جواد مجابی: در امتداد شاملو و اخوان حرکت میکنم/ شعر برایم مثل همسر قانونی است و نقاشی معشوقه پنهانی!
جواد مجابی که به تازگی تولد 81 سالگی خود را جشن گرفته است در این گفتگو درباره تجاربش در زمینه قصهنویسی، شعر و نقاشی صحبت میکند.
ایران آرت: زهره حسینزادگان در اعتماد نوشت: بیش از نیم سده است که مخاطب هنر و ادبیات نام جواد مجابی را در مقام پدیدآورنده آثاری در انواع مختلف ادبی میشناسد. انتشار چند ده کتاب شعر، داستان کوتاه، رمان، پژوهش ادبی و... گواه استمرار فعالیت حرفهای اوست؛ استمراری حاکی از نظمی پایدار در طول تمام این سالها که نزد هنرمندان و نویسندگان ایرانی چندان متداول نیست. نظمی که خیلیها مجابی را با آن میشناسند. از آن جمله دوست نویسنده، شاعر و منتقدش رضا براهنی که از این نظم -یا به بیان هم او "انضباط هنری"- به عنوان صورت مثالی نویسنده و شاعر حرفهای تعبیر کرده است.
شب 22 مهرماه، همزمان با هشتاد و یکمین زادروز جواد مجابی با او درباره رمان تازهاش "ایالات نیست در جهان» که به تازگی در نشر ققنوس منتشر شده، گفتوگو کردیم.
چون قرار است درباره رمانتان گفتوگو کنیم، به نظرم رسید با این پرسش آغاز کنیم که نویسندگی و اساسا قصهنویسی برای شما از کجا آغاز شد؟
من از 6 سالگی مثل هر بچهای که ممکن است نقاشی کند، به نقاشی پرداختم ولی 60، 70 سالی ادامه دادم. در 20 سالگی بهطور جدی به شعر پرداختم و سال 44 اولین مجموعه شعرم را چاپ کردم. اولین قصههایم، قصههای طنزآمیزی بود که اوایل دهه 50 منتشر کردم. اولین رمان من در سال 60 نوشته شد و تا امروز نوشتن رمان برای من ادامه داشته است. حدود 12 رمان دارم. در رمانهایم سعی کردم سابقه خوشایندی را که از نسل قبل تا ما رسیده بود، امتداد دهم. سابقه ارتباط مداوم با مردم و جامعه را. نسل قبل از ما کسانی چون آلاحمد، شاملو، اخوان و حتی هدایت بودند، انگیزه اصلیشان برای نوشتن آشنا کردن مخاطبان با دنیای مدرن، با مسائل امروز ایران و جهان، در حقیقت ارتباط بیشتر با مردم بود. در نسل ما این قضیه شدت پیدا کرد. مسائل سیاسی در این قضیه بیتاثیر نبود. همه ما سعی کردیم از طریق نوشتن شعر، قصه، نمایشنامه، فیلمنامه و کار در روزنامهها بهطور گستردهای با مردم صحبت کنیم. به نظر من این سنت خوبی است. شکی نیست که اثر هنری در خلوت هنرمند در منتهای ظرفیت ذهنیاش ساخته میشود اما درنهایت موقعی ارزش اجتماعی پیدا میکند که به دست مخاطب برسد و مخاطبان بخوانند و شاید بپسندند. من همیشه به این همسخنی اعتقاد داشتم و معتقدم ما با مردم خودمان در یک همسخنی عمیق ولی ناپیدا هستیم.
