس دیدهنشدن از سوی مردم و امید نداشتن آنها پیوند خورده."
از داستانهای اگنس اُوِنز گرفته تا کِلمن و اروین ولش، در ادبیات اسکاتلند مردان معتاد و عشقهای نامتعارف کم نیستند. اما استوارت میخواست با تمرکز بر تراژدی یک مادر مجرد و پسرش درباره اثرات فقر بر زنان و کودکان بنویسد. او میگوید: "وقتی زنان و بدون تردید مادران جایزالخطا هستند، جامعه حقیقتا به آنها سخت میگیرد."
زندگی در نیویورک فاصله و شفافیت لازم را به او داد تا نوشتن را آغاز کند. در مترو، تعطیلات آخر هفته و همهجا مینوشت در حالی که همزمان شغل وقتگیر خود در یک برند مُد امریکایی را نیز داشت.
استوارت میگوید: "بزرگ شدن به عنوان پسری که بودم و مردی که حالا در نیویورک هستم، احساس دو آدم بسیار متفاوت را میدهد. و این راه خوبی بود که بتوانم تمام خودم را درک کنم و تکههایم را به هم بخیه بزنم. آن پسری که بودم را دوست دارم. همیشه آسان نبود اما میخواستم آن دنیا را زنده کنم." او به ماهیت شفابخش نوشتن اشاره میکند: "داستان این امکان را میدهد که کنترل موقعیتی را به دست بگیری که شاید در زندگی واقعی کنترلی روی آن نداشته باشی." او هرگز نمیخواست خاطراتش را بنویسد. "در سواحل غربی اسکاتلند هرگز اجازه نداریم خود را استثنایی بدانیم. و نوشتن خاطرات به این معنی است که تصور میکنی استثنائی وجود دارد که ارزش اشتراکگذاری را دارد."
او همین حالا دومین رمان خود را هم تمام کرده که داستان آن هم در گلاسکو اتفاق میافتد اما یک دهه بعد از داستان شاگی بِین و در حال حاضر بر روی سومین کتابش کار میکند که حاصل سفری است که سال گذشته به هبریدهای بیرونی، جزایری در شمالغربی اسکاتلند، داشت. او میگوید: "من همیشه درباره تنهایی، تعلق و عشق مینویسم. این چیزی است که مرا به صفحه کاغذ برمیگرداند."
استوارت امیدوار است که کار روزانهاش را رها کند و به یک نویسنده تماموقت تبدیل شود؛ چیزی که مطمئنا حالا آسانتر اتفاق میافتد. در کودکی مادرش برای آنکه او را ساکت کند بافتن را یادش داد. این در استوارت از بین نرفت و جرقه علاقهاش به پارچه و نوشتن را زد، "دو چیزی که همواره بخش بزرگی از زندگیام بودهاند."
او میگوید بهترین چیز درباره موفقیت این رمان نحوه برقراری ارتباطش با خوانندگان است. "چه از دیترویت و چه از اینرلیتن وقتی مردم آن را میخوانند میگویند آه، من هم چیزی مثل این را پشت سر گذاشتم." او فکر میکند تروما چیزی است که "دربارهاش در جامعه حرف نمیزنیم، که باعث میشود بسیاری از آدمها تقاضای کمک نکنند و احساس آرامش نداشته باشند. خوشحالم که شاگی میتواند چنین کاری بکند."