جیمز مکبراید و قهرمانان ادبیاش
جیمز مکبراید در یک گفتو گوی کوتاه، از قهرمانهای ادبی و کتابهایی که دوست داشت نوشته باشد، سخن گفته است.
ایران آرت: جیمز مکبراید نویسنده پرفروش رمان "پرنده ارباب خوب" هفته پیش (سوم مارس) با جدیدترین رمانش یعنی "شماس کینگ کنگ" بازگشت.
جیمز مک براید ۶۲ ساله نویسنده و موسیقیدان آمریکایی است. او سال ۲۰۱۳ جایزه ملی کتاب را برای رمان "پرنده ارباب خوب" دریافت کرد. این جایزه پس از پولیتزر مهمترین جایزه ادبی آمریکاست.
به گزارش مهر، او در مصاحبهای درباره کتابهایی که به مسیر حرفهای کاریاش شکل دادند صحبت کرد.
کتاب محبوب من در دوران کودکی
"کمدی انسانی" نوشته ویلیام سارویان. من عاشق هومر شخصیت اصلی داستان بودم. خودم مثل هومر بودم. هومر در مسیر درست حرکت میکرد. سعی میکرد کار درست را انجام بدهد. انسانی با شفقت و اشتباه درک شده بود.
کتابی که وانمود کردهام خواندهام
به اندازهای خنگ نیستم که وانمود کنم چیزی را خواندهام که نخواندهام. ترجیح میدهم بپرسم و بعد کتاب را کشف کنم و چیزی جدید یاد بگیرم. اما کلی کتاب خوب هست که هنوز نخواندهام: "گتسبی بزرگ" و "غریبه" دو تا از این کتابها هستند.
آخرین کتابی که من را خنداند و آخرین کتابی که من را به گریه انداخت
"مردی به نام اووه" هر دو کار را انجام داد. تجلیلی فوقالعاده از انسانیت و امکان دوستی و باور داشتن به عشق طولانیمدت است. خیلی چیزها را پوشش میدهد: ازدواج، عشق، نژاد، طبقه اجتماعی، جدایی، اعیاننشین شدن. یکی از آن داستانهای عالی است که با آدم ارتباط برقرار میکند. فردریک بکمن. او واقعاً این کتاب را عالی سر هم کرد!
کتابی که بارها و بارها خواندهام
"کشتن مرغ مقلد". از نظر ساختار داستانی، یکی از بهترین کتابهای ممکن است. هارپر لی و جادویش.
کتابهایی که آرزو میکنم نوشته بودم
"زندگی پای" و "کوهستان سرد". در هر دو مورد، نویسنده هواپیما را درجا از زمین بلند میکند و خواننده را داخل داستان میاندازد. هیچ باند پروازی نیست. هیچ آمادهسازی وجود ندارد. فقط داستان به پرواز درمیآید و بالا میرود. این نیازمند مهارتی فوقالعاده است. در هر دو کتاب، دو شخصیت به شدت زخمی، شریف و درست از نظر اخلاقی که میخواهند زنده بمانند خود را در وضعیتی گیر کرده میبینند که بسیار فراتر از کنترلشان است. در هر دو کتاب هم پایانهای غیرمنتظره و فوقالعاده دیده میشود.
قهرمانهای ادبی من
جان ای. ویلیامز و کرت وونگوت. ویلیامز یک نویسنده آفریقایی-آمریکایی بود که آثارش در را برای نویسندههایی مانند من باز کرد. من سالها پیش به عنوان یک خبرنگار او را ملاقات کردم و انتظار دیدن مردی تلخ پر از خشم را داشتم. رسانهها او را اینطور به نمایش میگذاشتند. اما او مهربان، پربینش و بسیار بخشنده بود.
با وونگوت و همسرش عکاس بااستعداد جیل کرمنتز ناهار خوردم و این کمی پیش از مرگ وونگوت بود. بعد از ناهار جیل ما را تنها گذاشت و ما به واگنر و لویی آرمسترانگ در اتاق نشیمن او گوش دادیم. مدت زیادی درباره موسیقی صحبت کردیم. او عاشق آن دو صدای خلاق موسیقی بود.
اقتباسی از کتابی که خیلی دوست داشتهام
"بیمار انگلیسی" اثر مایکل اونداتیه. همیشه کتابهای او را تحسین کردهام. کمی مانند جز سونی رولینز هستند: غیرقابل پیشبینی و پر از نتیجهگیریهای منطقی. نسخه سینمایی این رمان فوقالعاده هم بسیار زیباست.
کتابی که ممکن است مردم تعجب کنند که بفهمند من خیلی دوستش دارم
"کتاب خاطرات مری چستنات". او همسر یک فرمانده جنوبی طی جنگ داخلی آمریکا بود. برداشت او از جنگ داخلی، پیشدرآمد آن و سقوط نهایی ملت درون هرجومرج جنگ بسیار عمیق و پربینش هستند. حتی امروز هم خیلی چیزها میتوان از افکار او یاد گرفت.
نویسندهای که زندگی من را عوض کرد
نمیتوان فقط یک جواب به این سوال داد. بعضی مواقع میتوانم بگویم: آلیس مونرو، هنریک ایبسن، تونی موریسون، ای.ال. دکتروف، ادویج دانتیکات. هر یک از آنها به نوبه خود زندگی من را تغییر دادند.
چیزی که الان میخوانم
"خارج از فقر" نوشته پل پولاک. پولاک یک پزشک و تاجر بود که در دنیا سفر میکرد و به مزرعهدارها و جوامع محلی فقیر کمک میکرد و به آنها یاد میداد چطور روی پای خودشان بایستند. او این کار را با گوش کردن به نیازهای آنها انجام داد. او برآورد کرد در طی مسیر کاریاش با نزدیک به ۳ هزار خانواده ملاقات داشته و بعد ابزارهایی طراحی کرده که زندگی روزانه آنها را راحتتر کرده است.