آیا ادبیات امروز ما امتداد منطقی ادبیات کلاسیک بوده یا اینکه ما دچار شکاف و گسستی شدیم که میتواند فرهنگی یا ادبی باشد؟
نیما با توجه به ارادتی که به حافظ یا نظامی دارد بارها گفته من به نو کردن آن ادبیات پرداختم و البته بر "دید جدید» تکیه کرده است. اگر نسبت به ادبیات دید جدید داشته باشید دیگر این مرزها را نمیبینید. اما از دهه شصت یک جابهجایی در منابع یا حافظه جمعی ما به وجود آمده است. نسل ما که اسمش را نسل آخر میگذارم -یعنی نسلی که از مشروطیت آغاز شده و تا دهه 60 ادامه مییابد- مشخصاتی دارند. یکی از مشخصههای اینها دلبستگی به ادبیات و میراث کهن است. در کار اخوان، فروغ، آتشی، تقی مدرسی و کسان دیگر چند مشخصه دیده میشود که بین یک نسل مشترک است: آرمانگرایی، جامعهنگری، توجه به میراث ادبی و فرهنگی گذشته و تجدد در جامعهای سنتی. از دهه 60 در بعضی از این عناصر تغییراتی حاصل شده است. به جای آشنایی با ادبیات گذشته خودمان، جوانها به علل مختلف علاقهمند شدند که از ادبیات جهانی بهرهمند شوند و مرجعشان دنیای معاصر باشد. این نه خوب است، نه بد. این فقط تغییر موضع است. اینها به دلیل انفجار اطلاعات و در دسترس بودن دستگاههای ارتباطی و اطلاعاتی که ما را با جهان در ارتباط دائمی قرار میدهد سعی کردند از منابع خارجی برای تقویت ذهن خودشان و سپهر اندیشه و تخیل خودشان سرمایه بیندوزند. طبیعتا این تغییر که به جای میراث ادبی گذشتهمان بخواهیم از میراث بشری جهانی و بیشتر غربی استفاده کنیم، باعث شده که نوعی گسست در فرهنگ بومی به وجود بیاید. اما این گسست به گمان من موقتی خواهد بود، چون فرهنگ ایران یکطرفه نیست یعنی ما تولید میکنیم اما مخاطبانی وجود دارند که باید مصرف کنند.
کتاب "ایالات نیست در جهان» یک فضای تخیلی و واقعی نیست و این فضا خیلی هم از واقعیت دور نیست ولی المانهای دنیای واقعی را دارد ولی به نوعی شبیه کاریکاتور و غلوآمیز است با سبک و نثر شما ترکیب میشود و یک ضد آرمانشهری را ایجاد میکند. این ضد آرمانشهر از نظر شما واقعا هیچوقت وجود نخواهد داشت یا اینکه پیشبینی شما از آینده است. چیزهایی که خدمت شما عرض کردم باتوجه به کتاب سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود دقیقا تشابهی از این نظر بین این دو کتاب وجود دارد که دو جامعه ضد آرمانشهری که از المانهای واقعی استفاده کرده و نتایجی که میتواند بهشدت تاثیرگذار و تخریبکننده باشد. آیا این کتاب هم همینگونه است؟
این کتاب نوعی رمان تخیلی خردگراست که برمبنای واقعیتهای موجود و محتمل جامعه شکل گرفته است. از چند عنصر در این کتاب استفاده شده؛ یکی تاریخ یعنی ما مرتب قسمتی از تاریخ را به نحوی دیگر تکرار میکنیم. توجه به تاریخ نه برای بزرگداشت تاریخ بلکه برای رها شدن از محدودیتهای تاریخ است. عنصر دیگری که بر این رمان مسلط است شعر است، در واقع شعر شعور نهان جامعه بشری و میراث اصلی انسان است. شعر این فضای تیره و سهمناک را تا حدی تلطیف کرده که مخاطب از فرط نومیدی نپوکد. دیگری طنز ساختاری است که شما به عنوان فضای کاریکاتوری از آن یاد کردید یعنی غلو در بعضی چیزها و جابهجاییها یا نابهجاییها و وارونهکاریهای خندستانی. در واقع با دستکاری شوخچشمانه در وضعیتها به طنز میرسیم. این طنز در ساختار رمان است نه در مضمون آن. طنز، شعر و تاریخ کمک کردند که من از واقعیت امروز جامعه خودمان و واقعیت جهانی تصویری چند ساحتی به دست بدهم. یک بار نگاه میکنیم و آنچه را که هست به بهترین شکلی توصیف میکنیم و این سادهترین شکل قضیه است. اینکه دیدن ما چقدر دقیق است به کنار. یک وقت هست که شما با کوشیدن مدام برای نوذهنی و نواندیشی، بر تاریخ، جامعهشناسی، مردمنگاری، اقتصاد، سیاست و این قضایا تا حد زیادی مسلط هستید و در طول عمری کار و مراقبه، یک سپهر اندیشگی و تخیلی ساختهاید که منسجم و منتظم است. در این انتظام ذهنی همهچیز آن عالم به یکدیگر مربوط است. این سپهراندیشگی و تخیل توسعهگرا اگر در مدار آفرینندگی بیفتد به نوعی شهود برآمده از ناخودآگاه فردی و جمعی میرسد. هنرمند به جایی میرسد که جهان از او عبور میکند. البته طرح این مساله چیز خطرناکی برای جوانهاست، چون آنها هم فکر میکنند ما نیز در موقعیتی هستیم که جهان از ذهن ما عبور میکند. یادآور شوم که جهان از ذهن آدمی مثل امبرتو اکو یا جویس عبور میکند. از ذهن مولوی عبور میکند. تاحدی این قضیه را تجربه کردهام. دو رمان آخری که نوشتم اصلا نمیخواستم آنها را بنویسم. خود را بر من تحمیل کردند.
شما با اینکه تابلوهای نقاشی زیادی دارید چرا هیچوقت هیچ گالریای به نمایش نگذاشتید. درحالی که شما هنر را مجالی برای بیان نظریاتتان برای مخاطب میبینید که البته فکر میکنم مخاطب خاصی را درنظر دارید. چرا مخاطبان شما نتوانستند مجموعههای شما را ببینند.
برای من شعر و قصه در حکم همسر قانونی است که باهم میتوانیم مهمانی برویم ولی نقاشی معشوقهای است که پنهان کردنش خوشتر است. یک بار داشتم در تورنتو نقاشی میکشیدم، شاعری که نقاش هم بود گفت نقاشیهای تو از شعرهایت بهتر است. گفتم تو دو تا طرح اینجا از من دیدی، 20 تا شعر هم از من خواندی. در صورتی که من حدود 20 تا کتاب شعر دارم و هزارها طرح. چطور به خودت اجازه میدهی که اینطور قضاوت کنی. دوست دارم وقتی، در شرایط مناسب نمایشگاهی از آثارم بگذارم. مقداری تابلوهای رنگ وروغنی و هزارها طرح دارم که بد نیست فیلمی از آنها ساخته شود. برایش موسیقی ساخته شود و کتابی از آنها چاپ کنند. امید بستهام موقعی این امکانات فراهم شود.
در آستانه ورود به 82 سالگی شما هستیم. دوستیها و ارتباطات زیاد شما با افرادی که در عکسهای شما مشخص بود، نشان از ارتباط گسترده شما دارد. میتوانم بپرسم که فرد یا افرادی بودند که بر زندگی هنری، فرهنگی و فکر و ذهن شما تاثیر بسزایی داشته باشند که بخواهید از آنها نام ببرید.
من در کتابی به نام خاطرات نسل آخر که همین اواخر چاپ شده است، ارتباطاتم را با برگزیدگان سینما، ادبیات، موسیقی، تئاتر و زمینههای دیگر شرح دادهام. از همه آدمها نه فقط بزرگان ادب گذشته و ادب معاصر بلکه از خیلیهای دیگر چیزها آموختهام؛ از مردم عادی، از زندگی و وقایع روزانه. کنجکاوی وحشتناک من برای شناخت و درک مفاهیم این جهان آنقدر زیاد است که از همهچیز بهره جستهام. گاهی اسمش را دزدی میگذارم. میکوشم تمام چیزهای خوبی را که دیگران دارند مال خودم کنم. البته چون مسائل معنوی است پیگرد قانونی ندارد. بهطور کلی معتقدم که ما حتی از آدمهای شریر و ظالم و احمق هم یاد میگیریم که مثل آنها نباشیم. یادگیری یک امر مداوم هستیگرایانه است. اینجور نیست که با یک کتاب، یک آدم یا یک واقعه بتوان عوض شد. کمی خرافی است. شاید برای بعضیها این اتفاق بیفتد. من مزاحم آنها نمیشوم.